وفقط پاهایم مور مور می کند.

انگار ساعت نمی فهمند اینها.ساعت ها بود سخت کار می کردند. رژه طولانی ونفس گیری بود. از پشت کتاب ها آمده بودند پشت کتابخانه آب گرفته بود  

به گمانم از سیفونه دستشویی همسایه بقلی بود.درست پشت کتابخانه قلمبی زده بود بیرون. وهمه مورچه ها آنجا به دنیاآمدن از وسط شکاف باریک دیوار! 

 اولش یه چیز سفید بودن چیز سفیدکوچلو من این چیز سفید را بارها دیده بودم بالا کتاب ها چیز سفید شفاف کوچلو بدون هیچ نقطه سیاه وکدری 

 اماشبها که می شودیعنی از ۱۲تا بیشتر شب که میشود دیوار سیاه می شوداز پشت هم می‌ آیند توی آغوش هم  روی هم  همه سیاه می شود سیاه یک دست ومخملی تخت را کول می کنند ومی برن.من خابم وفقط پاهایم مور مور می کند. 

چهل روز هم گذشت.

 

 

اینجا کسی آرمیده که زیست بی آنکه شک کند 

که سپیده دم به هر دم نیکوست  

وآن دَم که مُردپنداشت که زاده شد 

چرا که آفتاب هنوز می دمید. (پل الوار) 

 

پ.یک:فردا پنج شنبه ازساعت ۱۱تا ۱۷بعدازظهربه مناسبت چهلمین روز عروج ساجده به قله های دم آوند مراسمی درخانه پدریش برگزار می گرددوسپس به خانه او در آرمگاه مفاخر استان سلام می دهیم.  آدرس:دوهزارـجنب مغازه کشمیریی 

و

فردا پنج شنبه جلسه شعرخوانی ساعت ۱۹بعدازظهر درمحل خانه شهریاران جوان برگزار می گردد.

سیاه بازی توی خیابانی که به دل کوه زده بود ...

شکل چندم خودم است خیابان با تمام درازی از لای پاهایم می آید  

بیاویزد وزش ناسایی میان لب  

لا تا لا  

لالایی ورد خوب است 

سیاه وبرجسته چشم است ودست داری به گمانم 

عکس خودم است توی تو چپیده ومنسجم

 می شود بوسیده با برجستگی بیا بالا

دهان بویست از سبز تا  بنا گوش دراز شده است 

 دروغ بزرگ زمینی است 

 که نفس ندارد 

 انکار است  به بالاتر ها

 

 که تویی توی خودت خابیده 

 وقصه های خوب قصه های پاپتی  

دستم را رابکش از افق تا خیابان  

عریان 

عریانی محض نبود شکل پا  شکل جمع شده پا ها انگشت تا تا تا تو

پوکیده کفش ها وپاهای بسته تو 

 بزرگ تر پاهاست

آه چقدره ام زیاد است

تابم می دهد از بالا تاب می خورم از مخ وته 

 موریانه ها که به بالا می روند  

به خاب... 

 شخص دوم باش 

 که می خوری به زمین  

سر شاخ دراز درخت است 

 خابیده ران از انگشت پابه گرد درررررررررررررد می کند   

یک سر

به سر دارد... می کند

انگشت سیاه کرده  لمزان دختر خوبیست  

شب ها به موقع ام بیا  

ستاره بشمارند  

رد تا رد سینه ام افروخته  

شخص دوم منی عکس خودم باخودم  

کلمه است تیز نوک وتوک زبان از تو

و

واهجمعه چشم ها تا چشم بیرونم  

خروجی خودش می گیرد به راهگیری  

به روادید

روداید به خورد باد به تن مرد عریان 

 بابا است.

بروی نصف ونیمه شبی است  

وخون که میاید بالا

می خورم خودم را با خودش

کلمات درداند که به هم لولیده 

لولیده ی عجیبی توی هم

تو ی خودت 

 لولیده ی جمع شدی

چای تازه میخاهم !

قوت دردم باش

مرد   از زمین بالا رسیده بود  

لخت ولوت

 بکشم به سینه به جاهای داغ وسوزان تنی

دلم به تنگ رسده است

 برای تنهای تقسیم شده مان 

 حالا که تو نیستی من سنگینم از تو 

 که توی من چپده ای 

 توی تمام مویرگ هایم وگشادهی اعضای متورم گلو

گیر کرده ای توپ شدی یعنی یخ کرده

از تار موریانه  لانه ولاجوردی

من باش با تشکیلات برجسته دست های گرم تا گرم  

 

(مسیر به شکم کوهی بود غار زده)همدان غارعلیصدر

 

برای کسی که توی ذهنم عطر ۵۰تومانی هایش مانده

اسارات
که دست می آورد بیرونت کند از خودت
 به اسیری وسر  

و تا نشتن مردی  توی خودش لمیده
شکل جو گندمی دارد از تو ی خیابا ن بلند 

 اول لین ۱۲ دهم 

 مردی مرده است که شکل ندارد

 نفس است!
در برگشت خودش ازشهر  

 

 پیوست:ذولفی زاده بود که کلمه را به تامین رساند.