من ندید بدید تر از این حرفام...

             

  •  اولین اجرا تئاتر که دیدم مربوط به کودکی هایم است .شاید بهتر است که بگویم اولین اجرا نمایش  توی مسجد محله مان یادش به خیر چادر سفید می پوشیدم می رفتیم توی مسجد هم   کلاس  نقاشی بود هم  خطاطی هم  تئاتر و کلی خاطره بامزه وخوش بزرگتر هم که شدم  توی سالن فرهنگسرا آوینی تئاتر های دیده بودم که خوب مزه اش خوب یادم نمانده! بقیه اجراهای تئاترهم که توی این شهر  خلاصه می شود در جشنواره های مختلف که آن هم شانست بگیرد بندر باشی و خوش شانس تر هم باشی یک تئاتر درست نصیبت بشود که البته برای دیدن وپسندیدن  داور هاست ! توی مخاطب هم کشکی هستی که سالن را  پر می کنی جهت گزارش تصاویری از سالن . 
  •  تمام این سالها ی بی تئاتری این شهر فقط خدا می داند من جواب گویی چقد آدم بودم که این شهر به پیر به پیغمبر  تئاتر دارد بازیگر دارد خوبش هم دارد  که حداقل بیست وسی نفرشان دوست من هستند. چند بار هم که پیش آمد که گروه ی آماده می شود برای اجرا من هم پز می دادم بین دوستان وآشنایان که چند وقت دیگه اجرا ی تئاتر داریم خبرتون می کنم که بعد آخر کار همه چیز لغو می شود ما می ماندیم وحوض مان! دیگه کم کم چوپان دروغگو شده بودم  برایشان
  • اما اولین اجرا درست ودرمانی که خودم دیدم  تئاتری بود از یاسین بهرامی همین چند سال پیش با ساجده عزیزم اولین بار بود برای دیدن تئاتر پول می دادم.  اولین بار بود که از دادن پول برای دیدن چیزی اینقدر لذت می بردم فکر می کنم هزار تومان بود ورودی اش! من و ساجده پول ورودی دادیم  و وارد شدیم  .نیش مان تا بنا گوشمان باز بود انگار که صاحب همه آن ساختمان شده بودیم با همان هزار تومان  تالار آوینی  پر از صندلی خالی بود ما که سر جمع 15 نفر هم نمی شودیم.اما دیرشده  بود برای اطلاع رسانی! من خودم هم دیر خبر شده بودم .  تئاتر آن شب برای ما بود! لم دادیم روی صندلی وگوشی ی تلفن مان را خاموش کردیم .آن شب چه بازی فوق العاده دیدم از رضا غریب زاده چقدر لذت بردیم چه شب به یادمانی شد برایمان ..
  • تا اسفند سال ۸۸ و اتفاق تنها سگ اولی ...ابرهیم  برای این شهر! قسم خوردم که همه آن های که تا می گفتم این شهر تئاتر دارد توی صورتم پوز خند می زدند بکشانم سالن بنشانمشان رو بروی جهان خوش آب رنگ تئاتر از صغیر تا کبیرشان حتی کو چک ترین عضو خانواده مان  که چند ماه بیشتر نداشت هم آوردم توی  سالن ! بچه خواهر چهار ساله ام می گفت" خاله این آدما چرا دارند توی تلویزون راه می رن؟ چه می دانست بیچاره که این تلویزون هنر هیچوم است سینما را هم به زور همین تلویزون بهش فهمانده بودم  .بسکه سوال می پرسید گفته بودم سینما یعنی یه تلویزون بزرگ  حالا نمی دانستم تئاتر رو چطوری باید بهش بفهمانم !  بماند که خودم از همشان ندید بدید تر بودم اصلا. هر شب می آمد واجرا را می دیدم می گذاشتم چراغ ها خاموش بشود بعد یواشکی می رفتم روی یکی از صندلی های کم دید سالن می نشتم از ترس اینکه نگویند این خانم منتقد (+) کار و زندگی نداره هر شب می یاد اینجا تئاتر می بینه !  بماند که شب آخر اجرا وقتی رفتم که خسته نباشید بگم به گروه یکی از بچه ها برگشت بهم گفت "مرسی فاتمه که هرشب اومدی وکار رو دیدی" از خجالت صورتم گل انداخته بودم. خندیدم و گفت من ندید بدید تر از این حرفام..
  • آخرین اجرا  یکی از سخت ترین شب ها بودم برام  به اندازه فینال جام جهانی شایدم هم بیشتر  دل کندن  از تنها سگ اولی  چیزی که  به مدت دو هفته فیکس از روزمرگی بیرونم آورده بود. و دید بصریی ام را افزایش داده بود سخت بود واقعان ! یادش بخیر
  • حالا خوش بختانه تو این روزها بی رمق یک تئاتر دیگر در این شهر دارد اجرا عموم می شودو  توی شهر پراست  از بنر های تبلیغاتی اش هر چند که اینجا حتی یک خبر کوچک هم نیست از این تئاتر که شاید از کم لطفی دوستان وبلاگ نویس است شاید هم وقتی مخاطب عام با انبوه تبلیغات شهری دعوت می شود دیگر جای برای مخاطب خاص واینجایی نیست .بهرحال برای من که ندید بدید تئاتریم هنوز!  قطعا یک اجرا ضعیف هم می تواند از یک تحصن دو ماه و عدم حضور در فضا غیر مجازی فرهنگی وهنری بکشاندم بیرون و ببرد م توی سالن تئاتر!

|عکس نوشت|  اولین اجرای عموم تنها سگ اولی در بندر عباس /حاضران در عکس :( من - پانتا بهرآم - و بقیه دوستان ) عکاس: ابرهیم جلالی

 

|بعد نوشت| دیدن تئاتر رویایی خلیج فارس  رو به هیچ بنی بشری توصیه نمی کنم( با تاکید)!

مهلت ارسال آثار به جایزه شعر مهرگان تمدید گردید

 

مهلت ارسال آثار به دبیرخانه جایزه شعر مهرگان تا نیمه مهرماه تمدید گردید شاعران استان می توانند آثار خود را از طریق ایمیل یا صندوق پستی به دبیر خانه ارسال نمایند.   

  

ایمیل:  khane.kheshti@gmail.com  

صندوق پستی : ۳۸۱۶ـ ۷۹۱۴۵     

 

 

 خبر /ادبیات  

جلسه شعر چهارشنبه های خانه شهریاران  این هفته راس ساعت هفت عصر برگزار می گردد.

 

سعید آرمات ریس انجمن شعر استان در گفت و گو با ایسنا

 

سعید آرمات در گفت و گو با ایسنا  | دو سه سالی از تعطیلی انجمن شعر استان می گذرد و تا کنون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و شب شعری نیز برگزار نشده، گویی مدیران فرهنگی از بابت تعطیلی این جلسه خوشحال هم هستند چرا که طی این سال ها هیچ کس سراغ من نیامده و تماسی نگرفته است.|  

  

سعید آرمات شاعر هرمزگانی در گفت وگو با ایسنا گفت :فضای شعری هرمزگان جریان عادی و طبیعی خود را طی می کند اما به دلیل برخی مسایل، فضا برای کار و اجرا آن گونه که باید، مناسب نیست.

 پیش از این اگر ما جماعت شاعران، کم حوصلگی می کردیم یا به هر نحوی، تحت فشار بودیم، مدیریت فرهنگی با برگزاری کنگره ها و نشست های شعرخوانی باعث حضور ما در صحنه می شد، اما امروز مدیریت فرهنگی نمی تواند یا نمی خواهد کاری انجام دهد.

این شاعر با بیان اینکه اهل هنر، نگاه ممیزی را برنمی تابد، خاطرنشان کرد: هنرمند نمی خواهد کاری خلاف جامعه انجام دهد صرفا می خواهد در فضایی باز و راحت کار کند.

وی اضافه کرد: نگاه ممیزی همیشه بوده و هست و تفاوت امروز با گذشته در اینجا است که پیش از این نگاه ممیزی بود اما اجازه اجرای کار هم وجود داشت اما امروز پیش از برگزاری هر برنامه فیلترسازی و ممیزی در ذهن ها نقش می بندد و آنچه که برجسته است، فضای ممیزی کار می باشد.

آرمات با بیان اینکه تا زمانی که چنین ذهنیتی حاکم است، هنر، فضایی برای عرضه نخواهد داشت، اظهار کرد: البته این آسیبی است که گریبان جامعه را می گیرد وگرنه شاعر و هنرمند کار خود را انجام می دهد.

وی با اشاره به بیلبوردهای تبلیغاتی مناسبت های مختلف در سطح شهر، بیان کرد: از میان این بیلبوردها، چند تا تبلیغ برای شعرخوانی و داستان خوانی وجود دارد؟ بودجه های فرهنگی زیادی به استان داده می شود اما سهم هنر و ادبیات از این بودجه ها کجاست؟

این شاعر هرمزگانی در پاسخ به سوال خبرنگار ایسنا مبنی بر تلفیق هنر و سیاست، می گوید: ما در دهه های اخیر علنا شاعران سیاسی داشتیم، سیاست جزئی از زندگی ما است اما شاعر و شعر امروز ما سیاسی نیست و تلویحات و اشارات سیاسی در شعر کاملا طبیعی است.

وی در ادامه افزود: این موضوع شاکله ای است که در ذهن مدیریت فرهنگی وجود دارد و به نوعی ترس و واهمه آنها رانشان می دهد، مدیران فرهنگی ما دنبال دردسر و دغدغه نیستند و صرفا به دنبال اجرای برنامه های بدون حاشیه و خطر هستند.

آرمات با اشاره به تعطیلی جلسه رسمی شعر و ادبیات بندرعباس که وی مسوولیت غیرمستقیم و غیر اداری آن را به عهده داشت، می گوید: دو سه سالی از تعطیلی این انجمن می گذرد و تا کنون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و شب شعری نیز برگزار نشده، گویی مدیران فرهنگی از بابت تعطیلی این جلسه خوشحال هم هستند چرا که طی این سال ها هیچ کس سراغ من نیامده و تماسی نگرفته است.


منبع: +

منشور حقوق بشر برگرد همان جایی که بودی!

اولین منشور حقوق بشر که  قدمتش به اندازه انسانیت است .امروز به زادگاه هش بازگشت .زادگاه نگارنده ای بزرگش که به کمک ناتو های فرهنگی هر روز از حافظه بی حوصله و زنجور مردمِ سرزمین اش پاک تر می شود!  مثل مفاهیم غریب و نچسب منشورش برای انسان  امروز ایرانی !   

 

    

   

 

منشور حقوق بشر  کوروش عزیزم 

   

خواستم بگویم خیلی دیر آمدی  امروز سرزمین تو   رکورد دار  نقص کنندگان حقوق انسانها  در صدرجهان است.  و مردمت دیگر آنقدر بی رمق وخسته اند  که جای  برای تفاخر به داشتن تو برایشان نمانده .  

خواستم بگویم سرزمین تو سرزمین مونا محمود نژاد است  

 

می شناسی اش ؟   

همان دختر 17 ساله  که به جرم بهاییت اعدامش کردن !  

 

در سرزمین توی که" صلح و آزادی  عقیده را  توی بقچه ات کرده بودی و به جهان می بردی

می دانی آن موقع  که تو توی محفظه ات در  موزه بریتانیا باد می خوردی  و جهانیان با تو زندگی صلح طلبانی را داشتن  ما رتبه  دوم اعدام  را  در جهان کسب کردیم! و کودکان 18 ساله مان را حتی به جرم "کف زدن " سر جوقه اعدام می بردند.

از قتل های زنجیریای چیزی شنیده ای؟ می دانی چند روز نامه توقیف شده  وچند روزنامه نگار زندانی  در سرزمینت نفس می کشند. می دانی زندگی  با عقیده فردی  زندگی را چه اندازه بر مردم سرزمینت سخت کرده است. از حال زندانیان سیاسی خبر داری ؟از خون ندا و سهراب  چیزی شنیده ای؟

اینها تنها چیزهای کمی است که از سرزمین و مردمت رفته است *  

متاسف ام  

متا سف ام منشور بزرگ  

دیگر جایی برای تفاخر به داشتن تو  برایم نمانده تو الان تنها یک تکه شی گلی بی ارزشی که چیزی از دردهای مردمت کم که نمی کنی اضافه هم می کنی. برگرد همان جایی که بودی !  بگذار در همین سرزمین جهان سومی و رنجور و ترسناکی که برایمان ساخته اند بمیریم .بگذار  فراموش کنیم که اینجا سرزمین تو ست .سرزمینی که مهد صلح و دوستی  بود !*     

 

یک* موارد نقص حقوق بشر در ایران

دو* متن منشور حقوق بشر کو روش

پیرمرد چشم ما بود

اولین تصویر ی که از او دارم مربوط به کودکی هایم می  شود .سالهای بعد از جنگ کویت بود دوران کودکی من خانه پدری  ام توی بندرعباس پر آدم بود . ما بودم یک دو چرخه  که تایر رنگین کمانی داشت که مال عمو کوچک ام بود .نوبت می گرفتیم  تا یک دور سوار چرخش بشو یم . آن سالها از سر کول آن خانه آجر نما بچه ی شیطون می بارید.  که هی تبیه میشدن مادرم می گفت پدر بزرگ تون  اعصاب نداره  ور جو ورجه نکنید. و ما  هم بچه های نفهمی بودیم  که هیچ چی تو ی کتمان نمی رفت . سالهای کودکیم سالهای بعد از جنگ کویت بود که پدر بزرگم برای دومین بار در عمرش جنگ زده شده بود. خونه وزندگیش را ول کرده بود آنطرف دنیا بچه هایش را به دندان کشیده بود و آمده بود بندر عباس  من این چیزها را از  چهره آن سالهایش نمی فهمیده ام فقط یادم است صورت صافی داشت وقتی می بوسیدمش معلوم بود هر صبح تیغ می انداخت البته من تیغ انداختنش را هیچ وقت ندیده بودم الان است که می فهم آن موقع چرا فقط اواز بین مردهای خانه ما صورتش زبر نبود وقتی می بوسیدم. با یک سبیل موزون بالای لبش و عینک روی چشمانش لباس هایش هم که همیشه  اتو کشیده و رنگ روشن بود و  بوی سیگار ونستون می داد. من عاشقش بودم از همان بچگی می نشستم زول زول توی چشماش نگاه می کرد. اصلا عصبانیتش را نمی فهمیدام .آرامش بخش بودهمیشه من نمی فهمیده ام پشت این آرامش دو بار جنگ زدگی  و آوارگی و کوچ نشینی مادم عمر خوابیده ! تا اینکه جنگ کویت تمام شد و خانه پدری هم خلوت تر از همیشه .فقط ما مانده بودیم و  دلخوشی آمدنشان و آرزوی که چند سال یک بار بر آروده می شود .

بزرگ تر که شده بودم پدر بزرگ بیشتر روزنامه می خواند و توی دفترش می نوشت همیشه یا در حال خواندن بود یا نوشتن . عاشق تاریخ بود و پر از داستان های قدیمی. داستانهای که چسبیده بود به پسوند فامیل ام پسوندی که مربوط به پنج سالگی پدر بزرگ می شود. اما او هم چیز را آنجا یادش مانده بود انگار که 20 ساله بود که زده اند بیرون  از آنجا .شبانه و بی خبر - داستان های مرموزی که همیشه  تا نصفه شنیده ام تا دهان باز می کرد بی بی م نمی گذاشت ادامه بده .می گفت نذارید بابابزرگ تون  از گذشته ها حرف بزنه حالش بد می شه !

هم چیز را توی دفترش می نوشت  داستان نخلستان آبادان - قتل پدر پدر بزرگم  ! داستانی  که هیچ وقت بی بی نمیذاشت  تا ته از دهنش   بشونیم . داستان آمدن به آبادان شبانه وبی خبر  خانه آجرنما آبادان ر فتن به کویت و جنگ پشت جنگ  و عمو هایم ... 

کم کم داشت پیر می شود .وقت راه رفتن یکی از پاهایش لق می زد. عمو کوچک ام را که از دست دادیم .صبور تر از همه بود پسر بیست ساله اش را توی خاک کویت دفن کرده بودن آمده به ما دلداری می داد این پسر دوم رفته اش بود اما خم به ابرو نمی آرود فقط روزنامه می  خواند. روزنامه می خواند و چشم هایش سرخ می شود.

آذرماه سال 88   بود داشتند آماده می شودن برن فرودگاه لار که برن کویت بوسیدمش صورتش زبر بود ته ریش جو گندمی داشت دیگه مثل اون موقع ها صاف نبود صورتش بغلش کردم سینه اش گرم بود. گفت هم تون آماده بشین بریم فرودگاه اما ما نرفتیم باشون صبح ش باید می رفتم دانشگاه دوباره گفت چند بار گفت .گفت" یالا بوبا ماشین جا داره"

هیچ کدوم  از نوه هاش باش نرفتن بابا ی تنهای رفت وبابای تنها ی رفت فرودگاه . رفتم توی اتاقش که تشکش جمع کنم خوابم برد روی تشکش گرم بود هنوز   بی خبراز اینکه این آخرین دیدارم بود با او

فرودین زنگ زدن  گفتند بابای تون از مسجدآمده رو سینه بی بی تون تمام کرده  

آه به همین سادگی

می خواستم زمین باز بشه و فرو بروم  توش .پدر بزرگی که همیشه با چمدانش می آمدو ما توی فرودگاه مثل همان پنج سالگی از سرو کوله ش با لا می رفتیم حالا نیست که باشد نیست که بیاد .نیست هیج جای دنیا.. و سهم ما فقط یک تماس تلفنی ساعت 11 شب بود از مرگش 

 

فردا عید فطر ِ خانواده ما سالها بود که سفر عیدونه برای عمو کوچک ام می نداختن  اما فردا قرار سفره بابای رو  بنداریم. واین اولین سفره بزرگ بی بابا بزرگه خونه شلوغ همه فک وفامیلمون از کویت  از آبادان اومدن اما بابای یم نیست انگار خونه چراغ نداره آدم همش سردش می شه..

 چقدر سخت آدم مسافر ببوسه ی   بوسه ی آخر همشیه توی مخت جیغ می کشه

برای روز بلاگستان فارسی

شانزده شهریور ماه اولین وبلاگ فارسی راه اندازی شد و سلمان  در اولین پستش می نویسد که  "وب نوشت بر وزن دست نوشت یک اصطلاح من در آوردی است! خیلی جدی نگیرید! اما weblog به وب سایت یا homepage ای میگن که شامل نوشته های شخصی یک نفر راجع به چیزها و نکات جالبی که میبینه یا بهشون فکر میکنه هست."     

|یک|  

نکته ی در اولین پست سلمان هست که من هنوز اعتقاد عجیبی به آن دارم .آن هم  اینکه " وبلاگ نوشته های شخصی یک نفراست "  به نظر من وبلاگ جای است برای دیکتاتوری آدم ها رسانه داوطلبانه و بی مزد مجابی  که نویسنده اش حق دارد هر چیزی که می خواهد بنویسد .به کسی هم مربوط نیست .رسانه شخصی است دیگراما ممکن است نویسنده اش دغدغه های بزرگ هم  داشته باشد ..  

 

|دو|   

کشور چین یکی از رکورد داران وبلاگ نویسی در جهان است!  «لی  شینده» یک وبلاگ نویس چینی است . که اسمش هم نام یکی از وبلاگ های مورد علاقه من هم هست " لی" کار روزانه اش این استی که با یک دوربین دیجیتال و یک «لپ تاب» به راه می افتد و در گوشه و کنار چین  هرجا که نقصی در کار دولت ببیند و یا متوجه اشتباه یک مقام دولتی شود آن را همان ساعت به صورت پست می نویسد و با تصویر در وبلاگ خودش منتشر می کند.«لی» اعتقاد دارد که هدف مائو از نصب تخته سیاه در  نقاط مختلف چین همین بود ه که مردم درد دل خود را بر آنها بنویسند و ماموران ویژه این مطالب را رونویس کنند و به او (مائو) اطلاع دهند.     

حالا نزدیک به چند سال است که رسانه قابل اعتماد وبه روز مردم هرمز گان هم همین وبلاگ ها هستند.گاهی اینقدر به روز اند که از خبرگزاری های سریع تر وقابل اعتماد تر عمل می کنند. که فکر می کنم این گروه وبلاگ نویس در استان ما  منحصر به فرد باشد در سطح کشور ! و البته متاسفانه مایه نگرانی مسولان در حالی که نباید اینطور بود.  

 

|سوم| 

 

بعضی از دوستان وبلاگ نویسم در روز جهانی وبلاگ نویس 31 اگوست پست ویژه معرفی چند وبلاگ را گذاشته بودن اما من فقط می خواهم چند خط راجب وبلاگ ها ویا وبلاگ نویس های مورد علاقه ام بنویسم  و یا پست به یادم ماندیم از آنها  

 

یک |اهل هوا  |   

نویسنده اش را خوب می شناسم .هادی کیکاوسی یکی از داستان نویسان موفق استان است. وقلم فوق العاده ی دارد. پست ها وحتی نقل قول فوق العاده ی من در این وبلاگ خوانده ام . اما  پست 300 اش را هیچ وقت از یادم نمی رود (پستی که بعد از طوفان گنو منتشر کرد ) اما هادی خیلی وقت است که قسمت نظرات را از وبلاگش پاک کرده وبه دلایلی که امیدوارم به زودی مخاطب اهل هوا را از تحریم در بیاورد! 

 

دو |بهشب|  

بهشب به روز ترین وبلاگ هرمزگانی است که کم است روزهای که به روز نشده و مهم ترین اخبار را نگداشته باشد. اما راجب به این وبلاگ چیزی که می خواهم بگویم مربوط به وبلاگ نویش می شود. که تا پیش از این وبلاگ دیگری داشت و با اسم کهره در آن می نوشت . یادم می آید در آن وبلاگ هم چند بار فراخوان  کرد مخاطبان وبلاگش را برای جمع آوری زباله های ساحلی ! که شاید برای بعضی ها خنده دار بود  از آن روزها  خیلی گذشته است و حالا او بانی تشکیلات اجتماعی و داوطلبانه "زمین پاک " است که بیشتر از 300 عضو با دغدغه از دل مردم دارد  که قرار است در ماه های آینده اولین جشنواره زمین پاک را برگزار کنند و همچنین تیم بسکتبال  زمین پاک در بازی های ماه رمضان  فینالیست شد. که این جریان از یک پست وبلاگ و دغدغه یک نفر شکل گرفت .که یک دست مریزاد اساسی می خواهد حقن! 

 

سوم|جغد بندری| 

 

وبلاگی که همیشه می خوانمش و این پستش را + خیلی دوست داشتم این اواخر 

 

چهارم|لی| 

 عاشق جمله های کوتاه  داستان های کوتاه ویاد داشت های خود لی هستم در این وبلاگ 

 

پنج | اهل آبادان| 

نویسنده اش اهل آبادان  است و هم زبانی ام .پست هایش را هم با لهجه خودم می نویسد .که نوستالژی داستانهای پدر ومادرم در آن مج می زند . و دل تنگیم را برای شهر مادری ام کم و زیاد می کند ."خیلی دوسِش داروم اساسی اهل آبودانی"  

  

شش|پلاک 66|  

 

یک عکس چند جمله شاعرانه  

 

هفت| صفیر هرمزگان|  

سید علی علوی دبیر خانه مطبوعات استان  است که تازه وبلاگ ش را راه اندازی کرده . و در یک پست اساسی اوضاع مطبوعات را شرح داده است . "  سید به جمع وبلاگ نویسان استان خوش آمدی " 

  

من عدد هفت را دوس دارم ! اما خیلی وبلاگ های دیگر هم هست که دوست دارم  وهر روز می خوانم 

مثل دیونه خونه ی من   درخت نشین  لاتیدان  سیاورشن  سی سی یو  پیرمرد ودریا کیوسک  راز سربه مهر  و....

امیدوارم همه دوستان وبلاگ نویسم  نویسا باشند وسبز

 

وقتی قرار است هادی آرمین باشی!

هادی آرمین خواننده ی که امید موسیقی هرمزگان است به تازگی دو اثر به صورت تک آهنگ

منتشر کرده است.که بهانه ایی شد برای نوشتن این یادداشت از یک مخاطب عام حداقل در زمینه موسیقی.. 

آشنای من با موسیقی هادی آرمین به سالهای نه چندان دور می رسد.وقتی که صدای زنده ودلنشینی با (صلا ت ظهر اش) از وبلاگ سیاورشن شنیده شد .یک صدایی که میان تای ابرهیم منصفی وناصر عبد اللهی بود برایم البته با جسارت  فوق العاده ای در آهنگ سازی واجرای خاصی از ساز عود! آمدن آرمین در حافظه شنیداری ما یک ادای دین بود به سازهای منحصر به فرد جنوب .وآوایی موسیقایی گویش هرمزگانی و البته ادبیات هرمزگان چرا که وقتی حرف از آرمین می شود ناگریزیم از آوردن نام مجید ذاکری .ترانه سرای که جای از او با عنوان ترانه سرا ی  "ترانه های صوتی تصویری"  نام برده  شده بود! و بارها ازاو به عنوان یکی از نقاط قوت موسیقی آرمین یاد شده است.حالا دیگر همه   او را  یک ترانه سرا خاص در استان می داند.اما من هنوز مجید ذاکری  را  در "عصر داستان " چهارشنبه های فرهنگ سرای آوینی به یاد می آورم.مجید ذاکری داستان نویسی که یکی از بانیان انجمن داستان نویسان چهار شنبه ها بود.یعنی که شناخت جدی از ادبیات دارد مطالعه دارد ومثل خیلی از ترانه سرا ها بیگانه نیست با ادبیات جدی و روز! امکانات تازه در زبان را می شناسد وقریه داستان نویسی هم دارد.یعنی قاعده بازی را کاملا بلد است. برای همین است که ترانه اش می شود ترانه صوتی تصویریی والبته روایتی !  

خوب هادی آرمین با این همه جسارت تازه آمده بود روی گود و با این همه شناخت ودغدغه وتوانایی !خیلی زود ازهمین دنیای مجازی وبدون یک کاست وکنسرت آمد توی فایل های صوتی مردم و توانسته بود عام وخاص را راضی نگه دارد

موسیقی هرمزگانی که سقفش منصفی شدن بود! موسیقی که می گویم صرفا موسیقی پاپ مد نظرم است.همان که با ابرهیم منصفی شروع می شود و بعد یک سرش می شود مابولیوا و ناصر عبداللهی و آن طرف آب اش هم می شود محمد روهنده و مهرشاد بهرامی .شخصا ناصر عبدالهی را تا آنجایی که ترانه وموسیقی اش دلی است و ترانه مناسبتی نمی خواند .دوست می دارم البته تمام موسیقی ناصر عبداللهی هم فاخر نیست اما نمی توان  منکر صدای فوق العاده ش شد.خوب ناصر عبداللهی مخاطبش را مشخص می کند. از رسانه ملی بگیرید تا  مردم هرمزگان ومخاطب خاصی که هر موسیقی گوش نمی دهد البته نه درهمه قطعاتش. محمد روهنده ومهرشاد هم که تکلیف خودشان را با مخاطب روشن کرده اند.این که قرار است   چه از آنها شنیده شود وسقفش شان چیست .و اینکه چه جایگاهی در موسیقی هرمزگان و اساسا موسیقی  دارندومن با احترام به اینکه همه قرار نیست بتهون باشند وموسیقی ارزشمند ارایه بدهند و اینکه مردم شب هیش هم موسیقی مناسب اش را میخواهند از این  بخش از موسیقی هرمزگان میگذرم . 

اما تکلیف مخاطب هادی آرمین چیست؟ 

دوست هنرمندی بود که می گفت کافی است رضا کیانیان شوی دیگر بقیه اش راحت است.اما من نظرم این نبود " هنرمند بزرگ ماندن سخت تر ازهنرمند بزرگ شدن است" والبته آسان می شود  اگر فراموش نکنی که چقدر زحمت و وسواس به خرج دادی برای معرفی شدن  وحالا مخاطب را  انتظاراتش را  توقع اش را فراموش نکنی.

من به عنوان کسی که دلم به یک جا برای نشستن روی زمین توی کنسرت آرمین خوش می شود .با اینکه اجرا ی کنسرتش نصف اجرای ضبط شده اش نبود.تمام ساعت اجرا زیر تشویق می گرفتم اش. نگران امید موسیقی ام هستم. نمی خواهم خارج از گود بایستم وچشمم را ببندم ودهانم را باز کنم چرا که قطعات آرمین در حافظه  موسیقی من ارزشمند و ماندگارند.    

امانمی خواهم باور کنم که عمر هنری هادی آرمین به سر رسیده و حالا دارد خودش را کپی می کند.حالا دارد بی کیفیتی آثارش را لای تجربه گرا ی به خورد مخاطب می دهد. امروز که هر پسر بچه ی با یک قطعه ضبط شده توی استدیو   و دو سه نسخه ی بلوتوثی دست دوستانش می شود خوانند! تکلیف آرمین با مخاطبش سخت تر است دیگر! نمی دانم مشکل فنی این آثار تازه چیست فقط می دانم که به  دل ام ننشست و نمی شیند! اینکه آرمین با مهرشاد بهرامی هم خوانی می کند.قرار است یک اتفاق باشد برای موسیقی کدامی شان؟کدام قرار است سمت وسو بدهد اجرا را؟ قطعا برای مخاطب مهرشاد که از موسیقی چیز دیگری می خواهد.چنگی به دل نخواهد زد!اما آرمین چه چیز تازه ی به موسیقی اش اضافه شد ؟ اصلا هدف از این تجربه چیست؟ مثل این می ماند که مسعود فرح برود با مریم حیدر زاده هم گویی کند! اصلا مگر مخاطب آرمین ومهرشاد یکی هستند ویا سنخیتی باهم دارند!

گفته بودم که این یاد داشت کسی است که هیچ شناختی از مبانی موسیقی ندارد .منتظر نشستم تا دیگرانی که شناخت دارند حرفی بزنند! اما از این سکوت ترسیده ام.

ازاینکه لای  رو در واسیتی ها  ورفاقت ها و دوستی ها وکف زدن های الکی   امید موسیقی من از دست برود می ترسم

که سرما سخت سوزان است !

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
 سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد
 پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
 نگه جز پیش پا را دید نتواند،
 که ره تاریک و لغزان است.
 وگر دست محبت سوی کس یازی،
 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.
                                     مهدی اخوان ثالث