تو آینه دوتاییی ها دار ِام مرده باصدای داغ اسفند شک بچه های دوسر زاییده یخی بانقاش های از خداداریم رژ می روند.
بیا برویم اینجا ها را هورا بکشد دست های آدم برفی. . .
شن های ته گلوداری سرما می آوری از آینه دو نیم شده دارد می زند باران برف شده ازآسمان یخ توی آینه خیس زده بود به خیابان دارد سیاه وسفید می کند نقاشی های من را پرت کن از میان میله های که بوی جلوین خونی وجفت دو سر زاییده هنوز زنده . .
وسط آینه ملکه برف شده توی دهان دارد زرد می شود جیوه های رنگ پریده
ردشده ام صندلی پشت هم رژ های مصنویی خلوت میان بوم ونقاش
رنگ شده صندلی – شکسته شده آینه وبرای چندمین بارها ما متولد شده ام
چند سرمرده.
...
مدتی می شد که در آن شب تاریک پشت دیوار خانه شان قدم می زد
و بیخبر بود از اینکه پسر خلاف همسایه مدتی است که او را زیر نظر دارد
سلام
به چه سبکی بود؟
برفای شعرت احساسه خوبی به من داد...
خیلا جدید بود...
اخرش خیلی خوب تر بود
موفق باشی...
سلام !
ممنون از سرزدنت. کارای شمارا هم می خوانم . هم اندیش تر باشید!
کار خوب بود باید به بینمت سه شنبه تونستی بیا سرای هنر طوبی من تظرتم .... به من تشر آمد از اسمی که از بس شد به پشت افتاد
baba be rozzzzzzzzzzzzzzz man laily am kongere yadfete
و بالا الاغه ...... منو نداری
خوب بید
سلام عزیزم به روزم سر بزن راستی لینکت کردم
shere zoraki mese bacheye ke ba amale sezarian be donya biad. albate sharmande ha
عالی کرده خون دنی را با خونتم