شعرهای تو مرکز شهری تاریک‌اند

 

 

جلسه شعر خوانی ونقدو بررسی چهارشنبه دو تیرماه 

مکان:خانه شهر یاران جوان                  زمان :۶عصر 

شعر بالا از آناسوییر

بچه های غزه بچه های اسلام آبادن

امروز صبح امتحان داشتم امتحان جهان بعداز جنگ جهانی دوم  توی مسیر که می رفتم یه خط در میون روی تیر برق ها ی خیابون بنر های  از بچه ها غزه بود با نگاه های نگران و فقر زده واستراسی شون پرتره های برای کمک های انسان دوستانه به غزه  

داشتم به این فکر می کردم که این همه هزینه برای آماده کردن این بنر ها روی تیر برق برای جذب کمک انسان دوستانه بیشتر حالت باز دارنده دارند .انگار یگ مانور تلیغاتی اند بیشتر ..  

بعد از امتحان سوار تاکسی که شده ام یه  زن وشوهر جوان با یه بچه چند ماهه کنار دستم نشتن وبچه هه عجیب نگاه گرمی داشت همینطور تو چشمای من زول زده بودتوی بقل باباش رو بازوها نحیف باباش که فقر واعتیاد از رگ های دستش زده بود بیرون  و مادرشم زیر چادر بندری همش مشغول غر زدن بود که این بچه مریضه که پولمون کمه برای مطب همینطور آروم توی گوش شوهرش غر می زد!  بچه شون کم کم خودشو کند از بابا ش اومد تو بقل من  داشتیم با هم خیابون رو می دیدیم وبنرها بچه های غزه یکی در میون ادامه داشت  

غر غر مادر بچه و صدای خنده بچه و جسم بیمار پدربچه   همی چی رو اعصابم بود.

جهان صفر ویک ادبیات و من

در ست که یادم نیس اما  ۵ تیرماه سال ۸۴  بود که این وبلاگ متولد شد.آن روز ها من یک دختر ۱۴ساله بودم به گواه شناسنامه این وبلاگ و البته شناسنامه خودم ! 

این صفحه به اصرار ساجده کشمیری  ایجادشد.و قرار بر این بود که فاطمه زارع شعر هایش را منتشر کنند مثل ساجده ! که به این جهان مجازی اعتقاد داشت و می خواست همه باشند برای ارائه اثری هنری  که شعر باشد وادبیات را تپنده می یافت اینجا ! البته حق داشت آن اوایل دهه هشتاد واواخر دهه هفتاد کجا واین روزها کجا ..  


من هم میان تمام بازیگوشی ها دخترهای ۱۴ و۱۵ ساله سر وگوشی هم اینجا می کشیدم .راستش هنوز ادبیات زندگیم نبود اینجوری که الان هست اما وجود داشت و دارد. بعدش بود که نیاز عجیبی برای گفتن چیزهای دیگر به وجود آمد دغدغه خیلی کوچک و شخصی وخیلی بزرگ و جمعی که زدم به جاده خاکی .که البته به نظر ساجده افتضاهش همان پست ماهی صبور  بود که هنوز بعضی از وبلاگ نویس ها هم  یادشان مانده!  یک پست راجب به طرز پخت یک ماهی لذیذ با اشتها تمام در وبلاگی که تا پیش از این فقط شعر بود وحرف های که به زور قاطی مصنوعات ادبی بود تا بیرون می رفت!  

بعد که هم که آن وضع افتضاح به قول ساجی پیش آمدبرای اینجا من هم از خر شیطان پایین نیامدم وادامه دادم.جاده خاکی را که چقدر خوب بود ومی چسبید و البته گاهی هم شعر هایم را هم منتشر می کردم.که بعد از مدتی مایوس شده ام از ارائه اثر در وبلاگ!  

داشتم فکر می کردم به این کیبورد که همین طور حرو فش را که می زنی هر چیزی از آب در می آید.هر چیز می تواند یک مطلب اجتماعی یا سیاسی یا خبری یا نقد یا چرت وپرت گویی باشد می تواند( لبلیبلیسلیبلیسبیسلیسلیسلسیسلیسل  ) اینها باشد.و البته  می تواند شعر وداستان باشد که  یک اثر هنری است و جان مایه هنرمند! 

شاید این را بگذارند به حساب هر چیز اما احساس می کردم اثرم اینجا که ارائه می شود به هدر می رود.نه اصلا دغدغه کامنت وانتظار نقد جدی روی اثرم نداشتم واقعان! اما فکر می کردم اینجا ی که هستم من واین صفحه بی نام در این جهان بیکرانه اینترنت کجا و آن چیز درونی وبا ارزش حداقل برای خودم (شعر هایم) کجا؟گفتم نمی گذارم دیگر تا شاید روز ی که فاطمه زارع حداقل اسم شناخته شده باشد در خارج از وبلاگش در متن وشعرش که ان هم نشد برای اینکه نبود ونداشتم فضا ی برای معرفی شدن در سطح بالاتر وحتی پایین تری .   

نمی دانم شاید دلیل دیگری که شعر هایم را اینجا نمی گذارم یک  احساس تعلق ونیاز لحظه به لحظه غیر منتظره به این وبلاگ اس یک جور عجله برای گفتن که این روزها عجیب گلو یم را می فشارد.

 

با همین اینها بالاخره تصمیم گرفت یک صفحه تازه باز کنم که شعر باشد فقط! حداقل می تواند یک دفتر چه شعر بماند برایم با این بی نظمی وحوادث غیر منتظره - سرویس بلاگ اسکای را امن تر می بینم فعلا 

 

اما امیدوارم دوستانی که این صفحه را می بینند شعر هایم را هم بخوانند. 

  

پوست دریده حکایت تازه ی می دهد از بدن  وبلاگ شعر فاطمه زارع

 

کفش های من و کفش های دکتر

مرا ببخشید  

 اگر این همه بی رحم شما را کشته ام  

 مرا ببخشید 

 اگر از بند آویزانتان کرده ام  

مرا ببخشید 

اگر شما راجا گذاشته ام  ودیگر احتیاجی به هیچ پوشنده ی ندارم وبرهنگی را برای پاهایم مباح کردم!  

آی  

کفش های مهربان سیاه سوخته من   

  

ترجیح میدهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم!                                                        

                                                                                         دکتر علی شریعتی   

 

  • تو با کفش هایت چه می کردی   ما پا برهنه چه ها که  نمی شویم............... 

پنج دری ادبیات وهنر هرمزگان

اوضاع ادبیات واساسا هنر در این مملکت برکسی پوشیده نیس .اینکه هیچ جایگاه معتبری برای معرفی شاعران ونویسندگاه در این چند سال اخیر نبوده نه یک نشریه با تیراژ بالا وتاثیر گذار در سطح کشور داشتیم نه یک کنگره وگردهمایی  جدی ومفید والبته استان ما که قصه سوزناک تری دارد دیگر! 

نویسند گان وشاعران اش  درخودشان به بار می کشند جهانی را که کلمه باشد. کسی اصلا مسول هیچ چیز نیس جر سنگ لاخ ساختن مسیر برای عبور..   

حتی برنامه های که با مدیریت خود ادبیات ها اجرا می شود یک جورهای  محجور ترین وخلوت ترین مراسمات این روزهای  هنر استان است و نمونه اش همین بزرگداشت شاعر ساجده کشمیری بود که کل سالن سر وجمع ۳۰نفر هم نمی شود که  از همین سی نفر ۸۰در صد خودشان شاعر بودن ومامور به حضور! البته کسی که دلش برای ادبیات بتپد می آ ید از تنگنا ی جای را پیدا می کند برای نفس کشیدن نمونه اش هم همین جلسات خانه شهریاران است که خوب جلسه ات خوب وپر رونقی شده این اواخر به لطف حضور همین آدم ها والبته همت سعید آرمات شاعر که می توان گفت جدای از شاعر بودنش. پدرانه دل می سوزاند برای حضور آدم ها تازه واضافه شدن کسی به جمع و کلن ادبیات استان کسی که همیشه اولین نفر است توی تمام جلسات حضور دارد چه آن سالهی آوینی چه دوره کوتاه وکسالت بار طوبی وحالا هم خانه شهریاران ...  

ویکی از نشانه های تمایل او به کار گروهی نسبت به دیگر شاعران پیشرو ادبیات استان همین راه اندازی صفحه انگارش بود. صفحه ی که به نظر آینده خوبی می توانست داشته باشد با ان روحیه  گروهی وارتباط  سردبیرش حتی با تازه کار ترین شاعران استان  که ظاهر ن با گله مندی  از بعضی از دوستان(؟) تعطیل شد. صفحه ی که قرار بود فصل خطاب چیز ی باشد که در یاد داشتی که در اولین شماره بروز رسانی با عنوان ماچ وبوس ها ی اینترنتی از آن یاد شده بود! 

اما یک مشکل اساس که انگارش داشت و من قبلا هم در جای به آن اشاره کرده بودم محدودیت افرادی بود که در انگارش از آنها اثر منتشر می شود! انگارش را شبیه به صفحه ی کرده بود که فقط به گروه خاصی تعلق داشت نه تمام ادبیات استان که البته این به خودی  خود می توانست مفید هم باشد.مثلا همان  اویل یک شعر از یکی از دوستان که من نامش را نمی برم منتشر شده وثمره آن موج sms بود که می آمد! که چرا از فلانی شعر منتشر شده !؟هرچند منفی بود اما این خودش نشان دهنده تاثیر انگارش بود حتی اگر یادداشتهایش بدون کامنت می ماند به نظر دیده می شود. به هر حال هر کار ی در آغاز سخت های خودش را دارد وبرای معرفی یک صفحه ادبیات آن هم به صورت وبلاگ نه وب سایت در این جهان بی کرانه اینترنت! خوب باید صبر واستقامت وجدیت داشت.وبسته شدن انگارش به هر دلیل اول از همه متوجه سردبیرش است که من باور دارم که می تواند پشتیبان خوبی باشد برای انگارش وحتی کار گروهی بزرگ تر ی...  

 هر چند که داشتن صفحه شخصی از موسا بندری ومسعود فرح وسعید آرمات ودیگر شاعر بزرگوار استان برای  من به عنوان علاقه مند به ادبیات باعث تفاخر ولذت واستفاده زیاد است. اما این دلیلی برای بسته شدن یک مجله اینترنتی گروهی نباید باشد!  


 نظرسنجی:عملکرد وب  انگارش را چطور ارزیابی می کنید؟  

+ یادداشت عبد الوهاب نظری در باره نقد ادبیات در استان

سه شنبه وچهار شنبه های این ترم خون بارترین دوران تحصیل ام بود

 

۷قرن با مردهای خاکستری متمایل به سرخ ...  

اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه...........  

 این یک پست بلند بود که پرید! بدون هیچ نسخه ی کپی ه!وقتی می خواستم منتشر ش کنم.دوباره هم نمی نویسم اش

فقط اینکه این سه تا مرد رو اینطوری نگاه نکنید اینا سرشار از خون خوری اند!خونی که من باید هرصبح سر جلسه بالا بیارمش

۲۲خرداد

گفتم می خابم تا روز روز تو شد!  

یک سال بود همش به تو فکر می کردم به این روز لکندی  بزرگ شدن اما ساعت  که شد دوصفر

گفتم می خابم مثل آن  پیرمردی که  صفحه تاریخش را به روز نمی کند .اشتهای بلند گفتن را از خودم میگیرم  

به من چه که 22 ها دست تو را رو می کند

 من قصه پوست کنده شدن نسیمی را تا صب خاندم وامتحان دادم  

من داستان خون خوری تیمور کورگانی را با اشتها تا خود صب قورت دادم  

و کابوس  اژدهای رو شانه ی ضحاک    

 چقدر شبیه اش دیده ام این روزها

صبح 22ی بود ساعت 7  

 با نوک مداد پر رنگ باید حک می کردم ! 

نسیمی مرد بود !که پوستش را کندن  

و7روز پوست کنده روی زمین بود.  

صندلی 77مال من شد. 

برو بشین دیگه "چرا نگاهش می کنی" نظم جلسه رو بهم ریخی خانم

نظم  

انظباط  

صف  

صندلی 

 مداد 

 انتخاب 

 7   

خون نسیمی  

بوی پوست کندی نسیمی می یاد  

بوی خون ندا بلند می شه  

وگفتار تزوکات ی تیمور   

.من برای تقسیم عدالت شمشیر برنده ی دارم  

حافط شیرازی هم بود مردی که تا خود صب از خون پاشیده  شعر گل وبلبل می ساخت  

باشه می شینم خانم آرام می گیرم و به پاس کردن فکر می کنم وبه اینگه از بچگی متقلب خوبی نبودم

و دلم نمی خواست باشم . 

در تو بودن هم نمی خواستم

22  مشبه به  

روزهای خاکستری  

وپیر شدن در بیست سالگی  

وبه جو سپردن کیف پول 

 و دفتر خاطرات 

 کتابها ی کتابخانه ام بودی.... 

بعد تو از تمام کنگره ها وکتابها

 بوی خون ندا می آمد

یک وبلاگ تازه

طیبه شنبه زاده شاعر دو دهه اخیر استان هرمزگان هم وارد فضای مجازی شد. 

 وبلاگ  اکنون من  شعر.حرف .مکث  

هفته نامه ندای جوان شماره دوم دوره ی جدید شنبه در باجه  

 

کامنت بود برای راز سر به مهر

من از خانه تکانی یک شهر حرف می زنم  

از ریختن اضافه ی خودم به خیابان   

تظاهرت من از همین جا شروع شده 

از همین تخت با روکش نارنجی پر رنگ اش  

تو به خیابان ها فکر کن  

من به خونی که از لای گند ها بیرون کشیدمش

یک چهارشنبه در میان دیگر در هوای شعر

  

به وقت مقرر جلسات شعر خانه شهریاران جوان   

چهارشنبه  هفته جاری ۲۶خرداد ماه جلسه شعر دایر می شود.  

  مکان: خانه شهریاران جوان   زمان:۶بعدازظهر  

آرامش

 

 

 

همدان.شهر باستانی هکمتانه

وقت اش رسیده بود  

تمام باغ از شاخ های سبز تهی می شود

کامنت بود برای لی

آه خرداد بهارت پیدا نیست!

این روزهای صدر اسلامی

 

معمولا اسم فیلسوف ها خوب تو ذهن نمی مونه اما یه جمله هست از یه فلسوف که مفهومش اینه که برای اتفاقات سیاسی واجتماعی در جهان به وسیله تاریخ می شه فرمول نوشت که مثلا اگر فلان اتفاق افتاد فلان برخورد شود وسیاستمدار فلان روحیه رو هم داشت تا چند سال آینده کودتایی در آن شرایط اتفاق می افته !مثل یه فرم ریاضی مثلامیشله مورخ اروپایی پیش بینی آمدن ناپلئون رو چند سال قبل از تولدش برای فرانسه کرده بود! تاریخ تا این حد می تونه افق های آینده یک مملکت رو روشن کنه. والبته نسبی اگر یار کشی ها ی سطحی هم توش اتفاق نیفته!مثل داستان طلحه وزبیر که داستان برگزیده صدر اسلام شده از بعد انتخابات ریاست جمهوری و به وفور میان خطابه هاوسخنرانی ها به کار می رود.کسی به دلیل وشکل مخالفت ها هم کاری نداره قصد اصلی تقبیح مخالفان دوره حاضر حکومت با نسبت دادن شکل وشمایلشون به این افراده! که خوب البته ناگفته نماند که شبهات های هم دارن این دوقصه .... اما حالا که اشاره ها به سوی حذف سید حسن خمینی نوه آیت الله خمینی رهبر انقلاب اسلامی می رود .بعد از اینکه شعارهای بر علیه میر حسین موسوی ومهدی کروبی نقل محافل سخنرانی های دولتی شده نوبت به نوه آیت الله خمینی رسیده است! واحتمالن او فرد بعدی است که باید شخصیتش در اضحان عمومی جامعه مورد ترور قرار بگیرد.این روزها ی خانواده آیت الله خمینی من را به یاد خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا می اندازد .وقتی عاملان خلیفه ابوبکر فدک را که سرزمینی بود که حضرت محمد در زمان حیات به دخترش بخشیده بود غضب می کند.حضرت زهرا در صحن مسجد مدینه خطابیه بلند بالایی را ایراد می کند.که البته بحث اصلی حضرت فاطمه زهر انحراف از اصل حکومت اسلام است! که خواندش خالی از لطف نیس من فسمتی از این خطبه بلند را می آورم .اما پیشنهاد می کنم تمام متن خطابه را گیر بیاوردید وبخوانید!  

و هنگامیکه خدا برای پیامبرش خانه ی انبباء( بهشت) و آرامگاه اصفیائ را برگزید، خار و خاشاک نفاق در شما ظاهر شد. جامه ی دین کهنه شد. ساکت گمراهان به سخن درآمد و پست رتبه گان، با قدر و منزلت شدند و شتر ناز پرورده اهل بطلان به صدا در آمد و در خانه هایتان در آمد و شیطان سر خویش را از مخفی گاه خود بیرون آورد. ندایتان درداد. دید که پاسخگوی دعوت او هستید و برای آنکه فریب او را بخورید؛ آماده اید. خواست که قیام نمائید و دید که شما راحت و سبک این کار را می کنید. گرم و داغتان کرد و غضبناکتان و دید که آتشینید. پس داغ و نشان زدید بر غبر شترتان و بر آبی که سهم شما نبود وارد شدید، در حالیکه از عهد و قرار چیزی نگذشته بود و موضع شکاف زخم هنوز خیلی وسیع بود. دهن زخم هنوز به هم نیامده بود و پیغمبر هنوز به قبر سپرده نشده بود. برای عمل خود بهانه آوردید که از فتنه می ترسیدیم، ولی به راستی که در فتنه افتادید و راستی که جهنم محیط برکافران است.  

سپس رو می کند به ابوبکر خلفیه مسلمین ومی گوید: 

 ای پسر قحافه! آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! عجب امر تازه و زشتی آورده ای؟ آیا دانسته و به عمد کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر می اندازید؟ آیا قرآن نمی گوید: نسلیمان از داود ارث برد و در آیه ی دیگر آنجا که خبر زکریا را بازگو می کند، زکریا عرض کرد: پروردگارا مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و آل یعقوب ارث برد. و فرموده خویشاوندان رحمی اولی به یکدیگرند و فرموده: خدای تعالی به شما درباره ی اولاد وصیت می فرماید که برای پسر دو برابر بهره ی دختر است. و می فرماید: یعنی هنگامی که مرگ یکی از شما فرارسد بر شما نوشته شده است اینکه وصیت کنید برای والدین و نزدیکان، حکمی است حق برای متقیان و شما گمان می برید که مرا بهره ای نیست و سهمی از ارث پدرم ندارم؟ آیا خدا شما را مخصوص آیه ای فرمود که پدرم را از آن بیرون کرده؟ آیا آنکه می گوئید اهل دو کیش از یکدیگر ارث نمی برند؟ و یا من و پدرم را اهل یک کیش نمی دانید؟ و یا شما به خصوص و عموم قرآن از پدرم و عموزاده ی من داناترید؟ اینک این تو و این شتر، شتری مهارزده و رحل نهاده شده برگیر و ببر، با تو در روز رستاخیز و حشر ملاقات خواهد کرد. چه نیکو داوری است خدا و نیکو دادخواهی است محمد صلی الله علیه و آلی و چه خوش وعده گاهی است قیامت. در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان می برند و آن وقت دیگر ندامت و پشتیبانی شما را سودی نرساند و برای هر خبری قرارگاهی است پس خواهید دانست که عذاب خواری افزا بر سر چه کسی فرود خواهد آمد و عذاب همیشگی بر چه کسی حلول خواهد نمود.  

عکس:سید حسن خمینی در خردسالگی  در کنار پدر بزرگ(جماران بیت رهبری)

یک پست تا آخر جام جهانی

  

نظر سنجی پیش بینی نتیجه جام جهانی در وبلاگ جغد بندری  

این اولین بار نیست که اوضاع همه فوتبال و اوضاع ما امتحان  !ولی اشکال نداره شما به دموکراسی در زمین سبز برسید ما هم به بقیه چیزا ولی خوب آقا ی جغد بندری تا آخر جام جهانی نمی دونم چقد میشه زمانش اما وبلاگ جغد یک هفته آپ نشه برا ما این هواست..  

خلاصه هوای مارو هم داشته باشید دم امتحانی مایمو یه  مانیتور در زنگ تفریح  

یک مخاطب پر پاقرص  وبلاگ جغدبندری

خیابان را سراسر مه گرفته!

 

 

بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
در درگاه می بیند به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند  

                                                                           شعر:شاملو 

عکس:کیان شمس

آدم های عجیب خیابان

اگه اون که گم شده دوباره پیدا بشه قفل زندون دلم با کلیدش وا میشه   

امروز یه پیرمرد خمیده با صدا ی بلند زیر آفتاب تیز این ترانه رو می خوند  

برا خیابان بهادرم از جنوب به شمال اش

چقدر بد وخوب است که هوا گرما باشد وتو توی خیابان باشی  با یک آوار از شلوغهای همیشه خرداد  به چسبی به عینکت که کمتر بیبنی و آرام تر باشی وقتی راه می روی به در دیوار مناظر طبیعی شهر برخورد نکنی 

 به پیرمرد ها نگاه چپ نیندازی به رنگ چروک رو چهره شان نیش خندی نزده باشی احیانا  موجودات سیاه ودوست داشتنی که به اندازه تمام دریا می ارزند پیرمردهای مهربان خیابانم را می گویم

 خیابان  تنهای های سینه به سینه من با خودم  خیابانی که ترانزیت بین الملی قند بود اویل بعد شد ترانزیت روغن وبرنچ و البته حالا ساندیس هم  دارد با طعم انبه فوق العاده  اش   

تبدیل به اتوبان بزرگ شهر شدن  دارد تورا از من دور می کند دارد تو را از من می گیرد! مثل همه چیز های خوب گرفته می شوی میروی لای دفتر خاطراتم   

امروز هم  ۱۸خرداد بود! 

مثل همه روزها دیگر م یک روز مانده به تولد تو ! و  من آدمس را تا ته ...  قورت می دهم  

برای آمدنت بهار فراموش شده خرداد هم به داد دست زبر زیر فرمان نمی رسد  

حتی حالا که گربه   له شد  روبروی اداره پست  

چشمان از حدقه بیرون زده اش فقط یک لایه ی نازک پف کرده آدمس خرسی می تواند باشد. مرده ها دیگه با چشم شون  ناز نمی کند برای آدم! حتی اگر چشمان  سبز گربه ای اورزینال داشته باشند!  این رو ساعت ۱۱ظهر امروز فهمیدم وقتی جنازه ی با پوست براق دو رنگ شیر تو شیر روبروی اداره پست ورم می کرد!

وبلاخره عیدی من رونمایی می شود

عکاس:حسن بردال

عکاس:عبدالحسین رضوانی

عکاس:روح الله بلوچی

عکاس:عبدالحسین رضوانی

عکاس:حسن بردال

عکاس:روح الله بلوچی


تنها کسی که تمام عکاس ها را درست تشخیص داده بود کامنت (صدیق) بود 


اطلاعات دقیق به همراه کپی شناسنامه بیاورد تا جایزه اش را بگیرد!در کل خیلی خوش گذشت مرسی که نظر گذاشتین وشرکت کردین در نظر سنجی وخیلی از همی نا...

دورهم بودیم خوش گذشت تا باشه از این برنامه ها وعیدی ها ودوستی ها