برا خیابان بهادرم از جنوب به شمال اش

چقدر بد وخوب است که هوا گرما باشد وتو توی خیابان باشی  با یک آوار از شلوغهای همیشه خرداد  به چسبی به عینکت که کمتر بیبنی و آرام تر باشی وقتی راه می روی به در دیوار مناظر طبیعی شهر برخورد نکنی 

 به پیرمرد ها نگاه چپ نیندازی به رنگ چروک رو چهره شان نیش خندی نزده باشی احیانا  موجودات سیاه ودوست داشتنی که به اندازه تمام دریا می ارزند پیرمردهای مهربان خیابانم را می گویم

 خیابان  تنهای های سینه به سینه من با خودم  خیابانی که ترانزیت بین الملی قند بود اویل بعد شد ترانزیت روغن وبرنچ و البته حالا ساندیس هم  دارد با طعم انبه فوق العاده  اش   

تبدیل به اتوبان بزرگ شهر شدن  دارد تورا از من دور می کند دارد تو را از من می گیرد! مثل همه چیز های خوب گرفته می شوی میروی لای دفتر خاطراتم   

امروز هم  ۱۸خرداد بود! 

مثل همه روزها دیگر م یک روز مانده به تولد تو ! و  من آدمس را تا ته ...  قورت می دهم  

برای آمدنت بهار فراموش شده خرداد هم به داد دست زبر زیر فرمان نمی رسد  

حتی حالا که گربه   له شد  روبروی اداره پست  

چشمان از حدقه بیرون زده اش فقط یک لایه ی نازک پف کرده آدمس خرسی می تواند باشد. مرده ها دیگه با چشم شون  ناز نمی کند برای آدم! حتی اگر چشمان  سبز گربه ای اورزینال داشته باشند!  این رو ساعت ۱۱ظهر امروز فهمیدم وقتی جنازه ی با پوست براق دو رنگ شیر تو شیر روبروی اداره پست ورم می کرد!