تو آینه دوتاییی ها دار ِام مرده باصدای داغ اسفند شک بچه های دوسر زاییده یخی بانقاش های از خداداریم رژ می روند.
بیا برویم اینجا ها را هورا بکشد دست های آدم برفی. . .
شن های ته گلوداری سرما می آوری از آینه دو نیم شده دارد می زند باران برف شده ازآسمان یخ توی آینه خیس زده بود به خیابان دارد سیاه وسفید می کند نقاشی های من را پرت کن از میان میله های که بوی جلوین خونی وجفت دو سر زاییده هنوز زنده . .
وسط آینه ملکه برف شده توی دهان دارد زرد می شود جیوه های رنگ پریده
ردشده ام صندلی پشت هم رژ های مصنویی خلوت میان بوم ونقاش
رنگ شده صندلی – شکسته شده آینه وبرای چندمین بارها ما متولد شده ام
چند سرمرده.