دتیا من آمدم

 

لیزخوردن باسر و چشم های که بازنشده بود که نگاهت شود

گریه شدن ازخیس لذت جایی که ترسم گرفت و پیدایم نشد آن شیار کوچک دوس داشتنی ...

که گرمهِ .ه .ه ِ آغوش درآغوش

           شب بود و دست هایم تو را می خواست...

                                                                به تاریخِ بیستو نوهه مرداد هزارسیصد وشصت و هشت

 

و حالای 17 سالگی پیدا شدن با دست های خودم را قاب می گیرم..

 

سفری ازجنوب تاشمال

فراری از گرمم می کند این شهر با همه دوست داشتنی هایش

 

_ را نصف امده ام روی زمین اصفهان تا

 

این جاده به اندازه ی لیرشدن لب بار‍‍ژ لب صورتی برای فراری لزج از گرما.- گوش داده شده کوه وخارک های کوچک حفاری ها وکوه شدن خاک های چند سال مرده ازکهکشان بیفتی وسط خط افقی ندارد این آسمان اصلا خیلی وقته شب شده چقدر شرجی نمی یاد دریایی لوس وزیبای باید باشد.به اندازه گمشدگی ها روی خیابان های دودخرده سوسوهای میان کوه  وماه به اندازه ی کلوچه های لاهیجان   بچه که بودم همیشه مسیح اینجا قایم __ وسط خیابان پرت چیزی از گلو اُغم گرفته شده روی اسفالت جداشدن چندتا پا ازبدن ترسم نا بنا گوش ودلم سوخت شود (بی بخار رشت  یخ زده وزیبا..) وسط اتوبان تاریکی این جاده بوی هم آغوشی کوه شکم درشکم شاش شان را قورت می دهند به بالا وتریل های هزار چشم وسلطان غم روی بازوهایشان سنگین ومن اویزان ازروی راه های بی پا لالایی بخوان من چشم هایم درد شده از وسط این دودهای  که بوی اجنه می دهند سردم شدوحرکت با موسیقی که اصلا حال.....

 

پرانتزهای میانه

 

-         صبحانه نطنز . اشتباهن آب بازی با چشم های تلو

-          نهار تهران

-         4بعدازظهر بدنبال کرج شیطون وترافیک های دودخرده

-         راه چالوس که به قزوین ختم شد

 

تونل به اندازه یه لذت جیغ های بچگی من سردر....ر..د

 

 

 

مارسیدن ساعت 10:15

 

اینجا بندر انزلی بانم نم شبنم هواخوب وپاهایم خشک شدن. پنجره روبه لذت دریا راخوابم ببرد ...

 

 

صبح های آب بازی

شودوسط خارش بیاورد لولوهایه کوچولو ودست باز این دریاچه که چقدر لوس شن دار می کوبد موج تا از گوش بزنند بیرون پلاکنتون ها شاید صبحانه ی که با شور آبی قاطی شود

من چشم شوم وشوردگی ها را بنوش تامست. . .  اینجا شرجی  بندر(عباس) هم که نباشد شرجی می زند بیرون جیغ داردتوی گلو قرارهای نصف شب دلم تنگ کند برای چشم ها ودستهای داغش بچگی هاکه عاشق شدن را نفهمیدن.

 

راه رفتن انزلی تا آ ستارا

 

کسی بودصدامیزد وجیغش را می خوردم وخوابش می برد وسط موهای پریشان دختر خزر پاهای دلم ورم شده با بوی جلیک های آب خورده من دلم تنگ می کنند برای صدای نشته اش وبچه های که چشمشان آبیست نگاهش را با دست هایش قایم کند شوری ناخالص دارد این آب ...واین جاده که دریا که هی میکشدش به خودش تاآستارا بازارهای که شبیه هه ... خسته ام می کند.

 

ماسوله(پله های خانه ی)

                                                         

خانه های پله پله تا رستگاری یادبودسیل بردگی یه سال77تاچشم که خاموش ودرختی چندصدساله دلم خوش خوشانش می کنداینجا راهی صب العبور وراه رفتن چهاردست وپا هگی ازشیب به سمت برعکس وآبشار بازی من روی صخرها خنکم می کند خیس لذتی آبی..

 

چقدرزود که تمام

 

 

ارساعت 2 بعدازظهردیدار آخرم آمد با دریا کوچلومیا ن مرغ های ماهی خوار که نمی ترسندم باهم به موسیقی دریا کوچلوخوب ویلون می زنندخواستم ببوسمش تا راه رفتن چندین تامتر تاازکنار کلبه های شخصی وبازی های ساحلی گشتم وخداحافظ ام نمی امد بوسیدم که بروم که مار هدیه داد نشانی وبعدبردش با دست موج ها یش..6بعدازظهر

 

من میروم انزلی تا اصفهان

 

میروم  راه های چالوس پیدایم شود ومن خستگی خواب می برد – چشم هایم که باز رامسر (( به بهشت زمینی خداخوش آمدید.))یادم اُفتد به بهشت جنوب خنده ام میان خواب وبیداری که وای به جهنمو گرمایش خشکیده شده خنده توی دهان سبزهای گره شده بودندوآب که ازمیان میوهای آویزان هوای خنک وبادبادک که نبود پرنده های رنگی میان شب هایش ایستاده شدم.رامسر ازساعت 12شب تا5 صبح خوابی بهشتی وبیدار شدن چقدر که اکبر جوجه دارد این خیابان وچقدرپیچ می خورد..رامسر رودسر چالوس کوهای آب داده دربند اشن پشن وسط پیچ پیچک این خیابان چپگی ماشین180درجه میان رقص وتفریح صدای گریه وترس خواب پریدنم شد.چقدرکه دلم نمی خواهد از این مار ماشین پیاده شوم تابلوی که چقدر دنبالش گشته ام یوش خانه نیما دلم خواست بپرم از پنجره اش بیرون وبیبینمش وبروم که رفت سریع وتند پاهیم درد تارسیدگی اصفهان 8:30 شب شده بود

 

 

 

هوا بس ناجوان مردانه سرد است

  

 

حواست کجاست کلمه ات کاغذ پاره نیستن

ازروی خودم آویزان شده ام وهوا با فشار های مرموز

اصلا اینجا جای اینجور حرفا  نیست گنجیشکک کوشی جیگر چند وقت جیک جیکت نمی یاد ؟؟؟

نکونه ریدی به خودت  نکنه لهت کردن  شایدم تو سرما یخ زدی

 هوا بس ناجمردانهِ   مرد است!! حالمو بهم می زنی

 

بوی خون می یاد ؟ به تو چه عوضی آدما  یه عمره به پای هم جزغاله میشن یه دفعه این اونو می سوزنه یه دفعه اون اینو می سوزنه همشونم پدر سوختن...

 هیچ معصومیت قداست توی این آدما نیست همشون دارن بازی می کنن یه بازی تکراری . . روزا با هم دیگه فرقی ندران بوی کهنگی می دن  ت . . م

 

تو کجایی ؟  چی جوجه نکنه کاغذ پاره کردنت گرفته ههِ ههِ

مگه چی هستی چی رو داری جر می دی ...

 

کلمه ات دارن از سرکولم می رن بالا حلقه کردن دورگردنم .....

دارم خفه مِی شم با این نفس های مسموم وصداهای موزی  بعض گلوم فشار .. گریه کردنم دل خوش می خواد