همه ی سی سال و دو  عمر 

سرعلاقه احساس ودل رفت ومی رود 

هی چی به تعلق من نیست 

جزداشتن کسانی که دوستشان دارم  

روی هواهام نیستم ام  

خود باد ام در گردش ماه  

. . .  

(ساجده کشمیری)

 

ساعت 21 چهارشنبه شب . فرهنگسرای طوبا . سالن فرهنگ

...

  

 

عقیم اند تمام گاوهای مزرعه 

  

ونورنازکی از سر پستان هایشان ساطع می شود. 

  

 

عکس :ساجدکشمیری

ازتاریخ همین را فهیدم زجر چشم بودن را

 یدالله هم که باشی وقتی کسی به کسی نیس وچیز به چیزی این  می شوی

 این کلمه ماتن که پخش اند 

 کف خیابان   

 لای روزنامه    

 توی کیف پول  چپیده اند. 

 این کلماتن که خسته از کت وکول آدم بالا می روند 

 حالم خوش نیس.... 

 من پناهده شدم به چیزی که پناهی ندارد این روزها چشمانم بازاند وبه فک توان جفت زدن نمی دهند. سر پا چشمم تا بنا به گوش زنده شدن مردهای کلیسای واتیکان را می بینم !تاریخ سینه اش پناه نمی دهد.من فقط چشمم. ازتاریخ همین را فهیدم زجر چشم بودن را 

دختر مو حنایی مزرعه ات  باران  هم که می بارد شک می کند که دست هایش را تکان بدهد 

تو توی ابرها چشمان مرا هم می بینی..  ؟ 

.

نامه دوم ؛برسد به مرد سبز دم کفشداری

بوی گس نرگس را خوب می فهم .جمکران که آمدم  یادته! 

 گفتن تو ته چاهی   ونامه ها را خوب می خانی

 قیافه هم که نگیرم  باورم بود سر آن کوه که بزهای زیادی قربان شدن چشم های بسته زیادی به تو رسیدن. 

من تازه بودم ونفس تر تازهی هم داشتم در باز دم هوا   

حالا 

 هوای دلم خوش نیست   دلی نیس!  خالی  

وسر به دیوار که می کوبم چیزی هم ندارم از کلمه   بیای ونیای  پرتی حواس است ودستهایم  آنقدرجان ندارن که منتظر چیزی باشن.  

.

راستی جواب نامه ات هم نرسیده پست چی هر صب در می زندو من خاب ام . 

                                                 

 ...

 

شعری از پگاه احمدی

 

دست می کشم روی کبودی ِ ران وُ دهان  

بر حلقه ی سیاه گلو / استخوان  

وَ تیک تاک ِ ساعتی که تک تک ، مُرد

دیگر ترقّه ندارد  

از خواب می پَرَم که ببینم

آینه ، که تنها شهادت ِ قانونی است ،  

چیزی نشان نخواهد داد

هیچ کس

چیزی ندیده است  

وَ من و تو

آنقدر با نفرت بوسیده ایم

که وقت داشته باشیم

به طرح ِ یک چاقو

در کودتای هم برسیم .

 

ازدور که میای قدت کوتاه تر می شود وپاهایت دراز تر 

کفش هایت را بافته ام  

وباانگشت بزرگترت سلام سنگین صبح را جواب می دهم 

از لای ملافه ای که میایی رو به عبور خیابان است  

پسرمان تنهاست  وتمام مردهای شهر لای لنگ هایشان پیچیده اند 

پنجره را باز نکن!  

شکمی که گرد نیست تکان نمی دهد خودش را  

 حتی وسط سرکنگی تعداد چین های پیراهن لختٍ مرد! 

جنین چندمیست که عقیم است ولب هایش بوی لبان سوخته تو را می دهد.  

   

وفقط پاهایم مور مور می کند.

انگار ساعت نمی فهمند اینها.ساعت ها بود سخت کار می کردند. رژه طولانی ونفس گیری بود. از پشت کتاب ها آمده بودند پشت کتابخانه آب گرفته بود  

به گمانم از سیفونه دستشویی همسایه بقلی بود.درست پشت کتابخانه قلمبی زده بود بیرون. وهمه مورچه ها آنجا به دنیاآمدن از وسط شکاف باریک دیوار! 

 اولش یه چیز سفید بودن چیز سفیدکوچلو من این چیز سفید را بارها دیده بودم بالا کتاب ها چیز سفید شفاف کوچلو بدون هیچ نقطه سیاه وکدری 

 اماشبها که می شودیعنی از ۱۲تا بیشتر شب که میشود دیوار سیاه می شوداز پشت هم می‌ آیند توی آغوش هم  روی هم  همه سیاه می شود سیاه یک دست ومخملی تخت را کول می کنند ومی برن.من خابم وفقط پاهایم مور مور می کند. 

چهل روز هم گذشت.

 

 

اینجا کسی آرمیده که زیست بی آنکه شک کند 

که سپیده دم به هر دم نیکوست  

وآن دَم که مُردپنداشت که زاده شد 

چرا که آفتاب هنوز می دمید. (پل الوار) 

 

پ.یک:فردا پنج شنبه ازساعت ۱۱تا ۱۷بعدازظهربه مناسبت چهلمین روز عروج ساجده به قله های دم آوند مراسمی درخانه پدریش برگزار می گرددوسپس به خانه او در آرمگاه مفاخر استان سلام می دهیم.  آدرس:دوهزارـجنب مغازه کشمیریی 

و

فردا پنج شنبه جلسه شعرخوانی ساعت ۱۹بعدازظهر درمحل خانه شهریاران جوان برگزار می گردد.

سیاه بازی توی خیابانی که به دل کوه زده بود ...

شکل چندم خودم است خیابان با تمام درازی از لای پاهایم می آید  

بیاویزد وزش ناسایی میان لب  

لا تا لا  

لالایی ورد خوب است 

سیاه وبرجسته چشم است ودست داری به گمانم 

عکس خودم است توی تو چپیده ومنسجم

 می شود بوسیده با برجستگی بیا بالا

دهان بویست از سبز تا  بنا گوش دراز شده است 

 دروغ بزرگ زمینی است 

 که نفس ندارد 

 انکار است  به بالاتر ها

 

 که تویی توی خودت خابیده 

 وقصه های خوب قصه های پاپتی  

دستم را رابکش از افق تا خیابان  

عریان 

عریانی محض نبود شکل پا  شکل جمع شده پا ها انگشت تا تا تا تو

پوکیده کفش ها وپاهای بسته تو 

 بزرگ تر پاهاست

آه چقدره ام زیاد است

تابم می دهد از بالا تاب می خورم از مخ وته 

 موریانه ها که به بالا می روند  

به خاب... 

 شخص دوم باش 

 که می خوری به زمین  

سر شاخ دراز درخت است 

 خابیده ران از انگشت پابه گرد درررررررررررررد می کند   

یک سر

به سر دارد... می کند

انگشت سیاه کرده  لمزان دختر خوبیست  

شب ها به موقع ام بیا  

ستاره بشمارند  

رد تا رد سینه ام افروخته  

شخص دوم منی عکس خودم باخودم  

کلمه است تیز نوک وتوک زبان از تو

و

واهجمعه چشم ها تا چشم بیرونم  

خروجی خودش می گیرد به راهگیری  

به روادید

روداید به خورد باد به تن مرد عریان 

 بابا است.

بروی نصف ونیمه شبی است  

وخون که میاید بالا

می خورم خودم را با خودش

کلمات درداند که به هم لولیده 

لولیده ی عجیبی توی هم

تو ی خودت 

 لولیده ی جمع شدی

چای تازه میخاهم !

قوت دردم باش

مرد   از زمین بالا رسیده بود  

لخت ولوت

 بکشم به سینه به جاهای داغ وسوزان تنی

دلم به تنگ رسده است

 برای تنهای تقسیم شده مان 

 حالا که تو نیستی من سنگینم از تو 

 که توی من چپده ای 

 توی تمام مویرگ هایم وگشادهی اعضای متورم گلو

گیر کرده ای توپ شدی یعنی یخ کرده

از تار موریانه  لانه ولاجوردی

من باش با تشکیلات برجسته دست های گرم تا گرم  

 

(مسیر به شکم کوهی بود غار زده)همدان غارعلیصدر

 

برای کسی که توی ذهنم عطر ۵۰تومانی هایش مانده

اسارات
که دست می آورد بیرونت کند از خودت
 به اسیری وسر  

و تا نشتن مردی  توی خودش لمیده
شکل جو گندمی دارد از تو ی خیابا ن بلند 

 اول لین ۱۲ دهم 

 مردی مرده است که شکل ندارد

 نفس است!
در برگشت خودش ازشهر  

 

 پیوست:ذولفی زاده بود که کلمه را به تامین رساند.

واین دومیش بود ومن نرسیده ام

بد از شانس نبود بد از خودم بلند شده بود.از خودم وچیزه ای چپایده توی مخ ام که امان ندارند . 

به قرار دیشب که تمام روز بود من قرون وسطا بودم باپاهای برهنه فرار کرده ام از دست خودم وتو که هی می امدی لایه  برگ ها یم.

برگ ها که دوس تر می داشتی و لم داده بودی توی قرون وسطای من  

 تو دل انگزیستون واسلاوها واکینگ ها بیشتر  واکینگ های بودی  سرکش وماجراجو  

بیشتر تر از خیس چشم بود ودلم تو کیک های فنجانی وجشم های منتظر پایان برگ های رو دوس که نداشتم تو داشته نباشم . 

از مرد که کت بلند داشت از رساندها خودم را دور کرده بودم خانه خالی وتنها بود  

هرکس برای خودش ستادی شده بود ومن توی قرون وسطا بودم از فرار تو از فرار کلمات که دفن شده بود 

 از فرار تو که هی میای بزرگ روی برگ های کتاب. 

 اینجوری شدی .نوشتم : 

ایمان دارم که تو نمردی که کلمه می آید از تو سرخ سرخ وچاک چاک!! 

بعد محکم کوبدهام برگ ها رو سرت تند تند تا نیای توی مخ من وسطا رو دوس تر داشتم  

دوس تر داشتم 

 دوس تر تولد دوستی بود متولد ۱۹خرداد که آن هم از تو دوس تر داشتم من دلم نمی خواد دوباره توی خودم خابم ببرد ودر ضمن تو  بیشتر گم شده ترجیح منی  

بهتر است! تاریخ بودم کوچلو . 

شاعر ازکلمه می آید وتاریخ از مرگ ! 

ومن مهندس اموات بودم. 

 

امتحان دوم بود تمام لذایز بیزانس را گرفته بود قرمز ی خون یخیت واین دنیای دوم من 

 دوم من بود.وصطا را

بزار برای خودم باشد دلم سید کاملی بود . 

وکلمه اتی که از دیوار می آمد 

 مردی جنسی بود با عبای بلند وشال سبز ومن اینجا ها هم نبودم من تکفیر شده بودم تکفیر ! 

صب شد.

برگ آخر کتاب به نتجه رسیده بود. ماکیال (ورساله شهر خدا وشهریار )داشت. 

رنساس آمد جان هوس لوتر آمده بودن. 

 اروپا اسم داشت فرانکها فرانسه استروگت ها ایتالیا واکینگ ها ایرلند.این وسطا گوتنبرگ بود آرامش بود وخاب بود  

و۲۰تا صفه مانده بود زیر دوش سفید آب می آمد کف آلوده وخاب راپرانده بود م  

به ساعت که بوی اذان می داد وبعد کره عسلی بود وخاب .... 

زنان توی دالان تنگ بودن جای که نور کمی بود وموش می دوید یه جاهای ی  سبزه ای  زیر پاهایشان لولیده بود بیشتر از اینکه رویده باشد. 

من ساعت ۱۰چهل صب پریدم از سرجلسه مانده م با دنیای کوچک قرون وسطایم  

 

 

ولی می خاهم این ترم را حذف کنم .سرنوشت به تویق می اندارد در من . 

 

برای ساجده

به همت جمعی از شاعران استان و به مناسبت هفتمین روز درگذشت شاعر عزیز ساجده کشمیری مراسمی در مسجد سید کامل بندرعباس برگزار می شود.

مکان:سه راه سازمان خیابان مرحومین گرمساری

زمان:دوشنبه 18 خرداد ساعت 3 بعد از ظهر.

من پیر شدم ساجی تو کجای؟

ساجی از شمار دست هایم دوری ومن شکل دوری تو را نمی دانم گیجم دختر مرگ برای تو شکل پیدا نمی کند چرا؟

مقدمات آماده نت شده زمین را آب پاشی کردیم من تنهام کنار موسا تونیستی من حست نمی کنم انگارگم شدی یه وسط های از راه نمی دونم چرا ارتباطم قطع باهات نیستی ساجی چند وقته تو اتاقتم نیستی اصلا نبودن برای تو معنی پیدا نمی کنه.من احساس می کنم وارد پیری شدم آره من پیر شدم ساجی آدم باید پیر باشه تا نزدیکاشو از دس بده .ساجی من هیچ برنامه ی برای نبودنت ندارم هیچ!همیشه برنامه ریزی ها با تو بود حتی برای تنهای ومصیبت های منم تو برنامه می ریختی.تو اتاقت آرامش عجیبی خابیده .دوس دارم اتاقتو کول کنم باخودم ببرم.چقدر کتاب نخونده داری دختر! همیشه می گفتی فعلا بگردیم. هر وقت پیر شدیم کتاب می خونیم.من پیر شدم ساجی تو کجای ؟

من نبودنت ومرگت تو مخم نمی ره هنگ کردم دختر گیجم گیجی بزرگ اصل انم گریه ام نمی یاد برات.اصلن باهات قهرام هنوز چرا اون روزی اونجوری  حرف زدی باهام ؟هان ؟

گفتی بندر نیستم

من رفتم پیش آقای شهیدی گفتم ساجده کجاست

 گفت داره میاد اینجا.

گفتم به من گفته بندر نیستم.

گفت بیشین الان مباد دوستاش براش کتاب اوردن

 منم گفتم حالا که به من اینجوری گفته من منتظرش نمی مونم چت بود اون روز چرا اونجوری بودی؟

من دلم نمیخاد تو بمیری ساجی .من از مردن خسته ام اصلا من مردها رو دیگه دوس ندارم .چرا همه منو تنها می ذارن؟من تنهای دوس ندارم دوس دارم با هم بریم لب دریا دوچرخه پیاده بیام از فرهنگسرا تا شهربانی بستنی بخوریم بعضی وقتا هم ذرت مکزیکی بخوریم .با هم شعر بخونیم کتاب بخونیم با هم بحث کنیم دعوا کنیم بریم پیش موسا

تو چرا مردی هان؟

بیا بگو دیگه تو که برای همه کارات جواب داشتی بیا بگودیگه.آره حتمان میخای بگی لیز خورده ام دس خودم نبود .ولی من که می دونم خودت برنامه ریزی کردی اون یاداشت خوندم بالای کتابخونه ات.خودت خاستی که شده حالا بگو من چه کار کنم؟!ساجده من تنهای دوس ندارم تخیل ورویاپردازی دوس ندارم.مرورخاطراتم دوس ندارم.می خام کنارباشی .ساجی زنده  سرحال!!!

جمعه یک خردادماه

       

 

    

ساعت برگزاری:۶عصر می باشد. 

طراح پوستر:سینا امامی 

 

عکس های جلسه اول در وبلاگ خانه

          

اندکی خاب شبانه را چنگ بزن 

 

مهربانم ...

           

موهایم وکبوتر ها را برای تو بزرگ می کنم.

تلاش برای زمینی پاک

تعدادی از تشکل‌های غیردولتی در برنامه‌ای مشترک به مناسبت هفته زمین پاک در ساحل پارک دولت بندرعباس جمع می‌شوند.

این برنامه به دو بخش تقسیم می شود:

1.جمع آوری زباله‌های ساحل؛در این بخش که به صورت نمادین برگزار می‌شود تمامی اعضا با در دست داشتن کیسه‌های زباله مشغول جمع آوری می‌شوند، این قسمت از برنامه یک ساعت به طول می‌انجامد.

2.در این قسمت اعضا توسط اتوبوسی که تهیه شده است برای بازدید به معبد هندوها رفته و با دعوت از مسولین میراث فرهنگی سوالات خود پیرامون دلایل راکد ماندن این مکان تاریخی و فرهنگی بازگو می‌کنند. در آخر بیانیه‌ای که تهیه شده است خوانده می‌شود.

دوستانی که علاقمندند می‌توانند این یادداشت را در وبلاگ خود منتشر کنند.

حضور در این برنامه برای همگان آزاد است.

تولدت مبارک امیرمحمد عزیزم

چهارشنبه آتشی بود .خوب یادمه

ومن منتظر کلمه خاله بودم . (۲۴/۱۲/۸۴) 

 

 

 

خاله شودم.