نفوذی سالهای کم سالی ام!


درپرونده ده چهربانفوذ استان که درشماره ی از هفته نامه ندای جوان چاپ شد. یاد داشتی از دکتر محمود رئوفی بود که انگیزه ی شد برای نوشتن این یاد داشت ! که شاید ادعای دین باشد یا تشکر از او و یا بازگوی خاطرات روزهای شیرین گذشته! بهر حال این یاد داشتی  است برای مرد نمره یک روزهای کم سالیم  ..


دکتر محمود رئوفی


·        همیشه چهره اش را با یک کت وشلوار خاکستری وموهای جو گندمی به یاد می آورم.مرده نمره یک روزهای نوجوانی بود!وقتی باقد کوتاهش ازپله های بلند سالن فرهنگسرای آوینی پایین میرفت!یک ترین ریس بود برایم. آن موقع دانش آموزی که فوق مقام توی ذهن من مدیردبیرستانمان بود! دیدن این مرد از خیلی نزدیک همیشه برای من همراه با استرس واضطراب بود،یک حسی که مال آن روزهابود و الان صادقانه دربرابر هیچ شخص اولی برایم وجود ندارد. اُبهت داشت!     اُبهت هم کلمه ی است که الان تعریف خوبی نمی توانم ازش بکنم .تعریف این کلمه هم درباره آدم ها انگارمربوط به همان سالهامیشود.والان جز کلمات کهن وبه لا استفاده است درادبیات امروزی برای آدم های امروزی.

·        آن روزها که ریس انجمن شعرآن اتاق کوچک وشلوغ برایم آدم خاص وبامقامی بود.چه برسد به مردنمره یک فرهنگسرا و ازآن بزرگ تر ادره ارشاد!من نوجوان بودم و آنروزها  خیلی سخت می توانستم به فرهنگسرا بروم.دخترهای هم سن وسال من تا سرفلکه برق هم تنهانمی آمدن .چه برسد به  سیدمظفر! که آن موقع آخر آخرشهربود برای هم محله ی هایم !  من هم زیاد نمی توانستم آنجا بروم. اما می دانستم آنجا باهمه ی شهرفرق میکند.همین که بازیگر وخواننده وشاعر ونویسنده صاف صاف جلوی آدم راه میرفتند.خوب خیلی کیف داشت.آدم واقعافکرمیکردجای مهمی است.آن موقع هنرمند جماعت آدم های مهمی  بودن ! تا این حد که گاهی دلم می خواست یک دفترچه بگیرم دستم وازهمشان امضابگیرم!

·        خوب ریس جایی به این مهمی وشلوغی آدم نمره یکی بود! من آن موقع زیاد جزییات رانمیدانستم.همین که او ریس  کنگره شعر وداستان  کتابخانه بالا ی فرهنگسرا وهمه کتابخانه های شهر و جشنواره تاترفجر واجرای های موسیفی وعصر داستان ها بود کافی بودکه نمره یک شود.

·        خوب یادم هست سال 83 بود که من درکنگره شعر راه پیداکردم.کنگره جای مهمی بود همه شاعران استان دلشان میخواست توی لیست برگزیده هاباشند!من اولین باربود.که توی جای رسمی وشلوع شعرمیخواندم دست پاچه شده بودم،همین که شعراول را خواندم.زیرتشوق که رفتم. دلم گرزشد.برای بقیه شان!شعرها که تمام شد یک نفس راحت کشیدم،ودویدم پایین !تا روز آخررسید که رتبه ها  را اعلام می کردن.میدانستم که رتبه آوردن برای من که کم سال ترین برگزیده کنگره بودم یک چیزمحال!والبته رویا ی دلنشین بود.مجری که اسمم را به عنوان برگزیده وشایسته تقدیر خواند یک چیزی تودلم هری ریخت. اما بعد که فهمیدم رتبه ندارم مثل همه شکسته خورده ها توی هم شدم وبه روی خودم نیاوردم که چیزی از غرور نوجوانی ام شکسته نشود.

·        بعد رفتم توی حیاط سالن غدیرآموزش پرورش ؛ آن موقع ارشاد یه سالن درست درمان نشد اماسرشار ازانرژی و زندگی بود.داور کنگره داشت دل داریم می داد. از آن تعرف های همیشگی که داور ها از تیم شکست خورده می کنند .گفت تو مقام اولم بودی. اما من ازسنت ترسید!ترسیدم که درجابزنی!همین حرف ها بود که مردنمره یک همان مرد پراُبهت وجو گندمی صدایم زد. 

·        گفت : شعرخوانی ام راشنیده  گفت که چقدربرایش باارزشم  وشروع کرد به دل داری دادن وگفت توهنوز خیلی کم سنی! مطمن ام یک روزشاعربزرگی می شوی از کنگره هم بزرگ تر !

·        بعد ازم جدا شد وهمینطورتو توحیاط غدیرمی رفت ومی آمد.معلوم بودکه همه کاره کنگره خودش بود!سالها اصلاحات که تمام شد،اولین مدیری که استفعا داد مدیرنمره یک من بود! بعضی ها ازضعف هایش می گفتن از وضیعت فرهنگ وهنر ازچالشها  اما من دلم نمی خواست که برود!فکرمیکردم همه آن چیزهای خوب وپراُبهت هم با اوخواهد رفت!  

·        اما اورفت وفکر های نوجوانی من همه درست از آب درآمد.او رفت و اداره ارشاد حالا دو تا سالن حسابی دارد  امادیگرخبری از کنگره  نیست و از آن شلوغی ها نیست من بزرگسال هم که نباشم کم سال نیستم اما صندلی ها وصدا ها ومن      همگی فراموش شده ایم.

·        او را آخرین بار نمایشگاه کتاب توی باجه نشرهرمس دیدمش من با زنده یاد ساجده کشمیری بودم.مردجوگندمی کت وشلوار خاکستری نداشت.یک پیراهن سفید آستین کوتاه داشت.اما من هنوزمثل همان سال ها تا دیدمش دست پاچه شدم.یک دست پاچه گی  بی خودی چون دیگر نه او  مرد نمره  یک بود! و نه هنرمند جماعت آدم مهمی! این بار هم او پیش دستی کرد وبه سراغ ما آمد گفت سلام خوبید بچه ها!  او مارایادش مانده بود.وقتی تمام صندلی ها وتربیون ها وصداها وآدم ها ما رافراموش کرده بودن..

     پی وسته: این یاد داشت قرار بود در هفته نامه ندای جوان چاپ بشود!

            عکس: مجید جمشیدی

حرکت اعتراض آمیز برای الافی یک روز و هفت ساعت!

   

       

ساعت یک شب بود که داشتم از پله های هواپیما بالا می رفتم  اولین اقدام اعتراض آمیزی که برای پایمالی و الافی  یک روز و هفت ساعت  از وقت و زندگی ام به ذهنم رسید  پست کردن وقایع این دو روز بود  

  • کل اخباری  که من می توانستم آنجا بشنوم خبر بی بی سی قبل نهار بود که آنهم اینقدر زنک صاحبخانه ی که ما مهمانشان بودیم ور می زد که فقط طرز لباس پوشیدن وکفش های  ده سانتی مجری های خبر بی بی سی تو ذهنم مانده . لای پذیرایی و از آن دست تعارفات که خاص ایرانی هاست در ان شلوغ پلوغی ها بود که شنیدم که ۳۰ درصد بلیط هواپیما افزایش پیدا کرده ! سی درصد یعنی بیست درصد به نصف- یعنی به نصف نزدیک تر است تا مثلن ده درصد . خلاصه یعنی یک رشد عجیب و فوق العاده در قیمت بلیط بالگرد و اقنصاد و ارز و تورم و کوفت زهرمار 
  • کلن من مسافرت با این قبیل وسایل را سفر نمی دانم .کلمه ترکیبی  "رفت وآمد"  مناسب تر است تا سفر  برای پرواز کردن به وسیله جسم غول پیکری که منظره بیرون در آن غیر قابل رویت است در بیشتر مواقع ... 
  • گوینده خبر در ادامه داشت می گفت که طبق گفته های خبرگزاری های ایران"تنها ۳ درصد ایرانی ها از این وسیله حمل ونقل استفاده می کنند که آنها هم بیشتر هزینه سفرشان تجارتی یا کاریست که چندان تفاوتی به حال جیبشان  نمی کند این  افزایش قیمت .در واقع مربوط به قشر غنی جامعه می شود این قبیل هزینه ها که در عوضش قرار است که خدمات افزایش پیدا کند و احتمالن  توپولف ها زوار در رفته را وارد اسقاطی کنند با همین ۳۰ درصدی که از جان مردم می کشند
  • دلم برای زادگاه ام تنگ شده بود و دلم می خواستم برسم نه اینکه جاده شیراز - بندرعباس  دلنشین نباشد و من از چپیدن کنار پنجره ولوو بدم بیاد

 نه

اصلا اینطوری که نیست

 هیچ

تازه من عشق ام به  آبادان , بیشرش به خاطر راه نفس گیرش است

سفر یعنی لمس کنی که داری از جای می روی وبه جای می رسی یعنی لمس کنی رنجش را وقتی چشم هایت خسته می شود وخوانند زنی می زند زیر صدا ؛

 به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من 

یا آن جا که می گوید " همه به جرم مستی  

سر دار ملامت 

 میمیریم  

می خونیم  

سر ساقی سلامت

ویا این که ؛ 

لحظه خدافظی به سینه ام فشرده مت ...  

تو توی دور دست نور نازک را بپابی

که وقتت بگذر .که صبح شود . 

من عاشق این قبیل وقت گذارانی های  تمام ولوو  ران های تریاکی هستم ! 

  • خلاصه قرار بر این بود که ما که قشر غنی جامعه هم نبودیم و نیستم وسفر تجاری وکاری هم نداریم رفت و آمد را به سفر ترجیح بدهیم اشهد خودمان را بخوانیم و جانمان را بسپاریم دست خلبان و جسم عظیم جثه آهنی..   

|روز یک شنبه نیم ساعت قبل از پرواز ـ فرودگاه|  

در گیت بازرسی باز بود هنوز- بارها را گذاشتیم روی ریل- که گفتن دیر رسیدید! دیگه نمی تونید سوار شید !پرواز راس ساعت انجام میشه ونیم ساعت قبل هم مسافر نمی تونه  وارد سالن پرواز بشه !

از قیافه مستآصل شان مشخص بود که صندلی های  هواپیما با لیست انتظار ی ها فول شده و جایی برای چپاندن ما توی آن بلاگرد آهنی سبک  نمانده است .

گفتم: این همه مسافر جماعت را روزانه الاف تاخیرهای  یک جسم آهنی زبان نفهم می کنید  یک بار هم به اصطلاح خودتان تاخیر نیم ساعت قبل از پرواز  ما را نادیده بگیرد  تاخیر  وقتی که مسافران هنوز توی سالن پرواز اند

که زیر بار نرفت مردی که لباس  قانون پوشیده بود اخمو ونفهم هم بود و می گفت خانم قانونه! شما دیر رسیدید

 می توانید بروید دفتر هواپیمایی و نصف قیمت بلیط تان را بگیرد و بروید پی کاریتان

مرد قانون  نمی توانست بفهمد قرار روز دوشنبه ام چقدر مهم است

نمی توانست بفهمد چقدر دلم برای آغوش حوری و فاتمه تنگ شده

 وچقدر حالم دارد از این دوری و تعارف ها و مهمان نوازی ومهمان بودن ها بهم می خورد   

|دوشنبه یک ساعت قبل از پرواز- فرودگاه | 

صبحش رفته بودیم نصف مبلغ بلیطهای  30درصد افزایش یافته  را داده بودیم که بلیط ها سوخته را با یک بلیط تازه عوض کنیم و یک بازی جدید را شروع کنیم برای رفتن با وسیله که کار کلمه ترکیبی "رفت وآمد"  را انجام می دهد

بارها را گذاشتیم روی ریل توی مانیتور ها فرودگاه نوشته بود پرواز بندرعباس با تاخیر نامشخص" تا خیر نامشخص یعنی از ساعت ۵عصر تا یک شب توی فرودگاه الاف وملعبه قانون یک طرفه ی با شی که از آن طرف  فقط معنا دارد

 افزایش خدمات"  یعنی نشستن شش ساعت فیکس روی صندلی ضمخت فلزی فرودگاه بی ریخت توریستی ترین شهر ایران که آدم شرمش می گیرد جلوی اتباع خارجه  از سرویس بهداشتی و کاشی ها شکسته قدیمی ونا زیبا کف اش و بوی بداش 

ساعت یک شب بود و توپولف قراضه آماده نشده بود برای بلند شدن ته نفسی هم نداشت که ما را مثل گوسفند ها ی صادراتی بدون اینکه کارت پرواز را نگاه کنند ریختن توی یک ایرباس دو طبقه ای که از وقت کاریش گذشته بود و می توانست مسافران نیم محترم بندرعباسی را آرام و راضی کند و مثلا دلشان را به دست بیاورد که یک بلاگرد حسابی بعد از شش ساعت الافی برایشان آماده کردیم که می توانند هر کدامشان جفت پنجره بنشیند و طلوع خورشید را بیبند و احتمالن زنده به زمین خواهند نشست!   

  

پی وسته : رسیدیم بندرعباس چند تابلو عکس روی سکوی ریل بار بود دلم خوش شد از خواندن اسم های آشنای عکاسان زیر عکس  اما نمی دانم چرا عکس ها باید بدبختی و درد های مضاعف هرمزگان را به رخ تازه واردان می کشید ؟آیا کپر نشینی و فقر و بلاهای آسمانی بهترین شاخصه  معرفی هرمرگان توی فرودگاه اش است ؟!

   

حرکت اعتراض آمیزی برای الافی یک روز هفت ساعتی من

 

ساعت یک شب بود که داشتم از پله های هواپیما بالا می رفتم  اولین اقدام اعتراض آمیزی که برای پایمالی و الافی  یک روز و شش ساعت  از وقتم و زندگی به ذهنم رسید  پست کردن وقایع این دو روز بود  

  • کل اخباری  که من می توانستم آنجا بشنوم خبر بی بی سی قبل نهار بود که آنهم اینقدر زنک صاحبخانه ی که ما مهمانشان بودیم ور می زد که فقط طرز لباس پوشیدن وکفش های  ده سانتی مجری های خبر بی بی سی تو ذهنم مانده . لای پذیرایی و از آن دست تعارفات که خاص ایرانی هاست در ان شلوغ پلوغی ها بود که شنیدم که ۳۰ درصد بلیط هواپیما افزایش پیدا کرده ! سی درصد یعنی بیست درصد به نصف- یعنی به نصف نزدیک تر است تا مثلن ده درصد . خلاصه یعنی یک رشد عجیب و فوق العاده در قیمت بلیط بالگرد و اقنصاد و ارز و تورم و کوفت زهرمار 
  • کلن من مسافرت با این قبیل وسایل را سفر نمی دانم .کلمه ترکیبی  "رفت وآمد"  مناسب تر است تا سفر  برای پرواز کردن به وسیله جسم غول پیکری که منظره بیرون در آن غیر قابل رویت است در بیشتر مواقع ... 
  • گوینده خبر در ادامه داشت می گفت که طبق گفته های خبرگزاری های ایران"تنها ۳ درصد ایرانی ها از این وسیله حمل ونقل استفاده می کنند که آنها هم بیشتر هزینه سفرشان تجارتی یا کاریست که چندان تفاوتی به حال جیبشان  نمی کند این  افزایش قیمت .در واقع مربوط به قشر غنی جامعه می شود این قبیل هزینه ها که در عوضش قرار است که خدمات افزایش پیدا کند و احتمالن  توپولف ها زوار در رفته را وارد اسقاطی کنند با همین ۳۰ درصدی که از جان مردم می کشند
  • دلم برای زادگاه ام تنگ شده بود و دلم می خواستم برسم نه اینکه جاده شیراز - بندرعباس  دلنشین نباشد و من از چپیدن کنار پنجره ولوو بدم بیاد

 نه

اصلا اینطوری که نیست

 هیچ

تازه من عشق ام به  آبادان , بیشرش به خاطر راه نفس گیرش است

سفر یعنی لمس کنی که داری از جای می روی وبه جای می رسی یعنی لمس کنی رنجش را وقتی چشم هایت خسته می شود وخوانند زنی می زند زیر صدا ؛

 به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من 

یا آن جا که می گوید " همه به جرم مستی  

سر دار ملامت 

 میمیریم  

می خونیم  

سر ساقی سلامت

ویا این که ؛ 

لحظه خدافظی به سینه ام فشرده مت ...  

تو توی دور دست نور نازک را بپابی

که وقتت بگذر .که صبح شود . 

من عاشق این قبیل وقت گذارانی های  تمام ولوو  ران های تریاکی هستم ! 

  • خلاصه قرار بر این بود که ما که قشر غنی جامعه هم نبودیم و نیستم وسفر تجاری وکاری هم نداریم رفت و آمد را به سفر ترجیح بدهیم اشهد خودمان را بخوانیم و جانمان را بسپاریم دست خلبان و جسم عظیم جسه آهنی..   

|روز یک شنبه نیم ساعت قبل از پرواز ـ فرودگاه|  

در گیت بازرسی باز بود هنوز- بارها را گذاشتیم روی ریل- که گفتن دیر رسیدن! دیگه نمی تونید سوار شدید !پرواز راس ساعت انجام میشه ونیم ساعت قبل هم مسافر نمی تونه  وارد سالن پرواز بشه !

از قیافه مستسلشان مشخص بود که صندلی های  هواپیما با لیست انتظار ی ها فول شده و جای برای چپاندن ما توی آن بلاگرد آهنی سبک نمانده است .

گفتم: این همه مسافر جماعت را روزانه الاف تاخیرهای  یک جسم آهنی زبان نفهم می کنید  یک بار هم به اصطلاح خودتان تاخیر نیم ساعت قبل از پرواز  ما را نادیده بگیرد  تاخیر  وقتی که مسافران هنوز توی سالن پرواز اند

که زیر بار نرفت مردی که لباس  قانون پوشیده بود اخمو ونفهم هم بود و می گفت خانم قانونه! شما دیر رسیدید

 می توانید بروید دفتر هواپیمایی و نصف قیمت بلیط تان را بگیرد و بروید پی کارتان

مرد قانون  نمی توانست بفهمد قرار روز دوشنبه ام چقدر مهم است

نمی توانست بفهمد چقدر دلم برای آغوش حوری و فاتمه تنگ شده

 وچقدر حالم دارد از این دوری و تعارف ها و مهمان نوازی ومهمان بودن ها بهم می خورد   

|دوشنبه یک ساعت قبل از پرواز- فرودگاه | 

صبحش رفته بودیم نصف مبلغ بلیطهای  30درصد افزایش یافته  را داده بودیم که بلیط ها سوخته را با یک بلیط تازه عوض کنیم و یک بازی جدید را شروع کنیم برای رفتن با وسیله که کار کلمه ترکیبی رفت وآمد را اتجام می دهد

بارها را گذاشتیم روی ریل توی مانیتور ها فرودگاه نوشته بود پرواز بندرعباس با تاخیر نامشخص

تا خیر نامشخص یعنی از ساعت ۵عصر تا یک شب توی فرودگاه الاف وملعبه قانون یک طرفه ی با شی که از آن طرف  فقط معنا دارد

 افزایش خدمات یعنی نشستن شش ساعت فیکس روی صندلی ضمخت فلزی فرودگاه بی ریخت توریستی ترین شهر ایران که آدم شرمش می گیرد جلوی اتباع خارجه  از سرویس بهداشتی و کاشی ها شکسته قدیمی ونا زیبا کف اش و بوی بداش 

ساعت یک شب بود و توپولف قراضه آماده نشده بود برای بلند شدن ته نفسی هم نداشت که ما را مثل گوسفند ها ی صادراتی بدون اینکه کارت پرواز را نگاه کنند ریختن توی یک ایرباس دو طبقه ای که از وقت کاریش گذشته بود و می توانست مسافران نیم محترم بندرعباسی را آرام و راضی کند و مثلا دلشان را به دست بیاورد که یک بلاگرد حسابی بعد از شش ساعت الافی برایشان آماده کردیم که می توانند هر کدامشان جفت پنجره بنشیند و طلوع خورشید را بیبند و احتمالن زنده به زمین خواهند نشست!  

پی وسته : رسیدیم بندرعباس چند تابلو عکس روی سکوی ریل بار بود دلم خوش شود از خواند ن اسم های آشنای عکاسان زیر عکس  اما نمی دانم چرا عکس ها باید بدبختی و درد های مضاعف هرمزگان را به رخ تازه واردان می کشید ؟آیا کپر نشین و فقر بهترین شاخصه  معرفی هرمرگان توی فرودگاه اش است ؟!

حرکت اعتراض آمیزی برای الافی یک روز هفت ساعتی من

 

ساعت یک شب بود که داشتم از پله های هواپیما بالا می رفتم  اولین اقدام اعتراض آمیزی که برای پایمالی و الافی  یک روز و شش ساعت  از وقتم و زندگی به ذهنم رسید  پست کردن وقایع این دو روز بود  

  • کل اخباری  که من می توانستم آنجا بشنوم خبر بی بی سی قبل نهار بود که آنهم اینقدر زنک صاحبخانه ی که ما مهمانشان بودیم ور می زد که فقط طرز لباس پوشیدن وکفش های  ده سانتی مجری های خبر بی بی سی تو ذهنم مانده . لای پذیرایی و از آن دست تعارفات که خاص ایرانی هاست در ان شلوغ پلوغی ها بود که شنیدم که ۳۰ درصد بلیط هواپیما افزایش پیدا کرده ! سی درصد یعنی بیست درصد به نصف- یعنی به نصف نزدیک تر است تا مثلن ده درصد . خلاصه یعنی یک رشد عجیب و فوق العاده در قیمت بلیط بالگرد و اقنصاد و ارز و تورم و کوفت زهرمار 
  • کلن من مسافرت با این قبیل وسایل را سفر نمی دانم .کلمه ترکیبی  "رفت وآمد"  مناسب تر است تا سفر  برای پرواز کردن به وسیله جسم غول پیکری که منظره بیرون در آن غیر قابل رویت است در بیشتر مواقع ... 
  • گوینده خبر در ادامه داشت می گفت که طبق گفته های خبرگزاری های ایران"تنها ۳ درصد ایرانی ها از این وسیله حمل ونقل استفاده می کنند که آنها هم بیشتر هزینه سفرشان تجارتی یا کاریست که چندان تفاوتی به حال جیبشان  نمی کند این  افزایش قیمت .در واقع مربوط به قشر غنی جامعه می شود این قبیل هزینه ها که در عوضش قرار است که خدمات افزایش پیدا کند و احتمالن  توپولف ها زوار در رفته را وارد اسقاطی کنند با همین ۳۰ درصدی که از جان مردم می کشند
  • دلم برای زادگاه ام تنگ شده بود و دلم می خواستم برسم نه اینکه جاده شیراز - بندرعباس  دلنشین نباشد و من از چپیدن کنار پنجره ولوو بدم بیاد

 نه

اصلا اینطوری که نیست

 هیچ

تازه من عشق ام به  آبادان , بیشرش به خاطر راه نفس گیرش است

سفر یعنی لمس کنی که داری از جای می روی وبه جای می رسی یعنی لمس کنی رنجش را وقتی چشم هایت خسته می شود وخوانند زنی می زند زیر صدا ؛

 به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من 

یا آن جا که می گوید " همه به جرم مستی  

سر دار ملامت 

 میمیریم  

می خونیم  

سر ساقی سلامت

ویا این که ؛ 

لحظه خدافظی به سینه ام فشرده مت ...  

تو توی دور دست نور نازک را بپابی

که وقتت بگذر .که صبح شود . 

من عاشق این قبیل وقت گذارانی های  تمام ولوو  ران های تریاکی هستم ! 

  • خلاصه قرار بر این بود که ما که قشر غنی جامعه هم نبودیم و نیستم وسفر تجاری وکاری هم نداریم رفت و آمد را به سفر ترجیح بدهیم اشهد خودمان را بخوانیم و جانمان را بسپاریم دست خلبان و جسم عظیم جسه آهنی..   

|روز یک شنبه نیم ساعت قبل از پرواز ـ فرودگاه|  

در گیت بازرسی باز بود هنوز- بارها را گذاشتیم روی ریل- که گفتن دیر رسیدن! دیگه نمی تونید سوار شدید !پرواز راس ساعت انجام میشه ونیم ساعت قبل هم مسافر نمی تونه  وارد سالن پرواز بشه !

از قیافه مستسلشان مشخص بود که صندلی های  هواپیما با لیست انتظار ی ها فول شده و جای برای چپاندن ما توی آن بلاگرد آهنی سبک نمانده است .

گفتم: این همه مسافر جماعت را روزانه الاف تاخیرهای  یک جسم آهنی زبان نفهم می کنید  یک بار هم به اصطلاح خودتان تاخیر نیم ساعت قبل از پرواز  ما را نادیده بگیرد  تاخیر  وقتی که مسافران هنوز توی سالن پرواز اند

که زیر بار نرفت مردی که لباس  قانون پوشیده بود اخمو ونفهم هم بود و می گفت خانم قانونه! شما دیر رسیدید

 می توانید بروید دفتر هواپیمایی و نصف قیمت بلیط تان را بگیرد و بروید پی کارتان

مرد قانون  نمی توانست بفهمد قرار روز دوشنبه ام چقدر مهم است

نمی توانست بفهمد چقدر دلم برای آغوش حوری و فاتمه تنگ شده

 وچقدر حالم دارد از این دوری و تعارف ها و مهمان نوازی ومهمان بودن ها بهم می خورد   

|دوشنبه یک ساعت قبل از پرواز- فرودگاه | 

صبحش رفته بودیم نصف مبلغ بلیطهای  30درصد افزایش یافته  را داده بودیم که بلیط ها سوخته را با یک بلیط تازه عوض کنیم و یک بازی جدید را شروع کنیم برای رفتن با وسیله که کار کلمه ترکیبی رفت وآمد را اتجام می دهد

بارها را گذاشتیم روی ریل توی مانیتور ها فرودگاه نوشته بود پرواز بندرعباس با تاخیر نامشخص

تا خیر نامشخص یعنی از ساعت ۵عصر تا یک شب توی فرودگاه الاف وملعبه قانون یک طرفه ی با شی که از آن طرف  فقط معنا دارد

 افزایش خدمات یعنی نشستن شش ساعت فیکس روی صندلی ضمخت فلزی فرودگاه بی ریخت توریستی ترین شهر ایران که آدم شرمش می گیرد جلوی اتباع خارجه  از سرویس بهداشتی و کاشی ها شکسته قدیمی ونا زیبا کف اش و بوی بداش 

ساعت یک شب بود و توپولف قراضه آماده نشده بود برای بلند شدن ته نفسی هم نداشت که ما را مثل گوسفند ها ی صادراتی بدون اینکه کارت پرواز را نگاه کنند ریختن توی یک ایرباس دو طبقه ای که از وقت کاریش گذشته بود و می توانست مسافران نیم محترم بندرعباسی را آرام و راضی کند و مثلا دلشان را به دست بیاورد که یک بلاگرد حسابی بعد از شش ساعت الافی برایشان آماده کردیم که می توانند هر کدامشان جفت پنجره بنشیند و طلوع خورشید را بیبند و احتمالن زنده به زمین خواهند نشست!  

پی وسته : رسیدیم بندرعباس چند تابلو عکس روی سکوی ریل بار بود دلم خوش شود از خواند ن اسم های آشنای عکاسان زیر عکس  اما نمی دانم چرا عکس ها باید بدبختی و درد های مضاعف هرمزگان را به رخ تازه واردان می کشید ؟آیا کپر نشین و فقر بهترین شاخصه  معرفی هرمرگان توی فرودگاه اش است ؟!

از حسن های سفر این است

  • از حسن های به خصوصی که سفر جدا از تما م محسناتی که برای آدم ها دارد برای ما آدم های  که مثل  پیرمرد های دهه پنجاه که هر صبح با چای سر دکان روزنامه اطلاعات صبحشان را  می خوانند بدون اینکه بداند به این روند اعتیاد پیدا کردند.هر روز عادت کردیم به خواندن فید بری  وبه روز بودن وخواندن اخبار وهر چه چیز به روز دیگر ی
  • بدون اینکه بدانیم چقدر با آدم های اطرافمان فاصله داریم چقدر این به روز بودن ما را تنها ورنجور کرده  است  
  • بدون اینکه بدانیم ماهم مثل پدران مان که عادت دارند به شنیدن اخبار ساعت ۲ ظهر که حالم بهم می خورد از ش از همان کودکی ساعت می گرفتم تا قبلش بزنم شبکه دیگری که دور بزنمشان  که یادشان برود ساعت ۲ ظهر است و مردک  تو تلویزون الان دارد اسم یک مشت آدم را می آورد که تلفظ عجیب غریب دارند و اخبار شان بوی جنگ وخون ریزی را سر سفر نهار می ریزد توی حلق جماعت !
  • اما حالا ما تو اوج جوانی چقدر شبیه آنها شده ایم .چقدر دنبال اخبار نکبت بار را گرفتیم تا صبح مان شام شود که انگار شام نمی شود بدون گوگل خوان بی بی سی بالاترین  کوفت زهر مار دیگر  ...
  • وحسن سفر این است که تو اخبار را با روایت شحص صدومی که  راننده تاکسی است  که از چهره ات می فهمد مال اینجا نیستی و باکی ندارد که چند درصد غلو و چاخان قاطی اخبار کندو تحویلت بدهد.می شنوی..  

 

وتو دلت خنک می شود که دنیا چقدر بدون این اخبار شیرین است

چقدر خیابان های شیراز پاییز دارد و

چقدر دنیا شبیه احمدرضا می شود  وقت پاییز

آدم دلش یک بالکن می خواهد با یک نوشیدنی داغ

یک اپسیلون هم تو ی فکر اینباکس و فید بری وگوگل خوانت نباشی که چقدر تلنبار شده اند با چیزهای  با مزه  و مفت  و مخرب روح وروان

بزنی زیر صدا وبلند بلند برای خودت شعر های احمدرضا را بخوانی

شعرهای  احمد رضا چقدر به اینجا می آید

وانگار بالکن ها این شهر فقط برای شنیدن احمد رضا ساخته شده اند و دیدنش از آنطرف بند 

 

 "بیا

 به کودکان غرق در زنگار پاییز ی خیره شویم

 بیا

 شعرهایی را که در جوانی دوست داشتیم فراموش کنیم

           ما تاک های انگور را در جوانی به پاییز مفت باختیم

           بیا

           مانده انگورها را به خانه بریم

           شاید مرگ ما را فراموش کند

             ......"

یادمان حسن کرمی

یادمان حسن کرمی    

 

همیشه دیر خواهد بود

وقتی برگردی

دستهای من تمام خواهد شد  

...

 

مراسم یادمان شاعر ونویسنده حسن کرمی  

دوشنبه  ۲۶ مهرماه ۸۹   ساعت شش عصر    کتابخانه طالقانی

 

منبع : +

خبر/ ادبیات

جلسه  شعر چهارشنبه های خانه شهریاران در نیمه دوم سال هر هفته  راس ساعت شش عصر برگزار می گردد.

من کارشناس تاریخ ؛ جنبه تزئینی دارم!

 

سری اول سریال قهوه تلخ را چند روز پیش نوش جان کردم! وحالا منتظرم که سری دومش را از بقالی برایم بیاورند.سریال مدیری این بار طنز تلخ ش  بیشتر ما ل من است و مربوط به آینده تحصیلی  ام می شود. اصلا شخصیت اصلی داستان  من ام . سی دی اولش را که گذاشتیم تو ی پخش خانگی پوزخندهای  درشت جماعت توی صورت من می خورد!   منی که  عاشق تاریخ بودم و هستم . 

عشقی که به سادگی و از روی هوس انتخابش نکرده بود.روزی  که من داشتم عاشق تاریخ می شودم حتی  یک معلم با سواد و خوش تیپ ومهربان تاریخ نداشتم که هوسی صورت گرفته باشد.همه معلم های تاریخ من زن ها سیاه چرده بد لباس خشک و رسمی وبد عنق بودن .  

واین تنها چیزی است که از همه آنها به یادم مانده .  هیچ وقت هم حافظه خوبی نداشتم حتی اسم دوستانی که با شون کلی  خاطره مشترک و زندگی مشترک داشتم هم یادم می ره چه برسه به سال تاج گذاری آغا محمد خان قاجار... 

اما  تمام روزهای دانش آموزی  عاشق این بودم که معلم تاریخم یک روز اجازه بدهد درس امروز ش را من بدهم. گچ را توی دستم قر می دادم و روی تخته کلاس  می نوشتم نکته های اصلی داستان و معادله تاریخی  را .. بعد همه ی نکته ها بهم وصل می شود ودرس تمام می شود .لذت عجیبی داشت  وقتی درس تمام می شود و معادله حل !  دلم می خواست همه معلم ها اینجوری تاریخ درس بدهند.نه آن طوری که  مثل باز پرس درس می دادند ومثل باز جو ها درس می پرسیدن و هم چیز را کوفت می کردند بر ما... 

 

حالا من که تا نزدیکی های  سوم دبیرستان اصلا قرار نبود کارشناس تاریخ  بشم ویا چیز توی این مایه های تاریخی ! دانشجو ی کارشناسی تاریخ ام رشته ی که عاشق بودم و عاشقانه انتخابش کردم . توی تمام این سالهای کش دار دانشجوی کم نشیدم این جمله کلیدی رو که تاریخ م رشته اس ؟ می خوای چکار بشی ؟ معلم حتمان!   

 خوب جواب این آدم ها رو می دادم صاف می رفتم توی گلوشون که رشته من مادر رشته هاست تو خودت جزیی از تاریخ و دانایی منی تمام آدم های زنده ومرده جزی کوچکی از دانایی  من هستند منم که درباره گذشته و حال تو می دونم . می تونم آینده رو هم پیش بینی کنم  و یک کارشناس تاریخ همه جا براش جا هست چون نگاه وسیع داره همه کار می تونه بکونه یک کارشناس تار یخ یه مدیر خوب یه آدم فرهنگی خوبه! حتی اونقدر با سواده که می تونه ریس جمهور بشه ! البته یک ریس جمهور با کفایت و باسواد!  

هر سال برای جواب دادن به همین آدم های نادان کلی نظریه و فلسفه می خواندم!  

 

اما حالا چطوری شده بود که نمی توانستم جواب  پوزخند های مخاطبان قهوه تلخ مهران مدیری را  بدهم نمی دانم !  نمی توانستم چیز ی بگویم برای دفاع از خودم از آینده تحصیلی از آینده شغلی  از غرور دانایی ام هیچ چیز نمی توانستم بگویم ...  هر سال وماه ی که می گذ ره روحیه جنگاوری  بیشتر تحلیل می ره ! رشته ی که برای دفاع از او ن همیشه باید فلسفه بافی کنی و اهمیتش نمونه  عینی توی جامعه نداره خسته ام کرده   .

 وقتی می بینم که بهتر ین استاد م که   هرمزگانی و فکر می کنم اولین هرمزگانی باشه که تا سال آینده دکتری تاریخ شو می گیره به خاطره اینکه دانشجو ی تهران . توی دانشگاه بندر عباس  اجازه تدریس نداره حتی توی روزهای که بندر عباس!  و اینکه می بینم مدیریت فرهنگی رو  چطوری از یه آدم تاریخ دان با اون هم پرونده  مدیرتی خوب  می گیرن و می دن به یه آدم بی سواد  آه از نهادم بلند می شه

وقتی می بینم  تالیف یک کتاب پژوهشی آن  هم در حوزه تاریخ که کم کم ده وبیست ملیون هزینه جمع آوری داره برای مورخ  پژوهشگر جدا  از عمر وساعت های که براش می ذاره  چقدر راحت به اسم یه آدم دیگه چاپ می شه! که حداقل هزینه چاپ رو تخفیف بخوره به مورخ گریه م می گیره ...

وقتی می بینم چطور ی حقیقت تاریخی را از کتابامون پاک می شه و توی بلندگوی ریس جمهوری مون نقص! واینکه چه آدم های اجاز دارند از تاریخ حرف بزنند

دلم برای خودم و همه هم شاگردی هام می سوزه  اینکه هیچ وقت  توی آگهی استخدام هیچ جایی ندیدم  کارشناس تاریخ  بخوان . فقط محض سیاه بازی  نظام آموزشی موقع انتخاب رشته موارد پایین رو با عنوان نقش وکارایی و ضرورت وتوانایی رشته تاریخ  خوانده بودم!   

  • " فارغ التحصیلان دوره های کارشناسی تاریخ توانائی آن را خواهند یافت که در سازمانهای دولتی و غیر دولتی از قبیل وزارت آموزش و پرورش، وزرات امور خارجه، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، وزارت ارشاد اسلامی، سازمان موزه ها، مرکز اسناد ملی، رادیو و تلویزیون، نگهداری آرشیوهای دولتی در کلیه وزارتخانه ها و موسسات دولتی، روزنامه ها و مجلات و مراکز طبع و نشر کتاب و مانند آن، انجام مسائل تحقیقی تاریخ در حد تحقیقات بین المللی، تدریس تاریخ در دبیرستانها آمادگی برای تکمیل تحصیلات در دوره فوق لیسانس و دکتری تاریخ برای استخدام در دانشگاهها جهت تحقیق و تدریس و نظایر آنها به خدمت بپردازند. 
  • با توجه به نقش مهم علم تاریخ در سرنوشت ملت ها و اداره جوامع، ضرورت اهتمام به رشته تاریخ، آشکار است و از آنجا که جامعه اسلامی ایران در زمینه های گوناگون فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیازمند بسط در فش تاریخ و تربیت عالمان و محققان در این زمینه است و با نظر به اینکه دانشگاهها، مرکز آموزش و پرورش متخصصان در رشته های گوناگون علمی و از جمله تاریخ به شمار می رود. از اینرو ضروری و شایسته است که برنامه ریزی تاریخ، متناسب با نیازهای جامعه و پابه پای تحولات علمی در سطح جهان، در خدمت رفع نیازهای علمی و اجرائی کشور اسلامی ایران قرار گیرد و مقدمات رشد و شکوفائی و پیدایش عالمان و محققان بزرگ در این رشته از علوم انسانی رادر سطح جهان فراهم سازد. "  

اما واقعیت همان چیزی بود که همه می گفتند من کارشناس تاریخ؛ جنبه تزئینی دارم!

کاندیدهای خانه خشتی گامبرون درانتخابات مجمع عمومی خانه شهریاران

تشکل  فرهنگی و هنری خانه خشتی گامبرون  در راستایی بالا بردن فرهنگ شهروندی  دو نماینده برای حضور در دومین مجمع عمومی خانه شهریاران جوان معرفی می کند  

  

بهروز عباسی دشتی  

 

سوابق فرهنگی و اجرایی : 

بازیگر ی تئاتر - روزنامه نگار - وبلاگ نویس   

قایم مقام دبیر و دبیر کمسیون تئاتر خانه خشتی گامبرون  

دبیر کمسیون فرهنگی خانه شهریاران   

حضور در دو کارگاه کشوری "مدیریت  تشکلهای مردم نهاد " جزیره قشم سال 87 ,استان گیلان سال 88 

دبیر برگزاری همایش های زمین پاک    

همکاری در برگزاری جلسات وهمایش های متعدد فرهنگی  وهنری  

خانه خشتی گامبرون وخانه شهریاران جوان 

   

 

 مرتضا نیک نهاد  

  

  سوابق فرهنگی واجرایی:    

فیلمساز -  تدوین گر - طراح صحنه - گوینده رادیو- روزنامه نگار - وبلاگ نویس  

دبیر برگزاری  نخستین بزرگداشت ناصر عبدالهی   

دبیر برگزاری اولین  آیین  شب سینما گران هرمزگان 

حضور در دو دوره جشنواره هنرهای محیطی هرمز   

عضو خانه خشتی گامبرون  

 

  

 

  

  

از تمامی اعضای تشکل برای حضور در  دومین انتخابات مجمع عمومی خانه شهریاران دعوت می  گردد.   

زمان:  یکشنبه  4 مهرماه ۸۹ ساعت 17   

مکان:  سالن فردوسی  واقع  در ساختمان مرکزی شهرداری  

 

منبع: وبلاگ خانه خشتی گامبرون