شنل قرمزی"اولین کتاب زندگیم که به زور چرخ خیاطی مادرم تمام پنج سالگیم بود

(زوزه گرگ در من)


این نوشته نه نقد است نه تحلیل بلکه بردنی های من است از چهار ساعت از یک شب  به روایت  رمان زوزه ی   هادی  این دقیقا منم  در برداشت از متن

اینکه این متن تا کجاها به مولف وفادار مانده هم مسله نیست مسله برداشت ورفتار درونی تو است در برخورد با یک اثر هنری هادی به داستانش جفت بود. این تنها چیزی است که می توانم بگویم


من هم به تمام این کلمه ها آویزانم از بیخ وبن !دوست دیگری هم راجب بردنهایش نوشته.که امیدوارم کتاب به زودی چاپ شود ولذت وافر از این داستان نصیب دیگران هم بشود.

.

.

شنل قرمزیی"اولین کتاب زندگیم که به زور چرخ خیاطی مادرم تمام پنج سالگیم بود.

تو هی شنلم را نکش از لای نخ چرخ مادرم وجلد متلاشی کتاب که روی بند  است

حتی کفترهای ممد کویتی چندبار رویشان ریده بودند روی خودم هم

 وسط فرق گشاد موهایم

ازفرق سر- راه مان جداست!

توی میری توی پهنه 

ته ریش

ته بن

زده ام به کُنار  کُنار بزرگ توی پنجره بی بی

از توی اتاق خواب بی بی دنیا فلکه ی بود بزرگ

که من هی دنبالت می دویدم

دنبال تو

توی راه پله  توی عینک شماره چندم چشم

وتو هی برمی گردی زن را تف می کنی از ما تحت..

درد داردم می کند(ساجده)

 چند چشم عسلی

 چند گوشواره آویزان از گوش

  وچند آهوی رم کرده در باد

 به التماس دست های سیمانی ام نخند

من به چه چیه تو کاری ندارم به این بادهای موزی چرا.

به این گرگ های که چشمانشان را قاب کرده ام چرا

به این شکل بهم ریخته انگشت

واینکه تو می روی تو سالهاست که گفتی 

من به رفتن تو

 به رفتن وسط لحظه خیس رقص عادت کرده ام

ورد انگشت هایم را می فهمم

ومی دانم که این خطوط موازی که از وسط سینه ام شروع شده کجا قرار است خفت مرا بگیرد

واینکه شب سردی باید باشد

مرد کسیه زباله هایشاش را هم دم در نخواهد برد

ومن که متلاشیم از وسط از تخت

 ازسرمای که وسط سینه ام  را بو کشیده نمی ترسم دیگر این بادهای موزی مرا نمی ترسانند

این صدای شکسته شکسته ی که از پشت دیوار کتابخانه میاید هم..

این خطوط سیاه ی که به من چشمک می زنند به پیراهن گل دار قرمز که روی چوب لباسی است.

ها!

هو نکش دهانم را

اکسیژن سرخ بالا می آورم..

برف ندیده  سرد می شود  سر آن کوه بلند که با هم رد شدیم

توی پنجره گرده هواپیما تو خابیده بودی

ومن رد سر زده ریش هایت را تا پهلوها دنبال کردم

تو دست هایت سرد بود! یک تکه ویخ 

 من رژه جوجه های ماشینی را نگاه می کردم که از تپه کتابخانه هم بالا تر نمی رفتند

 از آویزانی موهای دوبقل وزراعت کم درخت لوبیای سحر آمیز که تویش سرماست

سرد می دهد بالا وجک

وچو..چه..

پیراهنت را دربیاور

 نه

صبر کن

چراغ ها خاموش است

نه

صبر کن

دستم می لرزد

هنوز صبر کن

من مرده ام  انگار

انگار لحظه های تو خط وخالی بود

انگار آویزانی این رخت های خیس روی بند

مال من است

تو از پنجره بپر بیرون

زیرکنُار توی پنجره بی بی   پسرش از گردن آویزان است

به خاطر بوسه ی که خشکید توی بیست سالگی

برای اینکه پیر شده بود توی ده سالگی

موهای سفیده اش را خودم دیدم زیر کلاه نیویورکیش

توی پیچ رادیو

بپیچ توی گردنم توی موهایم

 چشم هاسبزه تر بود از پوستش

چشم ها در شت تر بود وقتی آب می ریخت

دیوار...

 روی شکم

آه پسرت

بالای آن خرابه دیده مش

برای اردشیر ناقوس می زد

 آتش می ساخت

 ووقتی می سوخت بوی تو را می داد  آن چشم های آبی حرمزاده اش

 که منتظرت بود

توی راهه اتوبوسی که هر صب تورا به اسکله شهید رجایی می برد  

 به راهی که ته تهش خیابان کریمی بود

 وپیرمردی که بیشتر جنازه بود

 تا پیر تا مرد..

با آن ریش های حنایی واگال مسخره اش

 تنها ارثیه اش مرگ در جوانی بود

 و سرهای که وسط نخل ها آویزان می شوند.

هر تابستان هر تیر یست که به قلب می خورد!

از سرما نگو!

 من توی گرما  بالای پنجاه درجه بندر  یخ زدم ولباس چهل روزه تنم را خسته کرده است.

پسر بی بی هنوز دور فلکه می چرخید

 فلکه ی که مال پنجره اتاق بی بی بود فقط

ومن مالک چادر سفید روی سرم بودم فقط

وپسرت

چند ماه که شد سقطش می کنم

 قسم خورده ام

 توی همین خیابانی که  هر صبح تورا به اسکله می برد

ومن هر شب  خواب تو رامی بینم

که پیشانی کسی را می بوسی ولبخندکه می زنی

چیزی توی دلم می لرزد خون تازه  می دهد بالا

و پسرت از رگ هایم من تغدیه می شود از تورم غدد زیر چشمم

 

نظرات 8 + ارسال نظر
ali mahrooz شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:57 ب.ظ http://www.byrapid.com

سلام خوبی وبلاگ خیلی خوب وقشنگی داری خوشحال میشم اگه به سایت من هم سر بزنی در مور فروش اکانت های رپیدشیر و مگا آپلود هستش. منتظرتم راستی میشه یه لینک از سایت من تو وبلاگت بدی با همین عنوان فروش اکانت های رپیدشیر و مگا اپلود ؟ ایشالا جبران میکنم مرسی فعلا بای http://www.byrapid.com

ندای قران شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.tahrui.blogsky.com

بیماری مولانا خیر شاهی در زندان
و انتقال وی به بیمارستان

مولانا عبدالعلی خیرشاهی امام
جماعت اهل سنت مسجد النبی
مشهد، ادامه دهنده ی راه شهید
مولانا ابراهیم دامنی و شهید
مولانا نعمت الله توحیدی پس از
بیمارى در زندان به بیمارستان
منتقل گردید.
ایشان به اتهام دفاع از عقاید اهل
سنت و صحابه ی رسول اکرم
صلی الله علیه وآله وسلم و رد
دروغها ی تیجانی و عصام العماد
یمنی، محکومیت 5 ساله ی خود را
در زندان می گذرانند.
ایشان در بیدادگاه ویژه ی
روحانیت مشهد در روز چهارشنبه
23\11\87 به چهار سال و شش ماه
زندان و پنج سال تبعید و
ممنوعیت دائمی از سخنرانی،
محکوم شدند برای سلامتی و
آزادی هر چه زودتر ایشان از اسارت
ظالمان دعا کنید.

ندای قران شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ب.ظ http://www.tahrui.blogsky.com

بیماری مولانا خیر شاهی در زندان
و انتقال وی به بیمارستان

مولانا عبدالعلی خیرشاهی امام
جماعت اهل سنت مسجد النبی
مشهد، ادامه دهنده ی راه شهید
مولانا ابراهیم دامنی و شهید
مولانا نعمت الله توحیدی پس از
بیمارى در زندان به بیمارستان
منتقل گردید.
ایشان به اتهام دفاع از عقاید اهل
سنت و صحابه ی رسول اکرم
صلی الله علیه وآله وسلم و رد
دروغها ی تیجانی و عصام العماد
یمنی، محکومیت 5 ساله ی خود را
در زندان می گذرانند.
ایشان در بیدادگاه ویژه ی
روحانیت مشهد در روز چهارشنبه
23\11\87 به چهار سال و شش ماه
زندان و پنج سال تبعید و
ممنوعیت دائمی از سخنرانی،
محکوم شدند برای سلامتی و
آزادی هر چه زودتر ایشان از اسارت
ظالمان دعا کنید.

kiyOOsk سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ب.ظ http://kiyoosk.blogsky.com

سلام .
خوبی ؟
متاسفانه سر رشته ندارم .
موفق باشی .

ندای قران چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ق.ظ http://www.tahrui.blogsky.com

درختی که به مومنان درس محبت اموخت چاپ
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1388
آیا واقعا ما پیامبرمان را دوست داریم؟ آیا دوری از او و دستورات و فرامینش برایمان دردناک است؟ آیا ما از یک تنه‌ی درخت هم کمتریم؟!..

پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم) در مسجدشان قبل از اینکه منبری داشته باشند هنگام ادای خطبه در کنار تنه‌ی درخت خرمائی تکیه می‌دادند تا صحابه ایشانرا بهتر ببینند... وقتی برایشان منبری ساخته شد، ایشان روی منبر رفتند و از تنه درخت دور شدند. همه‌ی یاران رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) متوجه شدند که صدای گریه‌ای از تنه درخت برخواست.

پیامبر با شنیدن صدای گریه‌ی درخت ناراحت شده از منبر پائین آمدند و پیش تنه‌ی درخت رفته، با دستان مبارک دست رویش کشیده، به او فرمودند: آیا راضی می‌شوی تو را زیر منبر دفن کنیم و روز قیامت در بهشت با من باشی؟ تنه‌ی درخت با شنیدن این سخن پیامبر راضی شد و از گریه ایستاد...

آیا من و تو ای برادر مسلمان هنگامی که دستوری از پیامبر را از خود دور می‌کنیم، یا بعبارت دیگر پیامبر را از خود می‌رانیم. از آن تنه‌ی بی جان بمراتب بی‌شعورتر نیستیم؟!..

بیا با چنگ زدن به احکام و فرامین و دستورات قرآن و پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم) همیشه با پیامبر و قرآن باشیم...

حوری چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ق.ظ

و زمان تو دلش احساس کرد دوباره باید دست به کار بشه .. برای قطر کتاب شنل قرمزی فکری کنه بادها و خابها و چشمها و پسرهای بی بی ها... ارثیه!

بنیامین پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:45 ب.ظ http://POSBASTAKI.BLOGSKY.COM

سلام

شاد باشی

به روزم

امامدادی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ

سلام
راه یابی فیلمهای.اقایان عزیز محمد رضا رکن الدینی The Beautiful Life. داوود مرزی زاده Being. داوود مرزی زاده Création/. محمد رضا رکن الدینی From a Young Girl’s Diary/. امین درستکار Generation.به جشنواره سینمای کوتاه ومستند اطلاعات بیشتربه وبلاگم مراجعه کنید.ارزوی توفیق وپیروزی برای این هنرمندان توانا وپرانرژی.www.rahbaremamdadi.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد