رنج های بیست ساله

Display Image

 

دستهایم بزرگ شدن .ودیگر دندان هایم نمی افتند حتی قدم هم بلندتر نخواهد شد. 

من ۲۰ ساله ام 

 وترس کلمه یست که می چسبد به یقه  

هوسم از بالای درخت پرتقال  گذشته 

 از در ودیوارمن آدم های زیادی  رفته اند  

ساختمان های زیادی خراب شده اند  

ولی  

اما  

حالا خوب گریه می کنم . 

بچه که بودم وقتی مادرم گریه می کرد  تو ی حسینه من که روی پاهای نشسته بودم انگیزه اش را نمی فهمیده ام

من حتی کلمه های   آن مرد را نمی فهمید که مادرم را به گریه می انداخت

من فقط لرزیدن پاهای مادرم را حس می کردم ودلم نمی خاست گریه کند  

آرووم که نمی شود من هم گریه می کردم   تا  مامانم دیگه گریه نکنه.

نمی دانستم چرا همیشه این طرف حسینیه زنها گریه می کنند وآنطرف صدای دمام همه را می ترساند .ترس ها وسوال های کوچلو ی که زود فراموش می شود 

 وقتی توی حیاط حسینیه دنبال سایه ام که هی بزرگ بزرگ تر می شود می دویدم . 

ترس های کوچلو ار دفتر دیکته از پارگی  لباس وپدر که همیشه دور بود .  

تما م پنج سالگیم را با یک جمله به یادم مانده   

 کسی بهم گفت بازی کن وهیچ وقت دعا نکن که بزرگ شی دنیا آدم بزرگ ها قشنگ نیست . 

انگار همون موقع ها هم فهمیدم که قشنگ نباید باشد .الانم که دارم فکر می کنم من تو بچگی همه کاری کردم  من حتی آرزو مدرسه هم نداشتم . 

آرزوی من به کوچه بود وعرض کمی از کوچه که می شود آنجا خاله بازی کرد وتوپ پسرهای همسایه را برداشت تا نخورد توی کاسه وکوزه خاله بازیت آروزهای هم بود که بر آورده نمی شود مسه داشتن یه لی لی کف حیاط با رنگ که نخاد هی با زغال وگچ بکشی وپاک بشه . 

اما پدر همیشه دور بود  

وموزائیک های حیاط هم باید بی صبرانه منتظرش می ماند  

انتظار ماههای دوری پدرم را خوب یادم ماند 

ه وقتی می آمد چمدونش پر بود ار کیت کات ومکینتوش وپیراهن های کوتاه ودامن های چین دار . 

پدر بوی سیگار می داد آن وقتها بوی سیگارش را خوب یادم مانده .وقتی بود نباید بستنی می خوردی ونمی شود خونه شیرین ینا بخوابی وتا خیلی از شب توی کوچه بدوی با موهای که همیشه کوتاه بود کوتاه ورقاص وقتی می دوید آفتاب را نازک نازک توی خودش می برد .  

هرچقدر خورشید بالاتر می آید این اتاق سرد تر می شه وپاهای من که همیشه زود تر سرد می شن

چیزهای خفت مرا گرفته  مسه همین سردی پا   

منتظرش بودم می دانستم چیزهای زیادی را باید پشت در بگذارم مسه  کودکی  

آدم هایم را وساختمان هایم را

می دانستم وبارها به همشان گفته بودم به دبستانم به پناهگاه زیر زمینیش حتی گفته بودم انگار می دانستم روز خراب شدنش در من است . 

حتی به امو عزوز گفته بودم نمیر به همه آدم ها گفته ام نمیرند می دانستم هر چی که پشت این در بماند فراموش می شود . 

از پس این در روز ها تکراری ایست منم وسایه که کنار تخت کش می آید دارم پوست می دهم وبالا می آرم دنیای آدم بزرگ ها را .دنیای دل تنگ ها ی الکی  

پس این در هم چیز شکل رنج است  

خنده ها  

اسکله ی که تعمیر داشت 

بستنی که سرت را در می آورد ازبسکه سرد می خوردی  

حتی بوی قلیان میوه ای که ازآنجایت دود می آورد که خداست  

وموهایم ...

 این موجودات سیاه بلند که گردنم را فشار می دهند  

 

نظرات 11 + ارسال نظر
باران دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.azamgoli.mihanblog.com

ســـــــــلام
وبلاگ جالب ومفیدی دارید
خوشحال میشم که قابل بدونید وسری هم به وبلاگ من بزنید.


*** قدرت تفکر مثبت ***

اگه مایل به تبادل لینک هستید لطفا برام پیام بذارید
به امید موفقیت روز افزون شما در این زمینه
منتظرتون هستم

[ بدون نام ] دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ق.ظ

http://ir655.blogfa.com/

کیوسک دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:02 ب.ظ http://kiyoosk.blogsky.com

سلام .
دوست عزیز با تبادل لینک موافقی ؟؟
خبر بده .

ها هستم

چوک نابن دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ http://piskedel.blosky.com

بی ما سر بزن مه به روزوم خالو

دیدم ومی بینم یواشکی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ق.ظ http://lodirya.blogsky.com

سلام دلمون تنگت شده بود دختر
من افتخار می کنم که یه موجود بیست ساله که موهای مشکی صافی داره و چشاش از صداقت برق می زنه و خوب می نویسه معنی دنیا رو می فهمه و دنیای آدم بزرگارو بالا میاره و کودک درونش کودکتر می شه ، ذهن منو هم دگرگون میکنه

دگرگون گونا گون موجوادتی در دهنم زیست می کند
در جاهای نم ناک وعریض وپر مو

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ

امروز تولد میرحسین موسوی است مبارک باشه روزهای سختی در پیش داره خداوند به او صبر بدهد.

روزای سختی رفته و سخت تر اومد

جغد بندری سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:37 ب.ظ http://joghd11.blogsky.com/

سلام
دعوت به همکاری

سلام
هم کارم خاب دارد هم خودم

حوری سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ب.ظ

پنجاه خط علت(...)
یا خاب بودی یا خاب بودم قریب به ۲روزه که ندیدمت تا امروز اینجا با سیاه سفید چشمهایت که بیست ان.خوبی؟

نمی دانم
شکل خوب
را نمی دانم

جواد قاسمی چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ب.ظ http://pesaresorab.blogfa.com

انتظارم ازت خیلی بالاست توی شعر

خواندی ها کم نیست

انتظار بالا است که درد می کشیم

من نخاستم شعر باشد
کلمه ی اضافات است که مرا سبک می کند

روح اله بلوچی پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:23 ق.ظ http://www.parparook.blogsky.com

سلام.....

سلام
من چقدر این نقطه چین ها را دوس دارم

احمد سعادت جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ب.ظ http://a.saadat.blogsky.com

۱ -( گراند گارد ویژه ) را در چهره محو و ژست مثلا عافل اندر سفیه سعید آرمات در ملک خصوصی ا و و دارو دسته اش را می شود آغاز به کار دستگاه پنبه زنی او و شرکا یش با اتکا به حمایت های خاص پیدا و ناپیدا تعبیر کرد :

( حالا که همه دارند خلط مبحث می کنند و دراین وانفسا ملاقه در لجن می آورند یعنی ما هم بله؟...نه این طور نمی شود )

او و البته شرکایش احساس رسالت کرده و برای کوبیدن بر دهان همه کسانی که خلط مبحث می کنند و یعنی ما هم بله با بیان : ... نه این طور نمی شود وارد گود شده اند .

نفر اول در این معرکه شاملو است :دلایل آن هم معلوم

(در اقسام تقسیم بندی های ادبیات در دنیا ظاهراًعنوان و تعریفی برای ادبیات غیر جدی نداریم .داشته باشید اینکه حتی ادبیات کوچه بازاری هم داریم.یا می توانیم در روزنامه ی صنف قصاب ها هم شعری به فراخور درک ساطور بگذاریم:

سلاخی زار می گریست

به قناری کوچکی دل باخته بود )


۲ - این هم مثالی از ادبیات مثلا جدی با کاربرد تبلیغات ویژه
ژل مخصوص ! کرم ضد آُفتاب با بسته قرص نعنا در شعر سعید آرمات :

( فرض اول روی لکه ی درصورت یک نفر مانده است

انگارصورت تمیزی بدون لک

می توانم روز آهسته ای را در تماشای او با شم

در فرض های بعدی دستم در کیف کسی می رود

ژل مخصوص یک کار

تیوپ پر از ضد آفتاب با بسته ی قرص نعنا

تو چند ساعت است ارزان رفته ای )


و راستی چند ساعت ارزان رفته ای ۱؟

۳ - این هم از جهان روی تخت در اتاق سعید آرمات که ظاهرا مرکز عالم فرض شده است و حکایت نوار لابلای موهای.... :

(تو جهان را یک جا با خود آورده ای روی تخت

در اتاق من که عنداللزوم مرکز عالم است

در ملافه هایی که از تو بلند تر می شوم

در کاسه ی لعاب داری که یک ساعت پیش

یخ روی پیشانی من بوده است

تب از روی پیشانی بالا رفته است

در مقام صفر

اندوه از تبم بیشتر نیست

از کلاهی می گفتی که درخیابان پیدا کردی اما از سر من زیاد است

از دستی که به من می زنی

یا از راهرو که بلند است وقت رفتن در کنار سایه ی تو

من اینها را می پیچم دور خودم از هوای سرد

از دستی که تو برداشته ای از پشتم

از نوار باریکی که لابه لای موهای تو با دست من رفته است و سبز )

۴ - و داستان ملافه کوتاه و پیچیدن دور آن و درآمدن به شمایل اتاقی کوچک زیر درگاه اتوبوس و سرانجام ...................در شعر سعید آرمات :


(می پیچم دور ملافه ای که کوتاه است

با کُره ی جغرافیایی که روی میز

این اتاق

کوچک است که تو از اتوبوس مستقیم پیاده می شوی در من )

۵ - توجه خوانندگان عزیز را به آخرین شیوه های علط نویسی نگارشی و املایی ومعنا رسانی در این بند از نوشته سعید آرمات جلب می کنم :

( در عصر موسوم به پسامدرن ؛جدی و غیر جدی آنهم در ادبیات!قطعاً خواندن دو جلد رمان پست مدرنیستی در شناخت ما از برخی جنبه های رمان امروز بی نصیب نخواهد کرداما چنان که گفته اند بخشی از یک متن پست مدرنیستی به قرائت مخاطب بر میگردد سوای متن مخاطب نیز خوانشی پست مدرنیستی دارد.در عصری که دروغ گفتن نوعی فضیلت است و رسانه نوعی توجیه نوشتن هم خیلی جدی به حساب نمی آید.چنان که عشق در ظرف سوار شدن به اتوبوس وپیاده شدن از آن اتفاق می افتد وظاهراً هم تمام می شود ولی شب هنگام نوشتن چیزی در ما بیدار می شود .عدم قطعیت برای درک دقیق پایان پذیری و پایان ناپذیری عشق. شعر با کمک تخیل شاعر اتوبوس را با مسافرانش به اطاق 8متری می آورد )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد