حوری من
چنگ زده-متحیر -حیرون ومنگ.
.گذشت که برسه به وقت ابتدای
آویزونی دوباره.
وسخت
که چه دیر همه چیز زود میشه.
وخسته.
تلخ..شدیم ..
گشتیم خیلی ..............
شاید مسخره کردنمان که بدنبالش
.شبیه شده ای نزدیک پیداکردیم!
که دوری دوریمون دهنکجی کنه..
پپسی سرکشیدم. آدامس خرسی کاشکی بشتر مزه اش میموند!
انتظار به گشادی سفیدی چشمان وسعتی داده
.نت نشینیمان تو بی برقی..و حیرونی ی ی!
اینا همش خاطره میشه -
کاش نمیگفتی قربون دلت.فدای بغلت.
همسفر قرار بود بریم که مو تموم کنم ابودان رفتنه.نه تو تموم کنی مانه!
شانی اول صب.
حولی بازیات برا برج ای کیوایت!
پیتزای عمه پز به میل عزیزوووووووووم.
جغد بازیمون تا صب که بشه۹تا کوتاه بشه وقت
که عجیب میخاستی زود بکنی بری!
خ یالا یالا کاری نداری و...
لحظه درآن با فشاره پلک کوتاه میکنه مرز را...قسم به پاکیت چااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااکرتیم
پاسخ:
خالی که بشی
خیلی چیزها خودش می یاد مثه
دندون
وادعا و
عینک
.اسکله خلوت
.وانگشت پا که رو به بالا می زد وناخن نصفه دستت .
واشاره های روی صورت که ببوس
چیزهای زیاد رفته
که دل خیلی تنگ می شه..
حوری ما با هم می کشیم این بار درد را ..
خیلی خوب کردی آمدی به خلوت خوف انگیز تلخ وخفه
که یه روز تیز آفتابی
از
روی یه دیوارآجری شروع شد
دیواری که شاهد خیلی چیزهابود
خندهای بلند
کتک ها
نون خشک فروختنها
تخمه شکندن
وووو................
جیغ
وقتی همه چیز
ویرانمان کرد.
زیاد می شود حرف ها
خوب شد که آمدی
.......
((ببین! مرگ وجود ندارد.))
مرد به زن این را گفت.
زن جواب داد:
((می دانم این را :
حالا که مرده ام .
پیراهنت را اتو کشید ه ام.
درجالباسیت است.
فقط دلم تنگ می شود
برای شاخه گل سرخت.))
یانیس ریتسوس
دیشب که می خواستم به خوابم یاد افتاد به نوحه دو ضربه ی که با اموو می خوندیم همیشه
او می گف:آخرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
مو می گفتم:تو کشته شدی عزیز مادر......
همه چیز جفت شده بود برای رفتنشش
دوباره خوانی بود.ومن همچنان ویبره میشوم.این گفتگو اخر خیلی جالب و وحشتناک بود.
ها چون جلب کنده یک سال می شود که به خواب رفته
رد پایی از من...
در این راه کسی بدرقه نکرد مرا
وآباد نکرد را ها را
ومن تنهای تنها قدم نهادم در سرزمین بادها وطوفان ها
ودرزوزوی بادها کسی صدا نکرد مرا!؟
واما خانه خانه دیروزیست ؟
اما من جای خالی قاب عکسم را درطاقچه خانه احساس کردم
ناگاه در کنار درب خانه عکی را به پارچه به رنگ سیاه آذین بسته دید م
وهرکس که رد می شود از کنار آن عکس پارچه سیاه ناگهان اشک حلقه می زد در آن چشم های سیاه
ومن ردپای مرگ را احساس کردم
نه نه
این مرگ است نه ردپای از احساس ها ....(خودم روز های اولی شاعری به سال ۸۰)
سلام .مرا به برد کلمه ات به جاهی دور ناکی .مرسی
سلام مردن مخوف نیست (برام لینک بزار )
از وقتی می شه که بهت بچسبه ...(ان شا ا... هیچ که تجربه نکنه.)
انجام شد.
چه آبودانیه دو آتیشه ای...
آتش از کلمه ی بلند می شود .که خودت باشی.
گیج شدم.
0000000000000000000000
دیشب دلوم خیلی میخاس بیام اینجا..ولی نشد که بشه! همنشینی کیفوری یه. سیری خوش. سبک شودم خداوکیلی -با اکسنت عامو عزوزی-
ها به کنار که برسیم .ساحل آرامشیست.
سلام
با اجازه شما را لینک کردیم
سلام فاطمه جان
نظر نظر نظر
وبلاگت خیلی جالب وزیباست
یه سری به سفر کرده بزن
نظر نظر نظر بده
حالا که مرده ام .
پیراهنت را اتو کشید ه ام.
درجالباسیت است.
-----------------------------------
احساس می کنم یکی داره توی دلم لباس می شوره !