حسن تو شعر بخون می خوام گریه کنم / حسن از داد زدن خسته شدم

 

 

می خواستم پست بعدی این باشد توی مخ ام بود از مختار نامه بنویسم از اینکه داستان تا آنجای پیش رفته که معاویه مرده و پسرش یزید خلافت را به ارث برده است  

می خواستم بنویسم صف کشی شروع شده  

یاران  حسین             یاران یزید  

می خواستم بنویسم که این ||عمر|| که ما در تمام محرم لعنتش می کنیم چقدر با بازی فخیم زاده دوس داشتنی و تو دل برو شده  

می خواستم بنویسم از اینکه والی کوفه که پدر زن مختار است در قسمت که این هفته است برمی گردد .توی صورت مختار داد می زند که خانه ات  را محل فتنه کردی  .

محل فتنه یعنی راه اندختن متینگ های برای بیعت با حسین و شرورش بر علیه حکومت بر حقیقت نه بر حق یزید 

می خواستم از این بنویسم

که با این کلمه | فتنه| چقدر می شود بازی زبانی کرد ! که هیچ شاعر  تا کنون نتوانسته است   از هیچ کلمه ی اینقدر بازی بگیرد   

 

اما  

 

من  

همیشه تصمیم های قطعی در عرض  ثانیه ی می گیرم  

خوب این آخرین پست من است   

می خواهم از جریان بیرون بروم   

با چند پست آرشیو ی منتشر نشده  

 

هیچ وقت  

به این کلبه کوچک وابسته نبودم  

هیچ وقت  

هم

پا پس کشیدن

دوس ندارم  

اما دارم  

پس می روم  

نه اینکه منشور کورش باعث تفاخر شده باشد 

نه اینکه   

ترسیده باشم از چیزی  

نه اینکه کسی بتواند نوک زبانم را گاز بگیرد  

من   

گن جیش کک   

نه !    

من   

فا طمه زارع  


متولد بیست ونه مردادماه  سا ل هزار سیصد شصت و هشت خورشیدی 

و

بیست آگوست هزار ونهصد وهشتاد ونه و  میلادی


ساعت یک ظهر  بیمارستان شریعتی بندرعباس   

 

نام پدر علی     نام مادر مهین     متولدین آبادان    

 

با نزدیک به ده سال فعالیت هنری و فرهنگی همچنان مداوم   

آخرین پست این بلاگ را می نویسم  


از مسافری

که قصد رفتن کند وساک وچمدان هایش را بچیند توی راه رو و نرود  

بدم می آید!

من عاشق سفرها ی اتفاقی  

و رفتن های قطعی  بودم  

همیشه  

 

تمام آرشیو هم پاک کردم   

نه به خاطر آنها   

که قطعا پرینت ساعتی دارند 

 و اتفاقاتی را ثبت کردن از این بلاگ که من هم بی خبر ام از آن  

 

به خاطر   

دایی ام   

 

یدالله 

 

که توی تمام  پنج سالگی  

و دوری از پدر  

سینه اش عطر پدر می داد ... 

 

راستی من هیچ وقت سبز یا قرمز نبودم  

همیشه بنفش را دوس داشتم  

از همان کودکی   

وحالا یک دفتر چه یاد داشت دارم  

که سعی می کنیم رفیق خوبی باشیم برای هم

 

با حق  یا حقیقت


 

عکس نوشت: فرهاد مهرداد هنوز دوستت دارم یک جوری که فقت تو را دوست داشتم   

گن جیش کک        اشی     مشی