-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 09:50
من امدم.....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 12:05
از روی بالشت می آییییییی ی . . . . زرده ی چیزی شبیه زمین را بوسیدم. کسی دارد نقطه ته نه ماهگی ها وسر می خورد دست پسران تازه بلوغ روی سینه ی. . ساعت حدود ندارد داریم روی همین چند نقطه دور می زنیم لیوان آب. آب گسفندان پستان داررررد زمین شیر از زیر زمین تلو تلو تاب عدسی چشم ها ( دختران کوروش ) سستی پاهای پاسارگاد را کسی...
-
ته پاساژ. . . .
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 19:42
ته پاساژ زن رقصش گرفته بود وچسبیده بود مثل جلبکی ته وداشت آب می داد از زیر ابرو چیزه غلیظی غلط می خوردخودش را وسط شوت شده چیزی از ته بازی کودکی. فرضا گل کوچیک کوچیک تر از این حرفای که به هم بخوردبازی اتفاقی می آفتد مثلا اسبی در آید از وسط شاه نامی بنویسد بگذارد برای دختری که قبلا به رستم دست داده بود چشمانت را به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 19:37
راستی امروز تولدم بود ولی. . . این روز مثل بقیه آدما خوشحالم نمی کنم !!!!!!؟؟؟؟ اصلا نفرت انگیز ترین روزتو تاریخ زندگیمه. . . . شروع مجازات برای کارهای نکرده بقول صادق (( همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمچ خودم. . . . . این یادداشت مربوط به شنبه ۲۹/۵/۶۸
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 16:57
جشنواره ی بیست وسوم هم گذشت اما معلوم نیست اینجور جشنواره ها چه چیزی رو دنبال می کنند یه عده نوجوان جمع شدند که باید بهشون درس اخلاق داد یا یه عده دانش آموز که یه خورده با بقیه فرق دارن باید بهشون بها داد یایه عده نویسنده جمع شدن که برای هیچ کدوم از این تشویق ها نویسنده نشدن . . . از تمام کشور۲۰۰تا دانش آموز جمع می شن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 17:42
امروز خیلی خوشحالممم آخه یه خبر خیلی خیلی خوب بهم رسیده داستان ام مقام کشوری آورده. امسال هم می تونم توی جشنواره شعر و داستان کشور کرما نشاه شرکت کنم. اما اگه مثل پارسال که اردبیل بود باشه که هیچی اخه جشنواره های دانش آموزی رتبه بندی نداره .واین خیلی بد که رقابت نداشته باشه!!!! این محیط ها هنوز توی نو وکهنه بودن آثار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 18:59
زمین ایستاده نگاهم می کرد داشتم عمودی می دویدم
-
به زور هم که شده
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 18:53
به زور هم که شده زورت نرسیده شاید هم رسیده بودی که از درخت خرما افتادی پایین وبعد شدی چقدر این خونها بوی زیتون میدهد!! دست هایت را که بگیرم به سه شماره (بدم خانم!؟ ) می روی بالا وبعد می شوی! تمام نمی شود فصل فصل براداشت؛ دستش را از روی زمین ورفت درست بالای نمی دانم ‹‹شط یا کارون›› !؟ نخلستون،وسط نخلا؛ می روی بالا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 18:47
سلام خوبید نمی دونم چرا خیلی وقت می خوام حرف بزنم حرفم نمی یاد. . . . یعنی نمی دونم شاید یه جوری احساسم اینه که کسی نمی تون صدامو بشنوو به قول صادق یک چیزی های هست که نمی شود به کسی گفت نمی شود فهماند آدم را مسخره می کنند. من نمی دونم تا کی این آدما نمی خوان خودشون بیاد بیارن تا کی می خوان اسیر این بازی بشن و مثل مهره...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 18:29
دیگر قرار یست معجزه شود وتو با مرسدس بنز از خیابانی که هنوز تازه شروع شده از وسط خلیج بگذری وسط بازار ستاره ستاره سهیل بشوی و آن مرد از توی فروشگاه زول بزند به عینک دودویت آقا چند گرفتی؟ خودت را گم کنی ستاره سهیل که گم نمی شود!!!!! کهکشان را ه شیری بزرگ است ومرسدس آخرین مدل بازار وآن دخترکانی که نگاهت را می دوزند تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 09:25
من حاصل جنایت پدر ومادرم هستم صادق
-
بداهه(..........
سهشنبه 14 تیرماه سال 1384 20:29
صندلی نشته بود وزن زول زده بود به عکسی که . . . . اصلا نمی دانست مال کیست فقط زیبا بود شایدهمدیجیتالی پستش کرد بود،که عاشق شود؟! طرف! راست یاچپ که بپچی کاهوهم داشته باشه کنارش هم یک نوشابه..خنک بنویشید آخ؛ خیلی وقته نخوردی نه صدام نمی دونم شاید هم دویست دام بود ولی چیزی که مهم است زن عاشق شده بود ودستش را گذاشت توی...
-
داستان کوتاه
دوشنبه 13 تیرماه سال 1384 19:14
نگام کرد.ترسیدم.دندوناش زردشده بود.لباسش کثیف.پاره بود.بااین که مى دونستم مامان چی میگه ولى بازم گفتم: مامان من مى ترسم،می ترسم این مردِ بخورتم. مامان گرفتم توی بغلش بعدگذاشتم زیر چادر گل،گلیش .یادش رفت بهم بگه بچه خوب که نمی ترسه. شایدم بعدازاینکه به شکلاتای نه نه جونم دست زدم دیگه بچه خوب نیستم. گریه اُمد .آرام گریه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 09:31
قرار گذاشته بودم که بیاد وسط اینجا. . وگفته بودم که چقدر دوست دارم ات نگاه کن گریه کرد بود رنگی لباسی که برای دوخته بودن که دختر. . . وگیسوان که بافته بودن فقط منتظر به ساعته عبور کند ازخیابانی که قرار است ابریشم بزاید میان دست های کسی که بعد ها شاید مجنون شود ونگاه . . اگر نکند!!!!!!!!!!!!!! من چشم هایم را .... . . ....
-
با صدای بی صدا مثل یه کوه بلندددددددددد مثه یه بغض رهاااااا . .
یکشنبه 5 تیرماه سال 1384 16:53
گنجیشکک اشی مشی ی ی ی ی لبه بوم ما مشین بارون میاد خییییییس می شی ی ی ی برف می یاد گوله می شی می یوفتی تو حوض نقاشی