افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس ِسپهر ِسرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم 

 

خیام

اول صبح .تلویزیون روشن .روبروی مجری خبر

  • مجری خبر اول صبح گفت هنوز همان جایی هستم. همان ایرانی که دیشب وقتی می خواستم به خوابم  تا  بسته شدن چشمهام تصویر دستهای آن زن رودانی  که وقتی دولتی های زیر اوجنرال از شدت گرما دو روز تعطیل می شوند که خوب بخوابند !  زیر درخت های تناور لیمو وآفتاب تیز رودان ساعت 5صبح  از خانه می زند بیرون که لیمو جمع می کند از زیر درخت برای حقوق روزانه 6تومان!  تا 2ظهر! که قاطی لیمو ها عقرب زردی توی دستاناش جا می ماند از جلوی چشم هایم نمی رفت . 

    اما نرخ امید به زندگی ما هی خوب تر می شود. توی اخبار /کنار چای صبحانه من/ پشت این تلویزیون /پسر بچه آن زن رودانی هم در نرخ امید به زندگی حساب است؟ آدم های آن دخمه که من در آن دعوت به خوردن چند دانه رتب شدم  هم  حساب است ؟

  • اول صبح بود که خبر کادو پیچ شده مجری اخبار ایران  به من گفت چشم هایت  را هم که نمالی اینجا ایران است !  اتحاد شیعه وسنی  در تشیع پیکر انفجار زهدان "اتحاد شیعه وسنی " را طوری با شیرین زبانی  گفت که من فکر کردم عید شده حتمان  بعد اینجا بود که فهمیده ام از فاجعه ی که پیش بینی اش کار آسانی بود   

من از اخبار اول  صبح بیزارم  

اصلا از اخبار بیزارم  

از چیزی که به من می گوید  که جای  هستم  که نرخ امید به زندگی آن هشتم جهان است ! اما خبر از مرگ پسر بچه ی به خاطر گرما و بی کولری در رودان ندارد

به من می گوید  اتحاد دو مذهبی که درون دین رسمی کشور است فقط در تشیع پیکر قربانیان نا امنی  زهدان امکان پذیر است  

به من می گوید که هم چیز آرام است. تا من چای صبحانه ام خوب بنوشم وجانم شیرین بشود  

بیزارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

حق با همونی که می بره!

                                            

 Oliver دوست چت ی من است که از اولین سالهای ورود به دنیای نت توی ادد لیست یاهو م دارمش. از سالهای سیزده سالگی oliver. برای من همیشه نمونه تصادفی بود از اجتماع اطراف ام یک آدم معمولی با حس وحال های معمولی واکنش های معمولی و حرفهای معمولی! .تازه گی هم نداشت برایم  حرف هایش از آن حرف وحدیث ها ی بود که توی تاکسی بود توی دکان مشهدی روبروی مدرسه مان هم بود .توی چت روم  و دعوت های بزرگ خانوداگی هم بود! برای من  اجتماع شده بود دیگر خصوصیت خاصی  که این  آ دم داشت این بود که همیشه حرفهای گدشته اش را با اتفاقات تازه نقص می کرد! برایم جالب بود  این یک بام وچند هوایش  انگار شخص نبود . رود سیال اجتماع بود 

از قضا همیشه ما توی اتفاقات خاص اجتماعی این هفت وهشت سال زندگیم با هم برخورد می کردیم.و من شاهد تغییرات جالب در نظریات oliverبودم

یادم هست دوره انتخابات بود سال 84 من و oliver هر دوتایمون  رای اولی بودیم. oliver به شدت مخالف شرکت در انتخابات بود .این جمله اش را هم خوب یادم مانده .

گفت من نه به این صندوق اعتقاد دارم نه به برگی که می ندازن توش  .پس رای نمی دم.توهم نباید رای بدی! وقتی من رای ندم تو هم رای ندی  کسرا هم رای نده دیگه کی می خواد رای بده!؟ (این هم مصادق اجتماع بودنش)

البته من رای دادم آن سال .رای که خوب یادم هم نیس به کی داده بودم  آن موقع پانزده سال بود .وبرای همین الان خوب می فهم که پانزده سالها اصلا حق رای نداشته باشند بهتر است!  

جالب بود که همین سال قبل هم اوضاع انتخابات بود که آن لاین شدم  ودیدمش

گفت طرفدار میر حسین شده !حتی تو ستاد هم فعالیت می کنه .حتی خوب یادم هست که آن شب آنطوری که خودش می گفت ماشین ش مورد حمله کماندوهای کاندید رقیب قرار گرفته بود .وهمین طور خون خونش را میخورد..   

به من گفت تو به کی رای میدی"

 گفتم من نمی دم رای

گفت اشتباه می کنی بعد پشیمون می شی ها !

برایم جالب بود گفتم تو چرا رای میدی؟

 گفت چون می خوام یه آدم روشن فکر و خوش تیپ ریس جمهورم بشه.

گفتم حالا که این رای میده حتمان  خیلی ها مثل خودش هم رای میدن دیگه ! اصلا سواد سیاسی هم نداشت  تقریبا می شود گفت مثل خودم بود. البته با این تفاوت که وانمود می کرد که خیلی می داند.

Ooliver عاشق فوتبال هم بود .آن موقع ها جام جهانی طرفدار ایتالیا بود از همان اولش  من هم تازه عاشق پرتقال شده بودم.  فوتبال یکی از سوژه های اساسی اش بود در چت کردن .نا گفته نماند که همین کمی هم که از فوتبال می فهمیدم از او شنیده بودم بیشتر !

امسال شب یکی از بازی های یک چهارم بود که دیدمش :

گفتم طرفدار کدوم تیمی امسال؟

خندید گفت اصلا نمی دونم کدوم تیم ها به یک وچهارم رسیدن

گفتم یعنی اصلا فوتبال ندیدی؟

گفت امشب بازی کیه؟

گفتم آلمان واسپانیا!

گفت ای  اختاپوس ه چی گفته؟

گفتم تو چکار اختاپوس داری تو طرفداری کدوم تیمی؟

گفت من طرفدار حق ام حق ام با اون که می بره!

نمونه تصادفی من از اجتماع  می گه مردم ایران دیگه فوتبالی نیستن . نمونه تصادفی من می گه مردم ایران  دنبال حق ان .حق خوب با همون که می بره

 

فریداااااا امید وارم به هرگز ت!

 

 

زن است  !

به من   که نگاه می کند   

 

به من    که می خندد 

به من    که اخم می کند 

 و لَم که می دهد  به خودش  

زن است دیگر   

و اینها  کلماتی است که  می پاشد از شکمش 

از چشم  ش 

از دهان ش 

از تخت ش 

            فریدا کالو

 امیدوارم که عزیمت دلپذیر باشد  

و امیدوارم به هرگز ت !  

که برگشت می خورد  هی تو ی من  

توی سینه ام  

توی چای  م

روی تخت  م

 

فریدا کا لو ی من  

برایت سیب گذاشت ام  امروز عصرانه مهمان من باش! 

 

پی وسته:امروز خاموش زنی است که نقاش خودش بود فقط ! خودش یعنی زنانگی  با صدای بلند..  

واین آخرین جمله دفتر خاطراتش است که مطمن ام برای من نوشته بود! 

 

{امیدوارم که عزیمت دلپذیر باشد و امیدوارم که هرگز برنگردم.}

بی بی از کربلا آمد           با چند سر بریده در حیاط 

   

 

  

آخر لاک پشت منم با صورت پهن وموها ی کم سیخ

 

 

هم چیز می چربد به همین تخت وایت برد و نقاشی های کش دار تو  وسط چُرت ظهر  

هرچقدر که پهنای صورتم بیشتر می شود   یعنی کشیده ترم    یعنی دراز ترم  ویعنی که غم گین ترم  

این سه شنبه ها وچراغ خاموش اتاق!  

و شامورتی بازی های یک امیر مو بلند برای خاله اش به تمام داشته ها ونداشته های صورتی وسرخ وبنفش می ارزد 

 

فقط اینجا پیدا شدم روی همین تختهِ سفید  با صورت پهن و... گین  آخرین  لاک پشت امیر م 

که امیر والبته .. تو شاید

بِ فهم باشی  !

 

پی وسته :حرفم نمی یاد! هر چقدر هم که مسواک را صبح ها تندتر بکشم روی دندان ها! 

نمی دانم کجا رفته اند کلماتم  والبته زبانم  و دراز ها یش   

 

 فقط     ا م  ی  ر م    آنهم کم وداخلی

Desktop Background

 

 

 

امیرِ جنگل

چند روایت معتبر از چند شاهد عینی

 

 

بابا می گفت : یه دختری  پاشو می کوبید  به زمین که مسافر این پرواز باشه که بره دبی اما خانواده ش تو فرودگاه نذاشتن که بره اما "حیات " پروازش open بوده کلی پیگیر کار ش شدن تا سوار پرواز شده  وقتی پرواز اوکی شده به شدت خوشحال بوده   

بابا می گفت حیات سوار پرواز کردم. تازه رسیده بودم سر چهار راه نخل که  رادیو ماشین اعلام کرد که هواپیما منفجر شده .... 

آقا انصاری می گفت:زیبا ترین صحنه که روی آب دیدم یه مادر بود که بچه چهار وپنج سال ش رو به شدت توی بقل گرفته بود   

مامان می گفت:جنازه ها رو توی سردخانه میوه چیده بودن که کف ش یخ بوده  می گفت: لیز که می خوردم می رفتم توی جنازه ها  مامان می گفت بو می دادن بوی عجیبی بود! می گفت :اونجا جنازه یه بچه دیده که دل و روده اش بیرون ریخته بوده

می گفت: حیات رو از سر آستین ش  و  مش موهاش شناخته ان 

عمه ام می گه:تا جند وقت مردم ماهی نمی خوردن شایعه بود که قطعه های از جنازه آدم تو شکم ماهی پیدا شده ....   

امروز 22سال از اون پرواز می گذره من هنوز با این داستان ها موهای تنم سیخ می شه  .

عکس:جغد بندری

     !!!  buzzz 

bera azooz_azooz2003

دلوم برای ف لکه تنگ شده  برا تو یعنی... 

که با شورتک تکآوری بدوویم دور فلکه  

بعد بیایم چای بخوریم با شکلات گاوی   

اوه ه پسر چه شبی بود  

 

فرداش که رسیدوم از عروسی هادی  

گفتی می خام بروم   

بی بی گفت عزوز صبر کن باهم میریم   

تو عجله داشتی  

مسه همیشه که عجله داشتی  

گفتی مو میروم با حوریه آبودان ! 

با کشتی میروم  شما با پرواز بیاید

دلوم نمی خواست بری می دونستم سن سربازیت دیگه نمی یایی  

شب زنده داری  

 دور فلکه   

و خیابان گردی  

 بستنی شاه توت اینا تمام می شه . 

 ولی تو می خواستی بری  

مو نم نمی تونستم کاری کنم که نری 

 

چقدر بوسیدن مسافر سخته !  

مسافر یعنی کسی که میری و تو در آهنی کرم  رنگ حیاط پشت سرش می بندی 

 مسافر یعنی کسی که پوتش تو دستشه عینکش زده و تو باید بو بوسیش 

 

حوری وتو رفتین آبودان   

چطوری تنها شدوم یهو  

چقدر تنا شدوم امو  

چقد تنای بده 

 چقدر لل گیره 

 فلکه می گوم  

یعنی  

یعنی  

تو دیگه آن نمی شی   

گور پدر آن لاینی  

.نت . 

خیابان ششصد  

فلکه ش . 

 دندون خامه عسل گور پدر هم چی   

اخ   

 

گور پدر  فوش ترینه 

  دوست دارم دلومه آرو م می کنه 

 "گور پدر "هم چی 

 وقتی که  تو نباشی  

"جای که مو به جوش بیام "  

همی نت ه  

وقتی همه چراغات خاموشه                                         

گور پدر کیو ایت(q8) 

وقتی سهم مونو  ودلوم  دو قطعه  تو قبرستون شه  

 

 

جلسه ترانه

 

جلسه ترانه خوانی ونقد وبررسی ترانه    

با حضور ترانه سرایان استان   

 زمان :دوشنبه ۸تیرماه ساعت ۶عصر

 مکان:سالن کتابخانه طالقانی .سه  راه دلگشا- خیابان فیصل دانش  

ورود برای عموم آزاد است واین اولین جلسه ترانه خوانی به صورت رسمی در شهر است!

مردهای بزرگ ماه تیر

    امروز روز مرگ منصفی 

اولین دخت اولین زن اولین یارم تو بستش                     اولین گل بوته غم اولین خارم تو بستش

ازهمو لحظه ای که نگاهم تو چشم مست تو وا کفت         هستی بود و نبودم از در دست تو وا  

 

این جا بود که بر تو عاشق شدم با صدای نحیف شانزده ساله ی که از پشت پنجره می آمد حالا تو هنوز پیامبری می کنی!  با همین ریش های بلند وصدای گرفته وگریخ نهنده  

پیرمرد دوست داشتنی تمام این شهر ۱۳ سالگی رفتند هنوز سخت وجان فرسا ست.صدای دوست داشتنی تمامی این شهر.....  

دیروز تولد موسا بود

  

 

 

یادم به سالن دبیرستان ۱۷ شهریور می افتد از موسا تنها میهمان آمده بود  تنها میهمانی که آمد و شعر خواند .برای همکلاسی هایم. یادم به اینکه چقدر است که ندیدمش وچقدر ندیدن موسا زندگی ام  را کم وزیاد می کند...موساشعرمن  نفست گرم باد و عصایت پاینده