امروز خیلی خوشحالممم
آخه یه خبر خیلی خیلی خوب بهم رسیده

داستان ام مقام کشوری آورده.
 امسال هم می تونم توی جشنواره  شعر و داستان کشور کرما نشاه شرکت کنم.
 
اما اگه مثل پارسال که اردبیل بود باشه که هیچیاخه جشنواره های دانش آموزی رتبه بندی نداره .واین خیلی بد که رقابت نداشته باشه!!!!
این محیط ها هنوز توی نو وکهنه بودن آثار موندن . . . .  چی برسه به

زمین ایستاده نگاهم می کرد 
داشتم عمودی می دویدم  

به زور هم که شده

به زور هم که شده

                        زورت نرسیده 

شاید هم رسیده بودی که از درخت خرما افتادی پایین

                 وبعد شدی چقدر این خونها بوی زیتون میدهد!!

دست هایت را که بگیرم به سه شماره (بدم خانم!؟ )

می روی بالا وبعد می شوی!

                                   تمام نمی شود

 فصل فصل براداشت؛

                           دستش را از روی زمین ورفت درست بالای

 نمی دانم ‹‹شط یا کارون›› !؟

 نخلستون،وسط نخلا؛

                      می روی بالا

 وچشمک می زنی به دختر آن طرف ابرها ،هوا بارونی !

‹‹به سید عباس!!!››

 عباس همین حوالی بازی می کرد وگاهی جر می زد

   لبش راروی ـ اینجا کربلاست

    هنوز آب نیست که بشوری دستت راکه افتاده بود -خمپاره

       درست همان جا که شش گوشه ی بوی انار می داد.

 

 

 

سلام خوبید

نمی دونم چرا خیلی وقت می خوام حرف بزنم
حرفم نمی یاد. . . .  
یعنی نمی دونم شاید یه جوری احساسم اینه که کسی نمی تون صدامو بشنوو
به قول صادق یک چیزی های هست که نمی شود به کسی گفت نمی شود فهماند آدم را مسخره می کنند.
من نمی دونم تا کی این آدما نمی خوان خودشون بیاد بیارن تا کی می خوان اسیر این بازی بشن
 و مثل مهره شطرنج اینور وآنور برن .
خیلی بده که سهم یه آدم از زندگی همین باشه

دیگر قرار یست معجزه شود

 وتو با مرسدس بنز از خیابانی که هنوز تازه شروع شده

از وسط خلیج بگذری

 وسط بازار ستاره ستاره سهیل بشوی

 و آن مرد از توی فروشگاه زول بزند به عینک دودویت

 آقا چند گرفتی؟

خودت را گم کنی

 ستاره سهیل که گم نمی شود!!!!!

 کهکشان را ه شیری بزرگ است ومرسدس آخرین مدل بازار

 وآن دخترکانی که نگاهت را می دوزند

 تو ستاره سهیل ستاره سهیل که عاشق سهیلا نمی شود

گازمیدی اینجا دیگر زمین  نیست که جاذبه داشته باشد

 یک باد بد خیم حواست پرتگاه

بلند شو سعید مدرست دیر می شه. . . .

 

من حاصل جنایت پدر ومادرم هستمصادق

بداهه(..........

صندلی نشته بود    وزن زول زده بود به عکسی که . . . .

اصلا نمی دانست مال کیست     

                                فقط زیبا بود

                                          شایدهمدیجیتالی پستش کرد بود،که عاشق شود؟!   

طرف! راست یاچپ         که بپچی کاهوهم داشته باشه

                                                           کنارش هم یک نوشابه..خنک بنویشید

آخ؛ خیلی وقته نخوردی نه

                           صدام

                                  نمی دونم شاید هم دویست دام بود    

                                                           ولی چیزی که مهم است

زن عاشق شده بود

                      ودستش را گذاشت توی پریز برق. . !! 

                                               برق نتوانسته بود بگیرتش

 ترسید!،فرارکرد

                نه به عنوان پناهنده سیا سی

                                        به عنوان بیمار شمیایی

شیمی درمانی لازم نیست       خودش می میره

کسی گریه کرد عزرایل زن منه نصف قیمت خریده

صدای خنده

 ..روزنامه

            روزنامه

                   بوش به قیمت خون سگش عراق وافغانستان را خرید.

 

داستان کوتاه

 

نگام کرد.ترسیدم.دندوناش زردشده بود.لباسش کثیف.پاره بود.بااین که مى دونستم مامان چی میگه ولى بازم گفتم: مامان من مى ترسم،می ترسم این مردِ بخورتم.

مامان گرفتم توی بغلش بعدگذاشتم زیر چادر گل،گلیش .یادش رفت بهم بگه بچه خوب که نمی ترسه. شایدم بعدازاینکه به شکلاتای نه نه جونم دست زدم دیگه بچه خوب نیستم. گریه اُمد.آرام گریه کردم تا مامان اززیر چادرنبینتم مامان چادُرِِش کشید کنارگفت: آقا علی چرا گریه می کنی!؟

گفتم : من بچه خوب نیستم!

مامانی دوباره گرفتم تو بغل: توبهترین بچه ی دنیای

بعداَشکامو پاک کرد.

گفتم :مامانی چرا دندونهای اومَرد زرد شده .

مامان نگام کرد بعد گفت:اونم وقتی بچه بوده به شکلاتای نه نه جونش دست زده .

توقول بده. دیگه این کارو نکنی .

گفتم :باش مامانی دیگه دست نمی زنم

مامان گذاشتم روی زمین. او مَرده دوباره اُمد دنبالمون اون مَرده گردنش کج اُفتاده بود تازه من اَزش زودتر راه می رفتم .

فقط دندوناش زرد بود.ولی من می ترسیدم.می ترسیدم بِدُوزَتم

به مامان گفتم :مامانی نونوای کجاست؟

مامان ایستاد دوروبرش رو نگاه کرد.تاخواست جواب بده اون مَرددندون زرده  دوباره پیداش شد.رفتم زیر چادر مامانی از زیر چادر مامانی صداش می آمد می گفت: خانم سما فول نژارین من گسنم

مامان گفت: برو اون طرف نمی بینی بچه ترسیده.

از زیر چادر مامانی همجا گل،گلی بود.آفتاب یواشکی می آمد.توی چادر مامانی ولی گرم بوددلم یهوهوس بستنی کردتاگفتم مامانی

مامان گفت:عزیزم رسیدیم به نونوایی 

 مامان آخر صف نشسته بود که مرددندون زرده دوباره پیداش شد.رفت روبروی ماکنارمیله نشست .

ازاون طرف داشت نگام می کرد.می خندید .خنده هاشم مثل گردنش کج افتاده بود نگاش داشت مهربون می شد. ولی صورتش دستاش کثیف بود .دستش دراز بود داشتیم با هم دوست می شدیم .که دو تا مرد با هم دعواشون شد. خون ازدل یکشون ریخت بیرون بعد یه ماشین سفید آمد .

دوباره گریه ام آمد مامانم گرفتم توی بغل گفتم حتماً آمدن مامانیم ببرن پیش بابایم چون بابایم با عموم چند وقت پیشا دعواشون شدبود. بعد بابایم ازدلش خون آمد . ماشین سفید آمد بابایم برد مامانی میگه بستری شده من نمی خوام مامانیم بستری بشه

گفتم: مامانی نرو

مامانى گفت :باش عزیزم من جاى نمى خوام برم .

اشکام پاک کرد.نون دستش بود.یه نون داد دستم. دست مرد دندون زرده هنوز دراز بود.نون گذاشتم روی دستش روی نون خوابش بردبعدش سرش افتاد توی جُو.

 ماشین سفید اُمد که بستریش کنه.
http://sotokor.blogsky.com 

 

 


قرار گذاشته بودم که بیاد وسط اینجا. .
وگفته بودم که چقدر دوست دارم ات
نگاه کن
 گریه کرد بود رنگی لباسی که برای دوخته بودن که دختر. . .
وگیسوان که بافته بودن
 فقط منتظر به ساعته عبور کند ازخیابانی
که قرار است  ابریشم بزاید میان دست های کسی که بعد ها شاید مجنون شود
 ونگاه . .
                اگر نکند!!!!!!!!!!!!!!
من چشم هایم را .... . . . ..

با صدای بی صدا مثل یه کوه بلندددددددددد مثه یه بغض رهاااااا . .


گنجیشکک اشی مشی ی ی ی ی

 لبه بوم ما مشین
 بارون میاد خییییییس می شی ی ی ی
  برف می یاد گوله می شی 
 می یوفتی تو حوض نقاشی