نخند! بچسب به هم دست را ببر تا ناکجا ها
که باشیم وصل باشیم
عشق بازی کنیم توی صفحه صورت
بیاویزم
تا عاشقم کنی
یه روز به شیدایی در زلف تو آویزم
حس می کنم حس کلمه می شود
پوکه می دهد به تو
به سمت
دوجهتی
ونازکای نخ لختی که تویی باتمام
انسانم
سانم
و سمت دارم به گوشه قاچ خورده لبت
وقتی خیلی هم دور نباشی
به فاصله
دو ران و دو بازو
افتاده در بین
به فاصله آبی قِردار زیر بستر
نَ خووهُ م دادا نَ خووهُ م
بِ خَند هاش راه ببرم
برای عباس وبندرگاه چشم هایش
حوری جان