تولدت مبارک امیرمحمد عزیزم

چهارشنبه آتشی بود .خوب یادمه

ومن منتظر کلمه خاله بودم . (۲۴/۱۲/۸۴) 

 

 

 

خاله شودم.

بداهه:دست ها انفجار سرخی می دهند روی کاغذ

از دروغی که از  پشت بال های کوتاه تو 

 و مردی که روی زمین داغ  

غارمیزنم قاره می خانم دست های همه تهی از تو  

توی انگشت با گوشت های اضافه دست ها یم را بفشار 

بافشرده دور تا دور  از گیسو شده ام  زنی لخت از میانه گردن خابیده وسط گلویت 

 سوراخ همه بوی تو می دهد با صداهای شکسته ازوسط سینه ام  چیک   قطره  خابم نمی برد.  

پاها محکم دارند می کوبندبه تو به بغلم  

آغوش وقوش وقوچ  

چشم دارم بیا بیرون بیبین چشم دارم 

 صداها را بکش از پنجره ی مردی که بوی ترنج می داد وبهار نارنج هارا توی یقه اش قورت داده بود. 

زمین زاییده در زمانیست. 

زمین با زاییده ی که تلو می خورد خابم نمی برد شاش دارم . داغ از دست های که فرار می کنم  

وسط موهای سینه ام می کشی موهای دراز پررنگ پر همه چیز بکشم کنار کنار زمین است کنار چشم دارد وچربی به شکل افقی اینجا فاصله می گیرم گیردارم از گلو 

ازگلو اصغرم قهر کرده ام از گردن دراز شده ام  

پدرم تشنه بود وعهده ها بسته شد ه بود کارابراهیم باید تمام می شود  

چاقو سر طاقچه بود داغ بودم زمین هم داغی شده بود خاکستر داشت وزن خابیده بود شیرهایش بوی پستان هایم را می داد . 

پشت چشمهایش پراز چربی بودپر غم با داده  باده ام بکش به شکم با ترسی شفاف   

ساقطه ام از تو و از گلو  پسر کیست ام!