کاشک شهر آنقدر امن بود که می توانستم با دوچر خه ام رفت وآمد کنم

              

    

 

  

·        اولش یک sms بود "حرکت هماهنگ وبلاگ نویبسان بندرعباس واعلا م شعار " امنیت بندرعباس حق طبیعی ماست" . دقیقا زیر سی سه پل بودم !گفتم حتما وسط شهر کابوی های  با هفت تیر افتادن به جان ملت! بعد ش یک نفس راحت کشیده ام که خدا رو شکر اینجا لا اقل چند روزی در امان ام.. 

·        به محض رسیدن به شهر از اولین شهروند که از قضا داستانهای عجیب وغریب شهر را  از همان بچه گی از او می شنیده ام  پرسیدم پدرم بود گفتم (بابا تو  شهر چه خبره؟) بابا م گفت" سلامتی خبری  نیست فقط یه کم هوا گرم  شده "  

·        همیشه از  گفتن وشنیدن اینکه بندر عباس ناامن شده بهم می ریزم . این  جمله برای من بیشتر شبیه بهانه ی برای ایجاد محدودیت بوده تا ترس از شهر و نا امنی ! جمله ی که ادامه اش این بوده همیشه " تا  غروب نشده بیا خونه شهر نا امن ! وقتی یکی چاقو گرفت جلوت دیگه نمی فهمه تو کی هستی و.."   ما دختران این شهر نا امن از بچگی با این جمله از خونه بیرون رفته ایم و برگشته ام . با استراس اعصاب خورد کنه خانواده و البته خودمان  اصلا مگر نا امنی شهر  اتفاق تازه ایست ؟ مگر نه اینکه چند وقت یک بار از این داستانهای کیف قاپی ها وتجاور به نوامیس و چا قو کشی توی شهر راه می افتد .شما اصلا ماه یا روزی را سراغ دارید که از این خبر ها تو این شهر نباشد؟

من بر خلاف بیشتر دوستان وبلاگ نویس که بیکاری جوانان را دلیل اصلی این نا امنی ها می دانند.دلیل اول را شکل گیری این شهر بر اساس پذیریش مهاجران سرخورده که متاسفانه گروه اولشان تبیعد خورده ها ونا امن سازان ابر شهری ایران وگروه دومشان کسی که به هوای پول در آروردن به هر راه و روش می آیند  می دانم .هنوز هستند توی کشور مردمی که بندرعباس را تبعیدگاه و مردم ش را متاسفانه از روی نا آگاهی ونا دانی  قاچاق چی و مافیای  مواد مخدر می دانند

اما کلن امنیت چیز خوبیست اما با این شلوغ کاری ها رعب و وحشت توی شهر راه انداختن که چیزی حل نمی شود.این شعار که بر وزن همان شعاره معروف " انرژی هسته ی ... "است که تا الان فقط سهم مردم ایران از دست رفته های طبیعی شان است از این شعار سازی آقا بزرگها .و این مردمی که گلو پاره می کنند به شعار دادند بیشترین هزینه ورنج را از همین شعار به ظاهر مثبت می دهند زیر بار تحریم وتورم ... حداقل چیزی که این شهر دارد جریان وزندگی ای است با اینکه امکان های تفریحی اش در حد صفر است اما همین که آدم انبوه مردم را توی خیابان میبیند دلش شاد می شود.و احساس امنیت می کند .با اینکه می داند که توی همین خیابان است که کیف فلانی را زده اند! "کلن توهم امنیت هم چیز خوبیست !" ام از این شلوغ کاری ها وشعار سازی ها چیز ی عاید این مردم نمی شود بهتراست  راه آنها را نرویم... 

·        اما راهکار پیشنهادی من : من اعتقاد دارم نا امنی مثل عفونت پوستی یک  سرطان داخلی است!یعنی نا امنی تنها ظاهر بیمار شهر است.که نه تنها تحریم و تورم که کوچک ترین مسله  سیاسی و اجتماعی که آقا بزرگ ها برای کشور  می سازند می شود به نا امنی شهر بندر عباس ربطش داد. چرا که ربط دارد!اما بیماری حتی اگر سرطان  باشد باز هم می شود ظاهرش را با آنتی بیوتیک حل کرد! من فکر می کنم هر چه بر نیروی های امنیتی نظارت و حقوق ومزایای بالا تری داده  شود اوضاع بهتر می شود!  پلیس های را می شناسم که خودشان " رفیق دزد شریک قافله در آمدن!"  که اگر از شغل شان رضایت می داشتن خوب قطعا  فاصله مجرم ومامور اینقدر به نخ نازکی تبدیل نمی شود!به نظر پلیس های شهر ما همه نا بینا هستند.یادم هست یک بار یک توزیع کننده مواد مخدر را در حال انجام جرم دیدم در مرکز شهر رفتم به یکی از پلیس ها گفتم که فلانی الان اونجا تو کیفش "چیز" داره .پلیس از همکاری من تشکر کرد تا اینکه دو روز بعد همان توزیع کننده سر همان جای قبلی در قلب شهر داشت کارش را می کرد وپلیس همان حوالی کیشیکش را می داد!  

من همین الان اعلام می کنم من درشهرم احساس امنیت می کنم .لا اقل این احساس را از من و مردم نگیرید. اما دوست داشتم آنقدر امن بود که می توانستم با دوچرخه ام  توی شهر رفت وآمد کنم


جلسه شعر  روزهای چهارشنبه  خانه شهریاران این هفته در سالن کتابخانه طالقانی  برگزار می گردد.


علاقمندان می توانند ساعت ۱۹:۳۰ حضور بهم رسانند.

آدرس:محله اوزیها -خیابان فیصل دانش - کتابخانه طالقانی




جای خالی من توی تور درد می کشید!

 

 

 

جایی م خالی بود نه اینکه نباشم  

زور آویزانی گریبان را گرفته است حالا هم همین جایی که مثلن 

هوا ی خوب  

آب خوب 

 و  قلیان خوب هم دارد   

مثل همین جا ی که جای پای بزرگ تر شاه عباس است  

که من قد قدم م  

 همین پل سوم  را می گویم   

که من را  آویزان کرده است  

نه اینکه خوب نباشد 

 اما دلم گرفته ... 

 که تنهایی تو چین شده من 

 جا مانده تو این  راه رو دراز خاکی   احمد علی 

 و هم اش هم به یاد رفته   توی حراج پنج هزار تومنی  لای کیسه ی نایلون سفیدی  احتمالن

 

یک وبلاگ تازه

  تاره عروس می شوم حجله اگر به پا کنی 

                       باغچه دست مرا مزرعه حنا کنی

                           ......


پی وسته:بلقیس بهزادی شاعر غرل سرا استان  وبلاگ شعرش (حجم تنهایی) را راه اندازی کرد!



داستان شنیدنی نامگذاری ماه اوت (آگست ـ اوگوست)

اوت (آگست ـ اوگوست)، هشتمین ماه میلادی در تقویم گریگوری، از امروز آغاز می شود که نامگذاری آن داستانی جالب دارد، از این قرار:  

    در تقویم رومی که به دستور «ژولیوس سزار» تدوین شده بود و در آن تقویم، که «سال» بمانند تقویم ایرانیان از مارس آغاز می شد، ماه اوت فعلی ماه ششم بود و Sextilis (ماه ششم) خوانده می شد. ماه پیش از آن را به این مناسبت که ژولیوس سزار در آن به دنیا آمده بود، ژولای (جولای ـ ژوئیه) نامگذاری کرده بودند که پس از گذشت بیش از دو هزار سال به همین نام باقی مانده است.
    

 

پس از سزار، پسر خوانده او «گایوس اوکتاویوسGaius Octavius» به سمت امپراتور انتخاب شد و سزار اوکتاویانوس نام گرفت. سنای روم پس از غلبه اوکتاویانوس بر مخالفین و در صدر آنان مارکوس آنتونیوس و کلئوپاترا ملکه یونانی تبار مصر، وی را لقب «اوگوستوسAugustus» داد و پیشنهاد او را که به تنهایی حکومت کند و شریک نداشته باشد تصویب کرد. گام بعدی اوگوستوس که پا در جای پای پدر خوانده اش می گذارد، قرار دادن نام خود بر یکی از ماههای سال بود و ماه ششم را که متعاقب ماه ژولای (ماه ژولیوس سزار) بود برگزید و آن را «اوگوست» نامید که هنوز باقی مانده است. کار بعدی او که خودخواهی محض خوانده شده است این بود که اعلام کرد ماه اوگوست باید مانند ماه ژولای 31 روزه باشد تا دست کمی از ماه ژولیوس سزار نداشته باشد که عملی شده است و به این ترتیب، سال میلادی که خورشیدی است دارای هفت ماه 31 روزه است!.
  اوگوستوس پس از 40 سال حکومت در نوزدهم اوگوست (ماهی که به نام خودش بود) در سال 14 میلادی درگذشت. 


منبع:دکتر انوشیروان کیهانی زاده

وب سایت سازمان ملی جوان استان هرمزگان راه اندازی شد.

  

بلاخره وب سایت سازمان ملی جوانان استان هرمزگان راه اندازی شد.در این وب سایت اطلاعات کاملی  از سیاست گذاری های سازمان جوانان وهمچنین فایلهای دانلود فرم های سمن ها  و اخبار این چند هفته اخیر سازمان وجود دارد  !

اما هنوز برای هر کدام از سمن ها صفحه در سایت ایجاد نشده .اما با توجه به اینکه این وب سایت چند روز است که راه اندازی شده به نظر می رسد که در حال بار گذاری اطلاعات هستند.  

امیدوارم که بتواند فعالیت تشکل های مردم نهاد را خوب پوشش خبری بدهد و وب سایت  مفید وبه روز ی بماند

 

داستان نفتی شدن ایران

  

     

      داستان نفتی شدن ایران از آنجای شروع می شود که مظفر الدین شاه  شاه خراج ومصیبت بارِ قاجار لای تمام  اسنادی که به نام بیگانگان منگلو می زند.حق انحصاری استخراج نفت را هم به سادگی به یک تاجر انگلیسی احتمالا در عوض وام های که برای سفر به فرنگ  می گرفته به نام، ویلیام ناکس دارسی، می بخشد 

 

·         البته ایران تا قبل از آن  هنوز طلا سیاه زیر زمینش را کشف نکرده بود و مزه اش زیر دهان شاه که بدلیل فساد مالی واقتصادی کشور را دچار قحطی کرده بود,نرفته بودکه بداند چه چیز با ارزشی را از دست میدهد! والبته معلوم نبود که اگر این امتیار به انگلیس ها که سودگران نفت در جهان بودند وهستند واگذار نمی شود چند سال زمان می برد تا ایران ماهیت نفتی اش مشخص بشود! اما دارسی تاجر طلا بود وبا سرمایه اش این امتیاز را خریده بود برای کشف نفت احتیاج به فرد متخصص به قول اند کاربلد" داشت  برای همین کار جورج برنارد رینولدز 50 ساله که تجربیاتی در زمینه حفاری نفت در مناطق نفت خیز سوماترا داشت و با مشقات و سختی های کار به خوبی آشنا بود را برای اکتشاف و استخراج نفت استخدام کرد. 

 

اولین کاوش 

 

·         رینولدز در پایان سال 1902 میلادی عملیات حفاری اولین چاه را در چاه سرخ واقع در قصر شیرین را آغاز کرد و در سال 1904 به نفت رسید، با وجود  اینکه در ابتدا از این چاه روزانه 120 بشکه نفت استخراج می شد ولی به مرور این میزان نفت کاهش یافت و رینولدز متوجه شد در این نقطه نمی تواند به نفت اقتصادی دست یابد . 

 

جست وجو ی دوم 

 

·         رینولدز نا امید از چاه سرخ  راه شاردین در رامهرمز را در پیش گرفت و عملیات حفاری را در آنجا آغاز کرد. پس از دو سال حفاری در شاردین گروه رینولدز به این نتیجه رسیدند که در این نقطه هم نمی‌توانند به نفت برسند. 

 

در ناحیه نفتون  قیر خود به خود می جوشد 

 

·         اما علائم موجود و وجود آتشگاه و نیز حوضچه‌ای که خود به خود قیر از آن می جوشید و یادداشت های مورخین و باستان شناسان که تصریح کرده بودند در ناحیه نفتون نفت فراوان به دست می‌آید، سرمهندس رینولدز را که از مدتی قبل به کار حفاری در نفتون مشغول بود،را  امیدوار کرد و به همین علت وسائل و تجهیزات را به منطقه نفتون در مسجد سلیمان منتقل کردند و در پایان ماه ژانویه سال ۱۹۰۸ میلادی حفاری چاه شماره یک این شهر آغاز شد.

·         اما در همین روزها سرمایه ی که در انگلیس فراهم شده بود تا در ایران به نفت دست پیدا کنند، به علت طولانی شدن دوره حفاری به پایان خود رسید و ویلیام ناکس دارسی که از پیدا شدن نفت در این ایران  قطع امید کرده بود طی تلگرافی از رینولدز خواست تا حفاری را تعطیل کند. گفته می‌شود که تلگراف به دست رینولدز رسیده بود اما چندان به مسجد سلیمان اعتماد داشت که ترجیح داد  اعتنایی نکندو به کار خودش ادامه بدهد. سرانجام در حالیکه اعضای گروه در اوج نا امیدی به سر می‌بردند،

·         در ساعت چهار صبح روز پنجم خرداد ماه ۱۲۸۷ خورشیدی برابر با ۲۶ ماه مه ۱۹۰۸ میلادی، مته حفاری از ضخامت زمینی به قطر ۳۰۰ متر عبور کرد و آخرین ضربت خود را به صخره عظیمی که روی منبع نفت قرار داشت فرود آورد، در نتیجه در عمق ۱۱۸۰ پا (۳۶۰ متری) نفت با فشار زیادی تا ۵۰ پا (۱۵ متر) بالاتر از نوک دکل حفاری فوران کرد و کارگران غرق در نفت شدن. بدین ترتیب  فصل جدیدی در تاریخ کشور رخ داد و ایران به جمع کشورهای نفت خیز جهان پیوست.

·         این اتفاق، که نخستین اکتشاف نفت در خاورمیانه به شمار می‌رفت، حیات اقتصادی و اج تماعی مسجد سلیمان و ایران را دگرگون کرد، از این چاه روزانه ۳۶۰۰۰ لیتر (معادل ۸۰۰۰ گالن) نفت استخراج می‌شد و بعدها در این شهر حداقل ۳۰۰ چاه نفت حفر شد. 

·        این شهرک باستانی که به نظر گیرشمن پارسوماش ویا  انشان  قدیم‌ترین پایتخت پادشاهی هخامنشی بوده‌است. با اکتشاف نفت یک بار دیگر به یک شهر مدرن و پر رونق تبدیل می شود. جمعیت آن افزایش پیدا می کند، خانه‌ها و محله‌های جدید برای کارکنان شرکت نفت  از مدیران ارشد گرفته تا کارگران ساخته می شود. و شرکت نفت ابتدا اقدام به ایجاد یک دستگاه آب شیرین کن می کند و سپس برای انتقال آب رود کارون به شهر، لوله کشی منازل را به انجام رساند. همچنین خط آهنی توسط این شرکت تاسیس شد که تا دارخزینه، روستایی در نزدیکی شوشتر، امتداد داشت. بدین ترتیب مسجد سلیمان از یک قصبه به شهری بزرگ تبدل شد و مردم از اطراف و اکناف برای کار به این شهر مهاجرت کردند. شبکه آب و برق تکمیل شد و سیستم فاضلاب شهر به وجود آمد، حمل و نقل زباله مرتب شد و سیستم اتوبوس رانی به کار افتاد. همچنین ورزشگاه بزرگی ساخته شد و مسجد سلیمان چهره یک شهر تازه و متفاوت از سایر شهرها را به خود گرفت. 

منابع‌: 1ـ نفت‌، از آغاز تا به امروز ـ انتشارات وزارت نفت ـ 2ـ فرهنگ جدید سیاسی، محمود مهرداد،3- موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی 4 خارجیان در خلیج فارس بیژن اسدی

یک ماهنامه حسابی!

 


شماره 2+12 نشریه ی نگاه روز که نخستین شماره از دوره ی جدید آن است منتشر شد.

این نشریه با تحریریه ای جدید و تغییر رویکرد نسبت به گذشته با کیفیت مطلوب در 96صفحه رنگی

و با قیمت۱۰۰۰ تومان به چاپ رسیده است 

 

منبع خبر :حسن بردال 

 

پی وسته :هنوز ندیدم اش .اما خیلی وقت است که منتظر آمدنش هستم .باید یک ماهنامه حسابی باشد!  که در نگاه اول گرافیک وصفحه بندی خاص بردال ها چشم آدم را حسابی پر می کند.بماند که در تیم تحریریه اش هم نام های آشنای چون حسین خوشنویس (سردبیر)وامین امیری وهادی کیکاوسی و ..وجود دارند.

 

افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس ِسپهر ِسرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم 

 

خیام

اول صبح .تلویزیون روشن .روبروی مجری خبر

  • مجری خبر اول صبح گفت هنوز همان جایی هستم. همان ایرانی که دیشب وقتی می خواستم به خوابم  تا  بسته شدن چشمهام تصویر دستهای آن زن رودانی  که وقتی دولتی های زیر اوجنرال از شدت گرما دو روز تعطیل می شوند که خوب بخوابند !  زیر درخت های تناور لیمو وآفتاب تیز رودان ساعت 5صبح  از خانه می زند بیرون که لیمو جمع می کند از زیر درخت برای حقوق روزانه 6تومان!  تا 2ظهر! که قاطی لیمو ها عقرب زردی توی دستاناش جا می ماند از جلوی چشم هایم نمی رفت . 

    اما نرخ امید به زندگی ما هی خوب تر می شود. توی اخبار /کنار چای صبحانه من/ پشت این تلویزیون /پسر بچه آن زن رودانی هم در نرخ امید به زندگی حساب است؟ آدم های آن دخمه که من در آن دعوت به خوردن چند دانه رتب شدم  هم  حساب است ؟

  • اول صبح بود که خبر کادو پیچ شده مجری اخبار ایران  به من گفت چشم هایت  را هم که نمالی اینجا ایران است !  اتحاد شیعه وسنی  در تشیع پیکر انفجار زهدان "اتحاد شیعه وسنی " را طوری با شیرین زبانی  گفت که من فکر کردم عید شده حتمان  بعد اینجا بود که فهمیده ام از فاجعه ی که پیش بینی اش کار آسانی بود   

من از اخبار اول  صبح بیزارم  

اصلا از اخبار بیزارم  

از چیزی که به من می گوید  که جای  هستم  که نرخ امید به زندگی آن هشتم جهان است ! اما خبر از مرگ پسر بچه ی به خاطر گرما و بی کولری در رودان ندارد

به من می گوید  اتحاد دو مذهبی که درون دین رسمی کشور است فقط در تشیع پیکر قربانیان نا امنی  زهدان امکان پذیر است  

به من می گوید که هم چیز آرام است. تا من چای صبحانه ام خوب بنوشم وجانم شیرین بشود  

بیزارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

حق با همونی که می بره!

                                            

 Oliver دوست چت ی من است که از اولین سالهای ورود به دنیای نت توی ادد لیست یاهو م دارمش. از سالهای سیزده سالگی oliver. برای من همیشه نمونه تصادفی بود از اجتماع اطراف ام یک آدم معمولی با حس وحال های معمولی واکنش های معمولی و حرفهای معمولی! .تازه گی هم نداشت برایم  حرف هایش از آن حرف وحدیث ها ی بود که توی تاکسی بود توی دکان مشهدی روبروی مدرسه مان هم بود .توی چت روم  و دعوت های بزرگ خانوداگی هم بود! برای من  اجتماع شده بود دیگر خصوصیت خاصی  که این  آ دم داشت این بود که همیشه حرفهای گدشته اش را با اتفاقات تازه نقص می کرد! برایم جالب بود  این یک بام وچند هوایش  انگار شخص نبود . رود سیال اجتماع بود 

از قضا همیشه ما توی اتفاقات خاص اجتماعی این هفت وهشت سال زندگیم با هم برخورد می کردیم.و من شاهد تغییرات جالب در نظریات oliverبودم

یادم هست دوره انتخابات بود سال 84 من و oliver هر دوتایمون  رای اولی بودیم. oliver به شدت مخالف شرکت در انتخابات بود .این جمله اش را هم خوب یادم مانده .

گفت من نه به این صندوق اعتقاد دارم نه به برگی که می ندازن توش  .پس رای نمی دم.توهم نباید رای بدی! وقتی من رای ندم تو هم رای ندی  کسرا هم رای نده دیگه کی می خواد رای بده!؟ (این هم مصادق اجتماع بودنش)

البته من رای دادم آن سال .رای که خوب یادم هم نیس به کی داده بودم  آن موقع پانزده سال بود .وبرای همین الان خوب می فهم که پانزده سالها اصلا حق رای نداشته باشند بهتر است!  

جالب بود که همین سال قبل هم اوضاع انتخابات بود که آن لاین شدم  ودیدمش

گفت طرفدار میر حسین شده !حتی تو ستاد هم فعالیت می کنه .حتی خوب یادم هست که آن شب آنطوری که خودش می گفت ماشین ش مورد حمله کماندوهای کاندید رقیب قرار گرفته بود .وهمین طور خون خونش را میخورد..   

به من گفت تو به کی رای میدی"

 گفتم من نمی دم رای

گفت اشتباه می کنی بعد پشیمون می شی ها !

برایم جالب بود گفتم تو چرا رای میدی؟

 گفت چون می خوام یه آدم روشن فکر و خوش تیپ ریس جمهورم بشه.

گفتم حالا که این رای میده حتمان  خیلی ها مثل خودش هم رای میدن دیگه ! اصلا سواد سیاسی هم نداشت  تقریبا می شود گفت مثل خودم بود. البته با این تفاوت که وانمود می کرد که خیلی می داند.

Ooliver عاشق فوتبال هم بود .آن موقع ها جام جهانی طرفدار ایتالیا بود از همان اولش  من هم تازه عاشق پرتقال شده بودم.  فوتبال یکی از سوژه های اساسی اش بود در چت کردن .نا گفته نماند که همین کمی هم که از فوتبال می فهمیدم از او شنیده بودم بیشتر !

امسال شب یکی از بازی های یک چهارم بود که دیدمش :

گفتم طرفدار کدوم تیمی امسال؟

خندید گفت اصلا نمی دونم کدوم تیم ها به یک وچهارم رسیدن

گفتم یعنی اصلا فوتبال ندیدی؟

گفت امشب بازی کیه؟

گفتم آلمان واسپانیا!

گفت ای  اختاپوس ه چی گفته؟

گفتم تو چکار اختاپوس داری تو طرفداری کدوم تیمی؟

گفت من طرفدار حق ام حق ام با اون که می بره!

نمونه تصادفی من از اجتماع  می گه مردم ایران دیگه فوتبالی نیستن . نمونه تصادفی من می گه مردم ایران  دنبال حق ان .حق خوب با همون که می بره

 

فریداااااا امید وارم به هرگز ت!

 

 

زن است  !

به من   که نگاه می کند   

 

به من    که می خندد 

به من    که اخم می کند 

 و لَم که می دهد  به خودش  

زن است دیگر   

و اینها  کلماتی است که  می پاشد از شکمش 

از چشم  ش 

از دهان ش 

از تخت ش 

            فریدا کالو

 امیدوارم که عزیمت دلپذیر باشد  

و امیدوارم به هرگز ت !  

که برگشت می خورد  هی تو ی من  

توی سینه ام  

توی چای  م

روی تخت  م

 

فریدا کا لو ی من  

برایت سیب گذاشت ام  امروز عصرانه مهمان من باش! 

 

پی وسته:امروز خاموش زنی است که نقاش خودش بود فقط ! خودش یعنی زنانگی  با صدای بلند..  

واین آخرین جمله دفتر خاطراتش است که مطمن ام برای من نوشته بود! 

 

{امیدوارم که عزیمت دلپذیر باشد و امیدوارم که هرگز برنگردم.}

بی بی از کربلا آمد           با چند سر بریده در حیاط 

   

 

  

آخر لاک پشت منم با صورت پهن وموها ی کم سیخ

 

 

هم چیز می چربد به همین تخت وایت برد و نقاشی های کش دار تو  وسط چُرت ظهر  

هرچقدر که پهنای صورتم بیشتر می شود   یعنی کشیده ترم    یعنی دراز ترم  ویعنی که غم گین ترم  

این سه شنبه ها وچراغ خاموش اتاق!  

و شامورتی بازی های یک امیر مو بلند برای خاله اش به تمام داشته ها ونداشته های صورتی وسرخ وبنفش می ارزد 

 

فقط اینجا پیدا شدم روی همین تختهِ سفید  با صورت پهن و... گین  آخرین  لاک پشت امیر م 

که امیر والبته .. تو شاید

بِ فهم باشی  !

 

پی وسته :حرفم نمی یاد! هر چقدر هم که مسواک را صبح ها تندتر بکشم روی دندان ها! 

نمی دانم کجا رفته اند کلماتم  والبته زبانم  و دراز ها یش   

 

 فقط     ا م  ی  ر م    آنهم کم وداخلی

Desktop Background

 

 

 

امیرِ جنگل

چند روایت معتبر از چند شاهد عینی

 

 

بابا می گفت : یه دختری  پاشو می کوبید  به زمین که مسافر این پرواز باشه که بره دبی اما خانواده ش تو فرودگاه نذاشتن که بره اما "حیات " پروازش open بوده کلی پیگیر کار ش شدن تا سوار پرواز شده  وقتی پرواز اوکی شده به شدت خوشحال بوده   

بابا می گفت حیات سوار پرواز کردم. تازه رسیده بودم سر چهار راه نخل که  رادیو ماشین اعلام کرد که هواپیما منفجر شده .... 

آقا انصاری می گفت:زیبا ترین صحنه که روی آب دیدم یه مادر بود که بچه چهار وپنج سال ش رو به شدت توی بقل گرفته بود   

مامان می گفت:جنازه ها رو توی سردخانه میوه چیده بودن که کف ش یخ بوده  می گفت: لیز که می خوردم می رفتم توی جنازه ها  مامان می گفت بو می دادن بوی عجیبی بود! می گفت :اونجا جنازه یه بچه دیده که دل و روده اش بیرون ریخته بوده

می گفت: حیات رو از سر آستین ش  و  مش موهاش شناخته ان 

عمه ام می گه:تا جند وقت مردم ماهی نمی خوردن شایعه بود که قطعه های از جنازه آدم تو شکم ماهی پیدا شده ....   

امروز 22سال از اون پرواز می گذره من هنوز با این داستان ها موهای تنم سیخ می شه  .

عکس:جغد بندری

     !!!  buzzz 

bera azooz_azooz2003

دلوم برای ف لکه تنگ شده  برا تو یعنی... 

که با شورتک تکآوری بدوویم دور فلکه  

بعد بیایم چای بخوریم با شکلات گاوی   

اوه ه پسر چه شبی بود  

 

فرداش که رسیدوم از عروسی هادی  

گفتی می خام بروم   

بی بی گفت عزوز صبر کن باهم میریم   

تو عجله داشتی  

مسه همیشه که عجله داشتی  

گفتی مو میروم با حوریه آبودان ! 

با کشتی میروم  شما با پرواز بیاید

دلوم نمی خواست بری می دونستم سن سربازیت دیگه نمی یایی  

شب زنده داری  

 دور فلکه   

و خیابان گردی  

 بستنی شاه توت اینا تمام می شه . 

 ولی تو می خواستی بری  

مو نم نمی تونستم کاری کنم که نری 

 

چقدر بوسیدن مسافر سخته !  

مسافر یعنی کسی که میری و تو در آهنی کرم  رنگ حیاط پشت سرش می بندی 

 مسافر یعنی کسی که پوتش تو دستشه عینکش زده و تو باید بو بوسیش 

 

حوری وتو رفتین آبودان   

چطوری تنها شدوم یهو  

چقدر تنا شدوم امو  

چقد تنای بده 

 چقدر لل گیره 

 فلکه می گوم  

یعنی  

یعنی  

تو دیگه آن نمی شی   

گور پدر آن لاینی  

.نت . 

خیابان ششصد  

فلکه ش . 

 دندون خامه عسل گور پدر هم چی   

اخ   

 

گور پدر  فوش ترینه 

  دوست دارم دلومه آرو م می کنه 

 "گور پدر "هم چی 

 وقتی که  تو نباشی  

"جای که مو به جوش بیام "  

همی نت ه  

وقتی همه چراغات خاموشه                                         

گور پدر کیو ایت(q8) 

وقتی سهم مونو  ودلوم  دو قطعه  تو قبرستون شه  

 

 

جلسه ترانه

 

جلسه ترانه خوانی ونقد وبررسی ترانه    

با حضور ترانه سرایان استان   

 زمان :دوشنبه ۸تیرماه ساعت ۶عصر

 مکان:سالن کتابخانه طالقانی .سه  راه دلگشا- خیابان فیصل دانش  

ورود برای عموم آزاد است واین اولین جلسه ترانه خوانی به صورت رسمی در شهر است!

مردهای بزرگ ماه تیر

    امروز روز مرگ منصفی 

اولین دخت اولین زن اولین یارم تو بستش                     اولین گل بوته غم اولین خارم تو بستش

ازهمو لحظه ای که نگاهم تو چشم مست تو وا کفت         هستی بود و نبودم از در دست تو وا  

 

این جا بود که بر تو عاشق شدم با صدای نحیف شانزده ساله ی که از پشت پنجره می آمد حالا تو هنوز پیامبری می کنی!  با همین ریش های بلند وصدای گرفته وگریخ نهنده  

پیرمرد دوست داشتنی تمام این شهر ۱۳ سالگی رفتند هنوز سخت وجان فرسا ست.صدای دوست داشتنی تمامی این شهر.....  

دیروز تولد موسا بود

  

 

 

یادم به سالن دبیرستان ۱۷ شهریور می افتد از موسا تنها میهمان آمده بود  تنها میهمانی که آمد و شعر خواند .برای همکلاسی هایم. یادم به اینکه چقدر است که ندیدمش وچقدر ندیدن موسا زندگی ام  را کم وزیاد می کند...موساشعرمن  نفست گرم باد و عصایت پاینده