ری را..صدا می آید امشب


http://s1.picofile.com/file/6180508048/postere_nima_ccu.jpg


گزارش تصویری مراسم  ری را  صدا می آید امشب   +

حسن تو شعر بخون می خوام گریه کنم / حسن از داد زدن خسته شدم

 

 

می خواستم پست بعدی این باشد توی مخ ام بود از مختار نامه بنویسم از اینکه داستان تا آنجای پیش رفته که معاویه مرده و پسرش یزید خلافت را به ارث برده است  

می خواستم بنویسم صف کشی شروع شده  

یاران  حسین             یاران یزید  

می خواستم بنویسم که این ||عمر|| که ما در تمام محرم لعنتش می کنیم چقدر با بازی فخیم زاده دوس داشتنی و تو دل برو شده  

می خواستم بنویسم از اینکه والی کوفه که پدر زن مختار است در قسمت که این هفته است برمی گردد .توی صورت مختار داد می زند که خانه ات  را محل فتنه کردی  .

محل فتنه یعنی راه اندختن متینگ های برای بیعت با حسین و شرورش بر علیه حکومت بر حقیقت نه بر حق یزید 

می خواستم از این بنویسم

که با این کلمه | فتنه| چقدر می شود بازی زبانی کرد ! که هیچ شاعر  تا کنون نتوانسته است   از هیچ کلمه ی اینقدر بازی بگیرد   

 

اما  

 

من  

همیشه تصمیم های قطعی در عرض  ثانیه ی می گیرم  

خوب این آخرین پست من است   

می خواهم از جریان بیرون بروم   

با چند پست آرشیو ی منتشر نشده  

 

هیچ وقت  

به این کلبه کوچک وابسته نبودم  

هیچ وقت  

هم

پا پس کشیدن

دوس ندارم  

اما دارم  

پس می روم  

نه اینکه منشور کورش باعث تفاخر شده باشد 

نه اینکه   

ترسیده باشم از چیزی  

نه اینکه کسی بتواند نوک زبانم را گاز بگیرد  

من   

گن جیش کک   

نه !    

من   

فا طمه زارع  


متولد بیست ونه مردادماه  سا ل هزار سیصد شصت و هشت خورشیدی 

و

بیست آگوست هزار ونهصد وهشتاد ونه و  میلادی


ساعت یک ظهر  بیمارستان شریعتی بندرعباس   

 

نام پدر علی     نام مادر مهین     متولدین آبادان    

 

با نزدیک به ده سال فعالیت هنری و فرهنگی همچنان مداوم   

آخرین پست این بلاگ را می نویسم  


از مسافری

که قصد رفتن کند وساک وچمدان هایش را بچیند توی راه رو و نرود  

بدم می آید!

من عاشق سفرها ی اتفاقی  

و رفتن های قطعی  بودم  

همیشه  

 

تمام آرشیو هم پاک کردم   

نه به خاطر آنها   

که قطعا پرینت ساعتی دارند 

 و اتفاقاتی را ثبت کردن از این بلاگ که من هم بی خبر ام از آن  

 

به خاطر   

دایی ام   

 

یدالله 

 

که توی تمام  پنج سالگی  

و دوری از پدر  

سینه اش عطر پدر می داد ... 

 

راستی من هیچ وقت سبز یا قرمز نبودم  

همیشه بنفش را دوس داشتم  

از همان کودکی   

وحالا یک دفتر چه یاد داشت دارم  

که سعی می کنیم رفیق خوبی باشیم برای هم

 

با حق  یا حقیقت


 

عکس نوشت: فرهاد مهرداد هنوز دوستت دارم یک جوری که فقت تو را دوست داشتم   

گن جیش کک        اشی     مشی


نفوذی سالهای کم سالی ام!


درپرونده ده چهربانفوذ استان که درشماره ی از هفته نامه ندای جوان چاپ شد. یاد داشتی از دکتر محمود رئوفی بود که انگیزه ی شد برای نوشتن این یاد داشت ! که شاید ادعای دین باشد یا تشکر از او و یا بازگوی خاطرات روزهای شیرین گذشته! بهر حال این یاد داشتی  است برای مرد نمره یک روزهای کم سالیم  ..


دکتر محمود رئوفی


·        همیشه چهره اش را با یک کت وشلوار خاکستری وموهای جو گندمی به یاد می آورم.مرده نمره یک روزهای نوجوانی بود!وقتی باقد کوتاهش ازپله های بلند سالن فرهنگسرای آوینی پایین میرفت!یک ترین ریس بود برایم. آن موقع دانش آموزی که فوق مقام توی ذهن من مدیردبیرستانمان بود! دیدن این مرد از خیلی نزدیک همیشه برای من همراه با استرس واضطراب بود،یک حسی که مال آن روزهابود و الان صادقانه دربرابر هیچ شخص اولی برایم وجود ندارد. اُبهت داشت!     اُبهت هم کلمه ی است که الان تعریف خوبی نمی توانم ازش بکنم .تعریف این کلمه هم درباره آدم ها انگارمربوط به همان سالهامیشود.والان جز کلمات کهن وبه لا استفاده است درادبیات امروزی برای آدم های امروزی.

·        آن روزها که ریس انجمن شعرآن اتاق کوچک وشلوغ برایم آدم خاص وبامقامی بود.چه برسد به مردنمره یک فرهنگسرا و ازآن بزرگ تر ادره ارشاد!من نوجوان بودم و آنروزها  خیلی سخت می توانستم به فرهنگسرا بروم.دخترهای هم سن وسال من تا سرفلکه برق هم تنهانمی آمدن .چه برسد به  سیدمظفر! که آن موقع آخر آخرشهربود برای هم محله ی هایم !  من هم زیاد نمی توانستم آنجا بروم. اما می دانستم آنجا باهمه ی شهرفرق میکند.همین که بازیگر وخواننده وشاعر ونویسنده صاف صاف جلوی آدم راه میرفتند.خوب خیلی کیف داشت.آدم واقعافکرمیکردجای مهمی است.آن موقع هنرمند جماعت آدم های مهمی  بودن ! تا این حد که گاهی دلم می خواست یک دفترچه بگیرم دستم وازهمشان امضابگیرم!

·        خوب ریس جایی به این مهمی وشلوغی آدم نمره یکی بود! من آن موقع زیاد جزییات رانمیدانستم.همین که او ریس  کنگره شعر وداستان  کتابخانه بالا ی فرهنگسرا وهمه کتابخانه های شهر و جشنواره تاترفجر واجرای های موسیفی وعصر داستان ها بود کافی بودکه نمره یک شود.

·        خوب یادم هست سال 83 بود که من درکنگره شعر راه پیداکردم.کنگره جای مهمی بود همه شاعران استان دلشان میخواست توی لیست برگزیده هاباشند!من اولین باربود.که توی جای رسمی وشلوع شعرمیخواندم دست پاچه شده بودم،همین که شعراول را خواندم.زیرتشوق که رفتم. دلم گرزشد.برای بقیه شان!شعرها که تمام شد یک نفس راحت کشیدم،ودویدم پایین !تا روز آخررسید که رتبه ها  را اعلام می کردن.میدانستم که رتبه آوردن برای من که کم سال ترین برگزیده کنگره بودم یک چیزمحال!والبته رویا ی دلنشین بود.مجری که اسمم را به عنوان برگزیده وشایسته تقدیر خواند یک چیزی تودلم هری ریخت. اما بعد که فهمیدم رتبه ندارم مثل همه شکسته خورده ها توی هم شدم وبه روی خودم نیاوردم که چیزی از غرور نوجوانی ام شکسته نشود.

·        بعد رفتم توی حیاط سالن غدیرآموزش پرورش ؛ آن موقع ارشاد یه سالن درست درمان نشد اماسرشار ازانرژی و زندگی بود.داور کنگره داشت دل داریم می داد. از آن تعرف های همیشگی که داور ها از تیم شکست خورده می کنند .گفت تو مقام اولم بودی. اما من ازسنت ترسید!ترسیدم که درجابزنی!همین حرف ها بود که مردنمره یک همان مرد پراُبهت وجو گندمی صدایم زد. 

·        گفت : شعرخوانی ام راشنیده  گفت که چقدربرایش باارزشم  وشروع کرد به دل داری دادن وگفت توهنوز خیلی کم سنی! مطمن ام یک روزشاعربزرگی می شوی از کنگره هم بزرگ تر !

·        بعد ازم جدا شد وهمینطورتو توحیاط غدیرمی رفت ومی آمد.معلوم بودکه همه کاره کنگره خودش بود!سالها اصلاحات که تمام شد،اولین مدیری که استفعا داد مدیرنمره یک من بود! بعضی ها ازضعف هایش می گفتن از وضیعت فرهنگ وهنر ازچالشها  اما من دلم نمی خواست که برود!فکرمیکردم همه آن چیزهای خوب وپراُبهت هم با اوخواهد رفت!  

·        اما اورفت وفکر های نوجوانی من همه درست از آب درآمد.او رفت و اداره ارشاد حالا دو تا سالن حسابی دارد  امادیگرخبری از کنگره  نیست و از آن شلوغی ها نیست من بزرگسال هم که نباشم کم سال نیستم اما صندلی ها وصدا ها ومن      همگی فراموش شده ایم.

·        او را آخرین بار نمایشگاه کتاب توی باجه نشرهرمس دیدمش من با زنده یاد ساجده کشمیری بودم.مردجوگندمی کت وشلوار خاکستری نداشت.یک پیراهن سفید آستین کوتاه داشت.اما من هنوزمثل همان سال ها تا دیدمش دست پاچه شدم.یک دست پاچه گی  بی خودی چون دیگر نه او  مرد نمره  یک بود! و نه هنرمند جماعت آدم مهمی! این بار هم او پیش دستی کرد وبه سراغ ما آمد گفت سلام خوبید بچه ها!  او مارایادش مانده بود.وقتی تمام صندلی ها وتربیون ها وصداها وآدم ها ما رافراموش کرده بودن..

     پی وسته: این یاد داشت قرار بود در هفته نامه ندای جوان چاپ بشود!

            عکس: مجید جمشیدی

حرکت اعتراض آمیز برای الافی یک روز و هفت ساعت!

   

       

ساعت یک شب بود که داشتم از پله های هواپیما بالا می رفتم  اولین اقدام اعتراض آمیزی که برای پایمالی و الافی  یک روز و هفت ساعت  از وقت و زندگی ام به ذهنم رسید  پست کردن وقایع این دو روز بود  

  • کل اخباری  که من می توانستم آنجا بشنوم خبر بی بی سی قبل نهار بود که آنهم اینقدر زنک صاحبخانه ی که ما مهمانشان بودیم ور می زد که فقط طرز لباس پوشیدن وکفش های  ده سانتی مجری های خبر بی بی سی تو ذهنم مانده . لای پذیرایی و از آن دست تعارفات که خاص ایرانی هاست در ان شلوغ پلوغی ها بود که شنیدم که ۳۰ درصد بلیط هواپیما افزایش پیدا کرده ! سی درصد یعنی بیست درصد به نصف- یعنی به نصف نزدیک تر است تا مثلن ده درصد . خلاصه یعنی یک رشد عجیب و فوق العاده در قیمت بلیط بالگرد و اقنصاد و ارز و تورم و کوفت زهرمار 
  • کلن من مسافرت با این قبیل وسایل را سفر نمی دانم .کلمه ترکیبی  "رفت وآمد"  مناسب تر است تا سفر  برای پرواز کردن به وسیله جسم غول پیکری که منظره بیرون در آن غیر قابل رویت است در بیشتر مواقع ... 
  • گوینده خبر در ادامه داشت می گفت که طبق گفته های خبرگزاری های ایران"تنها ۳ درصد ایرانی ها از این وسیله حمل ونقل استفاده می کنند که آنها هم بیشتر هزینه سفرشان تجارتی یا کاریست که چندان تفاوتی به حال جیبشان  نمی کند این  افزایش قیمت .در واقع مربوط به قشر غنی جامعه می شود این قبیل هزینه ها که در عوضش قرار است که خدمات افزایش پیدا کند و احتمالن  توپولف ها زوار در رفته را وارد اسقاطی کنند با همین ۳۰ درصدی که از جان مردم می کشند
  • دلم برای زادگاه ام تنگ شده بود و دلم می خواستم برسم نه اینکه جاده شیراز - بندرعباس  دلنشین نباشد و من از چپیدن کنار پنجره ولوو بدم بیاد

 نه

اصلا اینطوری که نیست

 هیچ

تازه من عشق ام به  آبادان , بیشرش به خاطر راه نفس گیرش است

سفر یعنی لمس کنی که داری از جای می روی وبه جای می رسی یعنی لمس کنی رنجش را وقتی چشم هایت خسته می شود وخوانند زنی می زند زیر صدا ؛

 به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من 

یا آن جا که می گوید " همه به جرم مستی  

سر دار ملامت 

 میمیریم  

می خونیم  

سر ساقی سلامت

ویا این که ؛ 

لحظه خدافظی به سینه ام فشرده مت ...  

تو توی دور دست نور نازک را بپابی

که وقتت بگذر .که صبح شود . 

من عاشق این قبیل وقت گذارانی های  تمام ولوو  ران های تریاکی هستم ! 

  • خلاصه قرار بر این بود که ما که قشر غنی جامعه هم نبودیم و نیستم وسفر تجاری وکاری هم نداریم رفت و آمد را به سفر ترجیح بدهیم اشهد خودمان را بخوانیم و جانمان را بسپاریم دست خلبان و جسم عظیم جثه آهنی..   

|روز یک شنبه نیم ساعت قبل از پرواز ـ فرودگاه|  

در گیت بازرسی باز بود هنوز- بارها را گذاشتیم روی ریل- که گفتن دیر رسیدید! دیگه نمی تونید سوار شید !پرواز راس ساعت انجام میشه ونیم ساعت قبل هم مسافر نمی تونه  وارد سالن پرواز بشه !

از قیافه مستآصل شان مشخص بود که صندلی های  هواپیما با لیست انتظار ی ها فول شده و جایی برای چپاندن ما توی آن بلاگرد آهنی سبک  نمانده است .

گفتم: این همه مسافر جماعت را روزانه الاف تاخیرهای  یک جسم آهنی زبان نفهم می کنید  یک بار هم به اصطلاح خودتان تاخیر نیم ساعت قبل از پرواز  ما را نادیده بگیرد  تاخیر  وقتی که مسافران هنوز توی سالن پرواز اند

که زیر بار نرفت مردی که لباس  قانون پوشیده بود اخمو ونفهم هم بود و می گفت خانم قانونه! شما دیر رسیدید

 می توانید بروید دفتر هواپیمایی و نصف قیمت بلیط تان را بگیرد و بروید پی کاریتان

مرد قانون  نمی توانست بفهمد قرار روز دوشنبه ام چقدر مهم است

نمی توانست بفهمد چقدر دلم برای آغوش حوری و فاتمه تنگ شده

 وچقدر حالم دارد از این دوری و تعارف ها و مهمان نوازی ومهمان بودن ها بهم می خورد   

|دوشنبه یک ساعت قبل از پرواز- فرودگاه | 

صبحش رفته بودیم نصف مبلغ بلیطهای  30درصد افزایش یافته  را داده بودیم که بلیط ها سوخته را با یک بلیط تازه عوض کنیم و یک بازی جدید را شروع کنیم برای رفتن با وسیله که کار کلمه ترکیبی "رفت وآمد"  را انجام می دهد

بارها را گذاشتیم روی ریل توی مانیتور ها فرودگاه نوشته بود پرواز بندرعباس با تاخیر نامشخص" تا خیر نامشخص یعنی از ساعت ۵عصر تا یک شب توی فرودگاه الاف وملعبه قانون یک طرفه ی با شی که از آن طرف  فقط معنا دارد

 افزایش خدمات"  یعنی نشستن شش ساعت فیکس روی صندلی ضمخت فلزی فرودگاه بی ریخت توریستی ترین شهر ایران که آدم شرمش می گیرد جلوی اتباع خارجه  از سرویس بهداشتی و کاشی ها شکسته قدیمی ونا زیبا کف اش و بوی بداش 

ساعت یک شب بود و توپولف قراضه آماده نشده بود برای بلند شدن ته نفسی هم نداشت که ما را مثل گوسفند ها ی صادراتی بدون اینکه کارت پرواز را نگاه کنند ریختن توی یک ایرباس دو طبقه ای که از وقت کاریش گذشته بود و می توانست مسافران نیم محترم بندرعباسی را آرام و راضی کند و مثلا دلشان را به دست بیاورد که یک بلاگرد حسابی بعد از شش ساعت الافی برایشان آماده کردیم که می توانند هر کدامشان جفت پنجره بنشیند و طلوع خورشید را بیبند و احتمالن زنده به زمین خواهند نشست!   

  

پی وسته : رسیدیم بندرعباس چند تابلو عکس روی سکوی ریل بار بود دلم خوش شد از خواندن اسم های آشنای عکاسان زیر عکس  اما نمی دانم چرا عکس ها باید بدبختی و درد های مضاعف هرمزگان را به رخ تازه واردان می کشید ؟آیا کپر نشینی و فقر و بلاهای آسمانی بهترین شاخصه  معرفی هرمرگان توی فرودگاه اش است ؟!

   

حرکت اعتراض آمیزی برای الافی یک روز هفت ساعتی من

 

ساعت یک شب بود که داشتم از پله های هواپیما بالا می رفتم  اولین اقدام اعتراض آمیزی که برای پایمالی و الافی  یک روز و شش ساعت  از وقتم و زندگی به ذهنم رسید  پست کردن وقایع این دو روز بود  

  • کل اخباری  که من می توانستم آنجا بشنوم خبر بی بی سی قبل نهار بود که آنهم اینقدر زنک صاحبخانه ی که ما مهمانشان بودیم ور می زد که فقط طرز لباس پوشیدن وکفش های  ده سانتی مجری های خبر بی بی سی تو ذهنم مانده . لای پذیرایی و از آن دست تعارفات که خاص ایرانی هاست در ان شلوغ پلوغی ها بود که شنیدم که ۳۰ درصد بلیط هواپیما افزایش پیدا کرده ! سی درصد یعنی بیست درصد به نصف- یعنی به نصف نزدیک تر است تا مثلن ده درصد . خلاصه یعنی یک رشد عجیب و فوق العاده در قیمت بلیط بالگرد و اقنصاد و ارز و تورم و کوفت زهرمار 
  • کلن من مسافرت با این قبیل وسایل را سفر نمی دانم .کلمه ترکیبی  "رفت وآمد"  مناسب تر است تا سفر  برای پرواز کردن به وسیله جسم غول پیکری که منظره بیرون در آن غیر قابل رویت است در بیشتر مواقع ... 
  • گوینده خبر در ادامه داشت می گفت که طبق گفته های خبرگزاری های ایران"تنها ۳ درصد ایرانی ها از این وسیله حمل ونقل استفاده می کنند که آنها هم بیشتر هزینه سفرشان تجارتی یا کاریست که چندان تفاوتی به حال جیبشان  نمی کند این  افزایش قیمت .در واقع مربوط به قشر غنی جامعه می شود این قبیل هزینه ها که در عوضش قرار است که خدمات افزایش پیدا کند و احتمالن  توپولف ها زوار در رفته را وارد اسقاطی کنند با همین ۳۰ درصدی که از جان مردم می کشند
  • دلم برای زادگاه ام تنگ شده بود و دلم می خواستم برسم نه اینکه جاده شیراز - بندرعباس  دلنشین نباشد و من از چپیدن کنار پنجره ولوو بدم بیاد

 نه

اصلا اینطوری که نیست

 هیچ

تازه من عشق ام به  آبادان , بیشرش به خاطر راه نفس گیرش است

سفر یعنی لمس کنی که داری از جای می روی وبه جای می رسی یعنی لمس کنی رنجش را وقتی چشم هایت خسته می شود وخوانند زنی می زند زیر صدا ؛

 به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من 

یا آن جا که می گوید " همه به جرم مستی  

سر دار ملامت 

 میمیریم  

می خونیم  

سر ساقی سلامت

ویا این که ؛ 

لحظه خدافظی به سینه ام فشرده مت ...  

تو توی دور دست نور نازک را بپابی

که وقتت بگذر .که صبح شود . 

من عاشق این قبیل وقت گذارانی های  تمام ولوو  ران های تریاکی هستم ! 

  • خلاصه قرار بر این بود که ما که قشر غنی جامعه هم نبودیم و نیستم وسفر تجاری وکاری هم نداریم رفت و آمد را به سفر ترجیح بدهیم اشهد خودمان را بخوانیم و جانمان را بسپاریم دست خلبان و جسم عظیم جسه آهنی..   

|روز یک شنبه نیم ساعت قبل از پرواز ـ فرودگاه|  

در گیت بازرسی باز بود هنوز- بارها را گذاشتیم روی ریل- که گفتن دیر رسیدن! دیگه نمی تونید سوار شدید !پرواز راس ساعت انجام میشه ونیم ساعت قبل هم مسافر نمی تونه  وارد سالن پرواز بشه !

از قیافه مستسلشان مشخص بود که صندلی های  هواپیما با لیست انتظار ی ها فول شده و جای برای چپاندن ما توی آن بلاگرد آهنی سبک نمانده است .

گفتم: این همه مسافر جماعت را روزانه الاف تاخیرهای  یک جسم آهنی زبان نفهم می کنید  یک بار هم به اصطلاح خودتان تاخیر نیم ساعت قبل از پرواز  ما را نادیده بگیرد  تاخیر  وقتی که مسافران هنوز توی سالن پرواز اند

که زیر بار نرفت مردی که لباس  قانون پوشیده بود اخمو ونفهم هم بود و می گفت خانم قانونه! شما دیر رسیدید

 می توانید بروید دفتر هواپیمایی و نصف قیمت بلیط تان را بگیرد و بروید پی کارتان

مرد قانون  نمی توانست بفهمد قرار روز دوشنبه ام چقدر مهم است

نمی توانست بفهمد چقدر دلم برای آغوش حوری و فاتمه تنگ شده

 وچقدر حالم دارد از این دوری و تعارف ها و مهمان نوازی ومهمان بودن ها بهم می خورد   

|دوشنبه یک ساعت قبل از پرواز- فرودگاه | 

صبحش رفته بودیم نصف مبلغ بلیطهای  30درصد افزایش یافته  را داده بودیم که بلیط ها سوخته را با یک بلیط تازه عوض کنیم و یک بازی جدید را شروع کنیم برای رفتن با وسیله که کار کلمه ترکیبی رفت وآمد را اتجام می دهد

بارها را گذاشتیم روی ریل توی مانیتور ها فرودگاه نوشته بود پرواز بندرعباس با تاخیر نامشخص

تا خیر نامشخص یعنی از ساعت ۵عصر تا یک شب توی فرودگاه الاف وملعبه قانون یک طرفه ی با شی که از آن طرف  فقط معنا دارد

 افزایش خدمات یعنی نشستن شش ساعت فیکس روی صندلی ضمخت فلزی فرودگاه بی ریخت توریستی ترین شهر ایران که آدم شرمش می گیرد جلوی اتباع خارجه  از سرویس بهداشتی و کاشی ها شکسته قدیمی ونا زیبا کف اش و بوی بداش 

ساعت یک شب بود و توپولف قراضه آماده نشده بود برای بلند شدن ته نفسی هم نداشت که ما را مثل گوسفند ها ی صادراتی بدون اینکه کارت پرواز را نگاه کنند ریختن توی یک ایرباس دو طبقه ای که از وقت کاریش گذشته بود و می توانست مسافران نیم محترم بندرعباسی را آرام و راضی کند و مثلا دلشان را به دست بیاورد که یک بلاگرد حسابی بعد از شش ساعت الافی برایشان آماده کردیم که می توانند هر کدامشان جفت پنجره بنشیند و طلوع خورشید را بیبند و احتمالن زنده به زمین خواهند نشست!  

پی وسته : رسیدیم بندرعباس چند تابلو عکس روی سکوی ریل بار بود دلم خوش شود از خواند ن اسم های آشنای عکاسان زیر عکس  اما نمی دانم چرا عکس ها باید بدبختی و درد های مضاعف هرمزگان را به رخ تازه واردان می کشید ؟آیا کپر نشین و فقر بهترین شاخصه  معرفی هرمرگان توی فرودگاه اش است ؟!

حرکت اعتراض آمیزی برای الافی یک روز هفت ساعتی من

 

ساعت یک شب بود که داشتم از پله های هواپیما بالا می رفتم  اولین اقدام اعتراض آمیزی که برای پایمالی و الافی  یک روز و شش ساعت  از وقتم و زندگی به ذهنم رسید  پست کردن وقایع این دو روز بود  

  • کل اخباری  که من می توانستم آنجا بشنوم خبر بی بی سی قبل نهار بود که آنهم اینقدر زنک صاحبخانه ی که ما مهمانشان بودیم ور می زد که فقط طرز لباس پوشیدن وکفش های  ده سانتی مجری های خبر بی بی سی تو ذهنم مانده . لای پذیرایی و از آن دست تعارفات که خاص ایرانی هاست در ان شلوغ پلوغی ها بود که شنیدم که ۳۰ درصد بلیط هواپیما افزایش پیدا کرده ! سی درصد یعنی بیست درصد به نصف- یعنی به نصف نزدیک تر است تا مثلن ده درصد . خلاصه یعنی یک رشد عجیب و فوق العاده در قیمت بلیط بالگرد و اقنصاد و ارز و تورم و کوفت زهرمار 
  • کلن من مسافرت با این قبیل وسایل را سفر نمی دانم .کلمه ترکیبی  "رفت وآمد"  مناسب تر است تا سفر  برای پرواز کردن به وسیله جسم غول پیکری که منظره بیرون در آن غیر قابل رویت است در بیشتر مواقع ... 
  • گوینده خبر در ادامه داشت می گفت که طبق گفته های خبرگزاری های ایران"تنها ۳ درصد ایرانی ها از این وسیله حمل ونقل استفاده می کنند که آنها هم بیشتر هزینه سفرشان تجارتی یا کاریست که چندان تفاوتی به حال جیبشان  نمی کند این  افزایش قیمت .در واقع مربوط به قشر غنی جامعه می شود این قبیل هزینه ها که در عوضش قرار است که خدمات افزایش پیدا کند و احتمالن  توپولف ها زوار در رفته را وارد اسقاطی کنند با همین ۳۰ درصدی که از جان مردم می کشند
  • دلم برای زادگاه ام تنگ شده بود و دلم می خواستم برسم نه اینکه جاده شیراز - بندرعباس  دلنشین نباشد و من از چپیدن کنار پنجره ولوو بدم بیاد

 نه

اصلا اینطوری که نیست

 هیچ

تازه من عشق ام به  آبادان , بیشرش به خاطر راه نفس گیرش است

سفر یعنی لمس کنی که داری از جای می روی وبه جای می رسی یعنی لمس کنی رنجش را وقتی چشم هایت خسته می شود وخوانند زنی می زند زیر صدا ؛

 به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من 

یا آن جا که می گوید " همه به جرم مستی  

سر دار ملامت 

 میمیریم  

می خونیم  

سر ساقی سلامت

ویا این که ؛ 

لحظه خدافظی به سینه ام فشرده مت ...  

تو توی دور دست نور نازک را بپابی

که وقتت بگذر .که صبح شود . 

من عاشق این قبیل وقت گذارانی های  تمام ولوو  ران های تریاکی هستم ! 

  • خلاصه قرار بر این بود که ما که قشر غنی جامعه هم نبودیم و نیستم وسفر تجاری وکاری هم نداریم رفت و آمد را به سفر ترجیح بدهیم اشهد خودمان را بخوانیم و جانمان را بسپاریم دست خلبان و جسم عظیم جسه آهنی..   

|روز یک شنبه نیم ساعت قبل از پرواز ـ فرودگاه|  

در گیت بازرسی باز بود هنوز- بارها را گذاشتیم روی ریل- که گفتن دیر رسیدن! دیگه نمی تونید سوار شدید !پرواز راس ساعت انجام میشه ونیم ساعت قبل هم مسافر نمی تونه  وارد سالن پرواز بشه !

از قیافه مستسلشان مشخص بود که صندلی های  هواپیما با لیست انتظار ی ها فول شده و جای برای چپاندن ما توی آن بلاگرد آهنی سبک نمانده است .

گفتم: این همه مسافر جماعت را روزانه الاف تاخیرهای  یک جسم آهنی زبان نفهم می کنید  یک بار هم به اصطلاح خودتان تاخیر نیم ساعت قبل از پرواز  ما را نادیده بگیرد  تاخیر  وقتی که مسافران هنوز توی سالن پرواز اند

که زیر بار نرفت مردی که لباس  قانون پوشیده بود اخمو ونفهم هم بود و می گفت خانم قانونه! شما دیر رسیدید

 می توانید بروید دفتر هواپیمایی و نصف قیمت بلیط تان را بگیرد و بروید پی کارتان

مرد قانون  نمی توانست بفهمد قرار روز دوشنبه ام چقدر مهم است

نمی توانست بفهمد چقدر دلم برای آغوش حوری و فاتمه تنگ شده

 وچقدر حالم دارد از این دوری و تعارف ها و مهمان نوازی ومهمان بودن ها بهم می خورد   

|دوشنبه یک ساعت قبل از پرواز- فرودگاه | 

صبحش رفته بودیم نصف مبلغ بلیطهای  30درصد افزایش یافته  را داده بودیم که بلیط ها سوخته را با یک بلیط تازه عوض کنیم و یک بازی جدید را شروع کنیم برای رفتن با وسیله که کار کلمه ترکیبی رفت وآمد را اتجام می دهد

بارها را گذاشتیم روی ریل توی مانیتور ها فرودگاه نوشته بود پرواز بندرعباس با تاخیر نامشخص

تا خیر نامشخص یعنی از ساعت ۵عصر تا یک شب توی فرودگاه الاف وملعبه قانون یک طرفه ی با شی که از آن طرف  فقط معنا دارد

 افزایش خدمات یعنی نشستن شش ساعت فیکس روی صندلی ضمخت فلزی فرودگاه بی ریخت توریستی ترین شهر ایران که آدم شرمش می گیرد جلوی اتباع خارجه  از سرویس بهداشتی و کاشی ها شکسته قدیمی ونا زیبا کف اش و بوی بداش 

ساعت یک شب بود و توپولف قراضه آماده نشده بود برای بلند شدن ته نفسی هم نداشت که ما را مثل گوسفند ها ی صادراتی بدون اینکه کارت پرواز را نگاه کنند ریختن توی یک ایرباس دو طبقه ای که از وقت کاریش گذشته بود و می توانست مسافران نیم محترم بندرعباسی را آرام و راضی کند و مثلا دلشان را به دست بیاورد که یک بلاگرد حسابی بعد از شش ساعت الافی برایشان آماده کردیم که می توانند هر کدامشان جفت پنجره بنشیند و طلوع خورشید را بیبند و احتمالن زنده به زمین خواهند نشست!  

پی وسته : رسیدیم بندرعباس چند تابلو عکس روی سکوی ریل بار بود دلم خوش شود از خواند ن اسم های آشنای عکاسان زیر عکس  اما نمی دانم چرا عکس ها باید بدبختی و درد های مضاعف هرمزگان را به رخ تازه واردان می کشید ؟آیا کپر نشین و فقر بهترین شاخصه  معرفی هرمرگان توی فرودگاه اش است ؟!

از حسن های سفر این است

  • از حسن های به خصوصی که سفر جدا از تما م محسناتی که برای آدم ها دارد برای ما آدم های  که مثل  پیرمرد های دهه پنجاه که هر صبح با چای سر دکان روزنامه اطلاعات صبحشان را  می خوانند بدون اینکه بداند به این روند اعتیاد پیدا کردند.هر روز عادت کردیم به خواندن فید بری  وبه روز بودن وخواندن اخبار وهر چه چیز به روز دیگر ی
  • بدون اینکه بدانیم چقدر با آدم های اطرافمان فاصله داریم چقدر این به روز بودن ما را تنها ورنجور کرده  است  
  • بدون اینکه بدانیم ماهم مثل پدران مان که عادت دارند به شنیدن اخبار ساعت ۲ ظهر که حالم بهم می خورد از ش از همان کودکی ساعت می گرفتم تا قبلش بزنم شبکه دیگری که دور بزنمشان  که یادشان برود ساعت ۲ ظهر است و مردک  تو تلویزون الان دارد اسم یک مشت آدم را می آورد که تلفظ عجیب غریب دارند و اخبار شان بوی جنگ وخون ریزی را سر سفر نهار می ریزد توی حلق جماعت !
  • اما حالا ما تو اوج جوانی چقدر شبیه آنها شده ایم .چقدر دنبال اخبار نکبت بار را گرفتیم تا صبح مان شام شود که انگار شام نمی شود بدون گوگل خوان بی بی سی بالاترین  کوفت زهر مار دیگر  ...
  • وحسن سفر این است که تو اخبار را با روایت شحص صدومی که  راننده تاکسی است  که از چهره ات می فهمد مال اینجا نیستی و باکی ندارد که چند درصد غلو و چاخان قاطی اخبار کندو تحویلت بدهد.می شنوی..  

 

وتو دلت خنک می شود که دنیا چقدر بدون این اخبار شیرین است

چقدر خیابان های شیراز پاییز دارد و

چقدر دنیا شبیه احمدرضا می شود  وقت پاییز

آدم دلش یک بالکن می خواهد با یک نوشیدنی داغ

یک اپسیلون هم تو ی فکر اینباکس و فید بری وگوگل خوانت نباشی که چقدر تلنبار شده اند با چیزهای  با مزه  و مفت  و مخرب روح وروان

بزنی زیر صدا وبلند بلند برای خودت شعر های احمدرضا را بخوانی

شعرهای  احمد رضا چقدر به اینجا می آید

وانگار بالکن ها این شهر فقط برای شنیدن احمد رضا ساخته شده اند و دیدنش از آنطرف بند 

 

 "بیا

 به کودکان غرق در زنگار پاییز ی خیره شویم

 بیا

 شعرهایی را که در جوانی دوست داشتیم فراموش کنیم

           ما تاک های انگور را در جوانی به پاییز مفت باختیم

           بیا

           مانده انگورها را به خانه بریم

           شاید مرگ ما را فراموش کند

             ......"

یادمان حسن کرمی

یادمان حسن کرمی    

 

همیشه دیر خواهد بود

وقتی برگردی

دستهای من تمام خواهد شد  

...

 

مراسم یادمان شاعر ونویسنده حسن کرمی  

دوشنبه  ۲۶ مهرماه ۸۹   ساعت شش عصر    کتابخانه طالقانی

 

منبع : +

خبر/ ادبیات

جلسه  شعر چهارشنبه های خانه شهریاران در نیمه دوم سال هر هفته  راس ساعت شش عصر برگزار می گردد.

من کارشناس تاریخ ؛ جنبه تزئینی دارم!

 

سری اول سریال قهوه تلخ را چند روز پیش نوش جان کردم! وحالا منتظرم که سری دومش را از بقالی برایم بیاورند.سریال مدیری این بار طنز تلخ ش  بیشتر ما ل من است و مربوط به آینده تحصیلی  ام می شود. اصلا شخصیت اصلی داستان  من ام . سی دی اولش را که گذاشتیم تو ی پخش خانگی پوزخندهای  درشت جماعت توی صورت من می خورد!   منی که  عاشق تاریخ بودم و هستم . 

عشقی که به سادگی و از روی هوس انتخابش نکرده بود.روزی  که من داشتم عاشق تاریخ می شودم حتی  یک معلم با سواد و خوش تیپ ومهربان تاریخ نداشتم که هوسی صورت گرفته باشد.همه معلم های تاریخ من زن ها سیاه چرده بد لباس خشک و رسمی وبد عنق بودن .  

واین تنها چیزی است که از همه آنها به یادم مانده .  هیچ وقت هم حافظه خوبی نداشتم حتی اسم دوستانی که با شون کلی  خاطره مشترک و زندگی مشترک داشتم هم یادم می ره چه برسه به سال تاج گذاری آغا محمد خان قاجار... 

اما  تمام روزهای دانش آموزی  عاشق این بودم که معلم تاریخم یک روز اجازه بدهد درس امروز ش را من بدهم. گچ را توی دستم قر می دادم و روی تخته کلاس  می نوشتم نکته های اصلی داستان و معادله تاریخی  را .. بعد همه ی نکته ها بهم وصل می شود ودرس تمام می شود .لذت عجیبی داشت  وقتی درس تمام می شود و معادله حل !  دلم می خواست همه معلم ها اینجوری تاریخ درس بدهند.نه آن طوری که  مثل باز پرس درس می دادند ومثل باز جو ها درس می پرسیدن و هم چیز را کوفت می کردند بر ما... 

 

حالا من که تا نزدیکی های  سوم دبیرستان اصلا قرار نبود کارشناس تاریخ  بشم ویا چیز توی این مایه های تاریخی ! دانشجو ی کارشناسی تاریخ ام رشته ی که عاشق بودم و عاشقانه انتخابش کردم . توی تمام این سالهای کش دار دانشجوی کم نشیدم این جمله کلیدی رو که تاریخ م رشته اس ؟ می خوای چکار بشی ؟ معلم حتمان!   

 خوب جواب این آدم ها رو می دادم صاف می رفتم توی گلوشون که رشته من مادر رشته هاست تو خودت جزیی از تاریخ و دانایی منی تمام آدم های زنده ومرده جزی کوچکی از دانایی  من هستند منم که درباره گذشته و حال تو می دونم . می تونم آینده رو هم پیش بینی کنم  و یک کارشناس تاریخ همه جا براش جا هست چون نگاه وسیع داره همه کار می تونه بکونه یک کارشناس تار یخ یه مدیر خوب یه آدم فرهنگی خوبه! حتی اونقدر با سواده که می تونه ریس جمهور بشه ! البته یک ریس جمهور با کفایت و باسواد!  

هر سال برای جواب دادن به همین آدم های نادان کلی نظریه و فلسفه می خواندم!  

 

اما حالا چطوری شده بود که نمی توانستم جواب  پوزخند های مخاطبان قهوه تلخ مهران مدیری را  بدهم نمی دانم !  نمی توانستم چیز ی بگویم برای دفاع از خودم از آینده تحصیلی از آینده شغلی  از غرور دانایی ام هیچ چیز نمی توانستم بگویم ...  هر سال وماه ی که می گذ ره روحیه جنگاوری  بیشتر تحلیل می ره ! رشته ی که برای دفاع از او ن همیشه باید فلسفه بافی کنی و اهمیتش نمونه  عینی توی جامعه نداره خسته ام کرده   .

 وقتی می بینم که بهتر ین استاد م که   هرمزگانی و فکر می کنم اولین هرمزگانی باشه که تا سال آینده دکتری تاریخ شو می گیره به خاطره اینکه دانشجو ی تهران . توی دانشگاه بندر عباس  اجازه تدریس نداره حتی توی روزهای که بندر عباس!  و اینکه می بینم مدیریت فرهنگی رو  چطوری از یه آدم تاریخ دان با اون هم پرونده  مدیرتی خوب  می گیرن و می دن به یه آدم بی سواد  آه از نهادم بلند می شه

وقتی می بینم  تالیف یک کتاب پژوهشی آن  هم در حوزه تاریخ که کم کم ده وبیست ملیون هزینه جمع آوری داره برای مورخ  پژوهشگر جدا  از عمر وساعت های که براش می ذاره  چقدر راحت به اسم یه آدم دیگه چاپ می شه! که حداقل هزینه چاپ رو تخفیف بخوره به مورخ گریه م می گیره ...

وقتی می بینم چطور ی حقیقت تاریخی را از کتابامون پاک می شه و توی بلندگوی ریس جمهوری مون نقص! واینکه چه آدم های اجاز دارند از تاریخ حرف بزنند

دلم برای خودم و همه هم شاگردی هام می سوزه  اینکه هیچ وقت  توی آگهی استخدام هیچ جایی ندیدم  کارشناس تاریخ  بخوان . فقط محض سیاه بازی  نظام آموزشی موقع انتخاب رشته موارد پایین رو با عنوان نقش وکارایی و ضرورت وتوانایی رشته تاریخ  خوانده بودم!   

  • " فارغ التحصیلان دوره های کارشناسی تاریخ توانائی آن را خواهند یافت که در سازمانهای دولتی و غیر دولتی از قبیل وزارت آموزش و پرورش، وزرات امور خارجه، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، وزارت ارشاد اسلامی، سازمان موزه ها، مرکز اسناد ملی، رادیو و تلویزیون، نگهداری آرشیوهای دولتی در کلیه وزارتخانه ها و موسسات دولتی، روزنامه ها و مجلات و مراکز طبع و نشر کتاب و مانند آن، انجام مسائل تحقیقی تاریخ در حد تحقیقات بین المللی، تدریس تاریخ در دبیرستانها آمادگی برای تکمیل تحصیلات در دوره فوق لیسانس و دکتری تاریخ برای استخدام در دانشگاهها جهت تحقیق و تدریس و نظایر آنها به خدمت بپردازند. 
  • با توجه به نقش مهم علم تاریخ در سرنوشت ملت ها و اداره جوامع، ضرورت اهتمام به رشته تاریخ، آشکار است و از آنجا که جامعه اسلامی ایران در زمینه های گوناگون فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیازمند بسط در فش تاریخ و تربیت عالمان و محققان در این زمینه است و با نظر به اینکه دانشگاهها، مرکز آموزش و پرورش متخصصان در رشته های گوناگون علمی و از جمله تاریخ به شمار می رود. از اینرو ضروری و شایسته است که برنامه ریزی تاریخ، متناسب با نیازهای جامعه و پابه پای تحولات علمی در سطح جهان، در خدمت رفع نیازهای علمی و اجرائی کشور اسلامی ایران قرار گیرد و مقدمات رشد و شکوفائی و پیدایش عالمان و محققان بزرگ در این رشته از علوم انسانی رادر سطح جهان فراهم سازد. "  

اما واقعیت همان چیزی بود که همه می گفتند من کارشناس تاریخ؛ جنبه تزئینی دارم!

کاندیدهای خانه خشتی گامبرون درانتخابات مجمع عمومی خانه شهریاران

تشکل  فرهنگی و هنری خانه خشتی گامبرون  در راستایی بالا بردن فرهنگ شهروندی  دو نماینده برای حضور در دومین مجمع عمومی خانه شهریاران جوان معرفی می کند  

  

بهروز عباسی دشتی  

 

سوابق فرهنگی و اجرایی : 

بازیگر ی تئاتر - روزنامه نگار - وبلاگ نویس   

قایم مقام دبیر و دبیر کمسیون تئاتر خانه خشتی گامبرون  

دبیر کمسیون فرهنگی خانه شهریاران   

حضور در دو کارگاه کشوری "مدیریت  تشکلهای مردم نهاد " جزیره قشم سال 87 ,استان گیلان سال 88 

دبیر برگزاری همایش های زمین پاک    

همکاری در برگزاری جلسات وهمایش های متعدد فرهنگی  وهنری  

خانه خشتی گامبرون وخانه شهریاران جوان 

   

 

 مرتضا نیک نهاد  

  

  سوابق فرهنگی واجرایی:    

فیلمساز -  تدوین گر - طراح صحنه - گوینده رادیو- روزنامه نگار - وبلاگ نویس  

دبیر برگزاری  نخستین بزرگداشت ناصر عبدالهی   

دبیر برگزاری اولین  آیین  شب سینما گران هرمزگان 

حضور در دو دوره جشنواره هنرهای محیطی هرمز   

عضو خانه خشتی گامبرون  

 

  

 

  

  

از تمامی اعضای تشکل برای حضور در  دومین انتخابات مجمع عمومی خانه شهریاران دعوت می  گردد.   

زمان:  یکشنبه  4 مهرماه ۸۹ ساعت 17   

مکان:  سالن فردوسی  واقع  در ساختمان مرکزی شهرداری  

 

منبع: وبلاگ خانه خشتی گامبرون

من ندید بدید تر از این حرفام...

             

  •  اولین اجرا تئاتر که دیدم مربوط به کودکی هایم است .شاید بهتر است که بگویم اولین اجرا نمایش  توی مسجد محله مان یادش به خیر چادر سفید می پوشیدم می رفتیم توی مسجد هم   کلاس  نقاشی بود هم  خطاطی هم  تئاتر و کلی خاطره بامزه وخوش بزرگتر هم که شدم  توی سالن فرهنگسرا آوینی تئاتر های دیده بودم که خوب مزه اش خوب یادم نمانده! بقیه اجراهای تئاترهم که توی این شهر  خلاصه می شود در جشنواره های مختلف که آن هم شانست بگیرد بندر باشی و خوش شانس تر هم باشی یک تئاتر درست نصیبت بشود که البته برای دیدن وپسندیدن  داور هاست ! توی مخاطب هم کشکی هستی که سالن را  پر می کنی جهت گزارش تصاویری از سالن . 
  •  تمام این سالها ی بی تئاتری این شهر فقط خدا می داند من جواب گویی چقد آدم بودم که این شهر به پیر به پیغمبر  تئاتر دارد بازیگر دارد خوبش هم دارد  که حداقل بیست وسی نفرشان دوست من هستند. چند بار هم که پیش آمد که گروه ی آماده می شود برای اجرا من هم پز می دادم بین دوستان وآشنایان که چند وقت دیگه اجرا ی تئاتر داریم خبرتون می کنم که بعد آخر کار همه چیز لغو می شود ما می ماندیم وحوض مان! دیگه کم کم چوپان دروغگو شده بودم  برایشان
  • اما اولین اجرا درست ودرمانی که خودم دیدم  تئاتری بود از یاسین بهرامی همین چند سال پیش با ساجده عزیزم اولین بار بود برای دیدن تئاتر پول می دادم.  اولین بار بود که از دادن پول برای دیدن چیزی اینقدر لذت می بردم فکر می کنم هزار تومان بود ورودی اش! من و ساجده پول ورودی دادیم  و وارد شدیم  .نیش مان تا بنا گوشمان باز بود انگار که صاحب همه آن ساختمان شده بودیم با همان هزار تومان  تالار آوینی  پر از صندلی خالی بود ما که سر جمع 15 نفر هم نمی شودیم.اما دیرشده  بود برای اطلاع رسانی! من خودم هم دیر خبر شده بودم .  تئاتر آن شب برای ما بود! لم دادیم روی صندلی وگوشی ی تلفن مان را خاموش کردیم .آن شب چه بازی فوق العاده دیدم از رضا غریب زاده چقدر لذت بردیم چه شب به یادمانی شد برایمان ..
  • تا اسفند سال ۸۸ و اتفاق تنها سگ اولی ...ابرهیم  برای این شهر! قسم خوردم که همه آن های که تا می گفتم این شهر تئاتر دارد توی صورتم پوز خند می زدند بکشانم سالن بنشانمشان رو بروی جهان خوش آب رنگ تئاتر از صغیر تا کبیرشان حتی کو چک ترین عضو خانواده مان  که چند ماه بیشتر نداشت هم آوردم توی  سالن ! بچه خواهر چهار ساله ام می گفت" خاله این آدما چرا دارند توی تلویزون راه می رن؟ چه می دانست بیچاره که این تلویزون هنر هیچوم است سینما را هم به زور همین تلویزون بهش فهمانده بودم  .بسکه سوال می پرسید گفته بودم سینما یعنی یه تلویزون بزرگ  حالا نمی دانستم تئاتر رو چطوری باید بهش بفهمانم !  بماند که خودم از همشان ندید بدید تر بودم اصلا. هر شب می آمد واجرا را می دیدم می گذاشتم چراغ ها خاموش بشود بعد یواشکی می رفتم روی یکی از صندلی های کم دید سالن می نشتم از ترس اینکه نگویند این خانم منتقد (+) کار و زندگی نداره هر شب می یاد اینجا تئاتر می بینه !  بماند که شب آخر اجرا وقتی رفتم که خسته نباشید بگم به گروه یکی از بچه ها برگشت بهم گفت "مرسی فاتمه که هرشب اومدی وکار رو دیدی" از خجالت صورتم گل انداخته بودم. خندیدم و گفت من ندید بدید تر از این حرفام..
  • آخرین اجرا  یکی از سخت ترین شب ها بودم برام  به اندازه فینال جام جهانی شایدم هم بیشتر  دل کندن  از تنها سگ اولی  چیزی که  به مدت دو هفته فیکس از روزمرگی بیرونم آورده بود. و دید بصریی ام را افزایش داده بود سخت بود واقعان ! یادش بخیر
  • حالا خوش بختانه تو این روزها بی رمق یک تئاتر دیگر در این شهر دارد اجرا عموم می شودو  توی شهر پراست  از بنر های تبلیغاتی اش هر چند که اینجا حتی یک خبر کوچک هم نیست از این تئاتر که شاید از کم لطفی دوستان وبلاگ نویس است شاید هم وقتی مخاطب عام با انبوه تبلیغات شهری دعوت می شود دیگر جای برای مخاطب خاص واینجایی نیست .بهرحال برای من که ندید بدید تئاتریم هنوز!  قطعا یک اجرا ضعیف هم می تواند از یک تحصن دو ماه و عدم حضور در فضا غیر مجازی فرهنگی وهنری بکشاندم بیرون و ببرد م توی سالن تئاتر!

|عکس نوشت|  اولین اجرای عموم تنها سگ اولی در بندر عباس /حاضران در عکس :( من - پانتا بهرآم - و بقیه دوستان ) عکاس: ابرهیم جلالی

 

|بعد نوشت| دیدن تئاتر رویایی خلیج فارس  رو به هیچ بنی بشری توصیه نمی کنم( با تاکید)!

مهلت ارسال آثار به جایزه شعر مهرگان تمدید گردید

 

مهلت ارسال آثار به دبیرخانه جایزه شعر مهرگان تا نیمه مهرماه تمدید گردید شاعران استان می توانند آثار خود را از طریق ایمیل یا صندوق پستی به دبیر خانه ارسال نمایند.   

  

ایمیل:  khane.kheshti@gmail.com  

صندوق پستی : ۳۸۱۶ـ ۷۹۱۴۵     

 

 

 خبر /ادبیات  

جلسه شعر چهارشنبه های خانه شهریاران  این هفته راس ساعت هفت عصر برگزار می گردد.

 

سعید آرمات ریس انجمن شعر استان در گفت و گو با ایسنا

 

سعید آرمات در گفت و گو با ایسنا  | دو سه سالی از تعطیلی انجمن شعر استان می گذرد و تا کنون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و شب شعری نیز برگزار نشده، گویی مدیران فرهنگی از بابت تعطیلی این جلسه خوشحال هم هستند چرا که طی این سال ها هیچ کس سراغ من نیامده و تماسی نگرفته است.|  

  

سعید آرمات شاعر هرمزگانی در گفت وگو با ایسنا گفت :فضای شعری هرمزگان جریان عادی و طبیعی خود را طی می کند اما به دلیل برخی مسایل، فضا برای کار و اجرا آن گونه که باید، مناسب نیست.

 پیش از این اگر ما جماعت شاعران، کم حوصلگی می کردیم یا به هر نحوی، تحت فشار بودیم، مدیریت فرهنگی با برگزاری کنگره ها و نشست های شعرخوانی باعث حضور ما در صحنه می شد، اما امروز مدیریت فرهنگی نمی تواند یا نمی خواهد کاری انجام دهد.

این شاعر با بیان اینکه اهل هنر، نگاه ممیزی را برنمی تابد، خاطرنشان کرد: هنرمند نمی خواهد کاری خلاف جامعه انجام دهد صرفا می خواهد در فضایی باز و راحت کار کند.

وی اضافه کرد: نگاه ممیزی همیشه بوده و هست و تفاوت امروز با گذشته در اینجا است که پیش از این نگاه ممیزی بود اما اجازه اجرای کار هم وجود داشت اما امروز پیش از برگزاری هر برنامه فیلترسازی و ممیزی در ذهن ها نقش می بندد و آنچه که برجسته است، فضای ممیزی کار می باشد.

آرمات با بیان اینکه تا زمانی که چنین ذهنیتی حاکم است، هنر، فضایی برای عرضه نخواهد داشت، اظهار کرد: البته این آسیبی است که گریبان جامعه را می گیرد وگرنه شاعر و هنرمند کار خود را انجام می دهد.

وی با اشاره به بیلبوردهای تبلیغاتی مناسبت های مختلف در سطح شهر، بیان کرد: از میان این بیلبوردها، چند تا تبلیغ برای شعرخوانی و داستان خوانی وجود دارد؟ بودجه های فرهنگی زیادی به استان داده می شود اما سهم هنر و ادبیات از این بودجه ها کجاست؟

این شاعر هرمزگانی در پاسخ به سوال خبرنگار ایسنا مبنی بر تلفیق هنر و سیاست، می گوید: ما در دهه های اخیر علنا شاعران سیاسی داشتیم، سیاست جزئی از زندگی ما است اما شاعر و شعر امروز ما سیاسی نیست و تلویحات و اشارات سیاسی در شعر کاملا طبیعی است.

وی در ادامه افزود: این موضوع شاکله ای است که در ذهن مدیریت فرهنگی وجود دارد و به نوعی ترس و واهمه آنها رانشان می دهد، مدیران فرهنگی ما دنبال دردسر و دغدغه نیستند و صرفا به دنبال اجرای برنامه های بدون حاشیه و خطر هستند.

آرمات با اشاره به تعطیلی جلسه رسمی شعر و ادبیات بندرعباس که وی مسوولیت غیرمستقیم و غیر اداری آن را به عهده داشت، می گوید: دو سه سالی از تعطیلی این انجمن می گذرد و تا کنون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و شب شعری نیز برگزار نشده، گویی مدیران فرهنگی از بابت تعطیلی این جلسه خوشحال هم هستند چرا که طی این سال ها هیچ کس سراغ من نیامده و تماسی نگرفته است.


منبع: +

منشور حقوق بشر برگرد همان جایی که بودی!

اولین منشور حقوق بشر که  قدمتش به اندازه انسانیت است .امروز به زادگاه هش بازگشت .زادگاه نگارنده ای بزرگش که به کمک ناتو های فرهنگی هر روز از حافظه بی حوصله و زنجور مردمِ سرزمین اش پاک تر می شود!  مثل مفاهیم غریب و نچسب منشورش برای انسان  امروز ایرانی !   

 

    

   

 

منشور حقوق بشر  کوروش عزیزم 

   

خواستم بگویم خیلی دیر آمدی  امروز سرزمین تو   رکورد دار  نقص کنندگان حقوق انسانها  در صدرجهان است.  و مردمت دیگر آنقدر بی رمق وخسته اند  که جای  برای تفاخر به داشتن تو برایشان نمانده .  

خواستم بگویم سرزمین تو سرزمین مونا محمود نژاد است  

 

می شناسی اش ؟   

همان دختر 17 ساله  که به جرم بهاییت اعدامش کردن !  

 

در سرزمین توی که" صلح و آزادی  عقیده را  توی بقچه ات کرده بودی و به جهان می بردی

می دانی آن موقع  که تو توی محفظه ات در  موزه بریتانیا باد می خوردی  و جهانیان با تو زندگی صلح طلبانی را داشتن  ما رتبه  دوم اعدام  را  در جهان کسب کردیم! و کودکان 18 ساله مان را حتی به جرم "کف زدن " سر جوقه اعدام می بردند.

از قتل های زنجیریای چیزی شنیده ای؟ می دانی چند روز نامه توقیف شده  وچند روزنامه نگار زندانی  در سرزمینت نفس می کشند. می دانی زندگی  با عقیده فردی  زندگی را چه اندازه بر مردم سرزمینت سخت کرده است. از حال زندانیان سیاسی خبر داری ؟از خون ندا و سهراب  چیزی شنیده ای؟

اینها تنها چیزهای کمی است که از سرزمین و مردمت رفته است *  

متاسف ام  

متا سف ام منشور بزرگ  

دیگر جایی برای تفاخر به داشتن تو  برایم نمانده تو الان تنها یک تکه شی گلی بی ارزشی که چیزی از دردهای مردمت کم که نمی کنی اضافه هم می کنی. برگرد همان جایی که بودی !  بگذار در همین سرزمین جهان سومی و رنجور و ترسناکی که برایمان ساخته اند بمیریم .بگذار  فراموش کنیم که اینجا سرزمین تو ست .سرزمینی که مهد صلح و دوستی  بود !*     

 

یک* موارد نقص حقوق بشر در ایران

دو* متن منشور حقوق بشر کو روش

پیرمرد چشم ما بود

اولین تصویر ی که از او دارم مربوط به کودکی هایم می  شود .سالهای بعد از جنگ کویت بود دوران کودکی من خانه پدری  ام توی بندرعباس پر آدم بود . ما بودم یک دو چرخه  که تایر رنگین کمانی داشت که مال عمو کوچک ام بود .نوبت می گرفتیم  تا یک دور سوار چرخش بشو یم . آن سالها از سر کول آن خانه آجر نما بچه ی شیطون می بارید.  که هی تبیه میشدن مادرم می گفت پدر بزرگ تون  اعصاب نداره  ور جو ورجه نکنید. و ما  هم بچه های نفهمی بودیم  که هیچ چی تو ی کتمان نمی رفت . سالهای کودکیم سالهای بعد از جنگ کویت بود که پدر بزرگم برای دومین بار در عمرش جنگ زده شده بود. خونه وزندگیش را ول کرده بود آنطرف دنیا بچه هایش را به دندان کشیده بود و آمده بود بندر عباس  من این چیزها را از  چهره آن سالهایش نمی فهمیده ام فقط یادم است صورت صافی داشت وقتی می بوسیدمش معلوم بود هر صبح تیغ می انداخت البته من تیغ انداختنش را هیچ وقت ندیده بودم الان است که می فهم آن موقع چرا فقط اواز بین مردهای خانه ما صورتش زبر نبود وقتی می بوسیدم. با یک سبیل موزون بالای لبش و عینک روی چشمانش لباس هایش هم که همیشه  اتو کشیده و رنگ روشن بود و  بوی سیگار ونستون می داد. من عاشقش بودم از همان بچگی می نشستم زول زول توی چشماش نگاه می کرد. اصلا عصبانیتش را نمی فهمیدام .آرامش بخش بودهمیشه من نمی فهمیده ام پشت این آرامش دو بار جنگ زدگی  و آوارگی و کوچ نشینی مادم عمر خوابیده ! تا اینکه جنگ کویت تمام شد و خانه پدری هم خلوت تر از همیشه .فقط ما مانده بودیم و  دلخوشی آمدنشان و آرزوی که چند سال یک بار بر آروده می شود .

بزرگ تر که شده بودم پدر بزرگ بیشتر روزنامه می خواند و توی دفترش می نوشت همیشه یا در حال خواندن بود یا نوشتن . عاشق تاریخ بود و پر از داستان های قدیمی. داستانهای که چسبیده بود به پسوند فامیل ام پسوندی که مربوط به پنج سالگی پدر بزرگ می شود. اما او هم چیز را آنجا یادش مانده بود انگار که 20 ساله بود که زده اند بیرون  از آنجا .شبانه و بی خبر - داستان های مرموزی که همیشه  تا نصفه شنیده ام تا دهان باز می کرد بی بی م نمی گذاشت ادامه بده .می گفت نذارید بابابزرگ تون  از گذشته ها حرف بزنه حالش بد می شه !

هم چیز را توی دفترش می نوشت  داستان نخلستان آبادان - قتل پدر پدر بزرگم  ! داستانی  که هیچ وقت بی بی نمیذاشت  تا ته از دهنش   بشونیم . داستان آمدن به آبادان شبانه وبی خبر  خانه آجرنما آبادان ر فتن به کویت و جنگ پشت جنگ  و عمو هایم ... 

کم کم داشت پیر می شود .وقت راه رفتن یکی از پاهایش لق می زد. عمو کوچک ام را که از دست دادیم .صبور تر از همه بود پسر بیست ساله اش را توی خاک کویت دفن کرده بودن آمده به ما دلداری می داد این پسر دوم رفته اش بود اما خم به ابرو نمی آرود فقط روزنامه می  خواند. روزنامه می خواند و چشم هایش سرخ می شود.

آذرماه سال 88   بود داشتند آماده می شودن برن فرودگاه لار که برن کویت بوسیدمش صورتش زبر بود ته ریش جو گندمی داشت دیگه مثل اون موقع ها صاف نبود صورتش بغلش کردم سینه اش گرم بود. گفت هم تون آماده بشین بریم فرودگاه اما ما نرفتیم باشون صبح ش باید می رفتم دانشگاه دوباره گفت چند بار گفت .گفت" یالا بوبا ماشین جا داره"

هیچ کدوم  از نوه هاش باش نرفتن بابا ی تنهای رفت وبابای تنها ی رفت فرودگاه . رفتم توی اتاقش که تشکش جمع کنم خوابم برد روی تشکش گرم بود هنوز   بی خبراز اینکه این آخرین دیدارم بود با او

فرودین زنگ زدن  گفتند بابای تون از مسجدآمده رو سینه بی بی تون تمام کرده  

آه به همین سادگی

می خواستم زمین باز بشه و فرو بروم  توش .پدر بزرگی که همیشه با چمدانش می آمدو ما توی فرودگاه مثل همان پنج سالگی از سرو کوله ش با لا می رفتیم حالا نیست که باشد نیست که بیاد .نیست هیج جای دنیا.. و سهم ما فقط یک تماس تلفنی ساعت 11 شب بود از مرگش 

 

فردا عید فطر ِ خانواده ما سالها بود که سفر عیدونه برای عمو کوچک ام می نداختن  اما فردا قرار سفره بابای رو  بنداریم. واین اولین سفره بزرگ بی بابا بزرگه خونه شلوغ همه فک وفامیلمون از کویت  از آبادان اومدن اما بابای یم نیست انگار خونه چراغ نداره آدم همش سردش می شه..

 چقدر سخت آدم مسافر ببوسه ی   بوسه ی آخر همشیه توی مخت جیغ می کشه

برای روز بلاگستان فارسی

شانزده شهریور ماه اولین وبلاگ فارسی راه اندازی شد و سلمان  در اولین پستش می نویسد که  "وب نوشت بر وزن دست نوشت یک اصطلاح من در آوردی است! خیلی جدی نگیرید! اما weblog به وب سایت یا homepage ای میگن که شامل نوشته های شخصی یک نفر راجع به چیزها و نکات جالبی که میبینه یا بهشون فکر میکنه هست."     

|یک|  

نکته ی در اولین پست سلمان هست که من هنوز اعتقاد عجیبی به آن دارم .آن هم  اینکه " وبلاگ نوشته های شخصی یک نفراست "  به نظر من وبلاگ جای است برای دیکتاتوری آدم ها رسانه داوطلبانه و بی مزد مجابی  که نویسنده اش حق دارد هر چیزی که می خواهد بنویسد .به کسی هم مربوط نیست .رسانه شخصی است دیگراما ممکن است نویسنده اش دغدغه های بزرگ هم  داشته باشد ..  

 

|دو|   

کشور چین یکی از رکورد داران وبلاگ نویسی در جهان است!  «لی  شینده» یک وبلاگ نویس چینی است . که اسمش هم نام یکی از وبلاگ های مورد علاقه من هم هست " لی" کار روزانه اش این استی که با یک دوربین دیجیتال و یک «لپ تاب» به راه می افتد و در گوشه و کنار چین  هرجا که نقصی در کار دولت ببیند و یا متوجه اشتباه یک مقام دولتی شود آن را همان ساعت به صورت پست می نویسد و با تصویر در وبلاگ خودش منتشر می کند.«لی» اعتقاد دارد که هدف مائو از نصب تخته سیاه در  نقاط مختلف چین همین بود ه که مردم درد دل خود را بر آنها بنویسند و ماموران ویژه این مطالب را رونویس کنند و به او (مائو) اطلاع دهند.     

حالا نزدیک به چند سال است که رسانه قابل اعتماد وبه روز مردم هرمز گان هم همین وبلاگ ها هستند.گاهی اینقدر به روز اند که از خبرگزاری های سریع تر وقابل اعتماد تر عمل می کنند. که فکر می کنم این گروه وبلاگ نویس در استان ما  منحصر به فرد باشد در سطح کشور ! و البته متاسفانه مایه نگرانی مسولان در حالی که نباید اینطور بود.  

 

|سوم| 

 

بعضی از دوستان وبلاگ نویسم در روز جهانی وبلاگ نویس 31 اگوست پست ویژه معرفی چند وبلاگ را گذاشته بودن اما من فقط می خواهم چند خط راجب وبلاگ ها ویا وبلاگ نویس های مورد علاقه ام بنویسم  و یا پست به یادم ماندیم از آنها  

 

یک |اهل هوا  |   

نویسنده اش را خوب می شناسم .هادی کیکاوسی یکی از داستان نویسان موفق استان است. وقلم فوق العاده ی دارد. پست ها وحتی نقل قول فوق العاده ی من در این وبلاگ خوانده ام . اما  پست 300 اش را هیچ وقت از یادم نمی رود (پستی که بعد از طوفان گنو منتشر کرد ) اما هادی خیلی وقت است که قسمت نظرات را از وبلاگش پاک کرده وبه دلایلی که امیدوارم به زودی مخاطب اهل هوا را از تحریم در بیاورد! 

 

دو |بهشب|  

بهشب به روز ترین وبلاگ هرمزگانی است که کم است روزهای که به روز نشده و مهم ترین اخبار را نگداشته باشد. اما راجب به این وبلاگ چیزی که می خواهم بگویم مربوط به وبلاگ نویش می شود. که تا پیش از این وبلاگ دیگری داشت و با اسم کهره در آن می نوشت . یادم می آید در آن وبلاگ هم چند بار فراخوان  کرد مخاطبان وبلاگش را برای جمع آوری زباله های ساحلی ! که شاید برای بعضی ها خنده دار بود  از آن روزها  خیلی گذشته است و حالا او بانی تشکیلات اجتماعی و داوطلبانه "زمین پاک " است که بیشتر از 300 عضو با دغدغه از دل مردم دارد  که قرار است در ماه های آینده اولین جشنواره زمین پاک را برگزار کنند و همچنین تیم بسکتبال  زمین پاک در بازی های ماه رمضان  فینالیست شد. که این جریان از یک پست وبلاگ و دغدغه یک نفر شکل گرفت .که یک دست مریزاد اساسی می خواهد حقن! 

 

سوم|جغد بندری| 

 

وبلاگی که همیشه می خوانمش و این پستش را + خیلی دوست داشتم این اواخر 

 

چهارم|لی| 

 عاشق جمله های کوتاه  داستان های کوتاه ویاد داشت های خود لی هستم در این وبلاگ 

 

پنج | اهل آبادان| 

نویسنده اش اهل آبادان  است و هم زبانی ام .پست هایش را هم با لهجه خودم می نویسد .که نوستالژی داستانهای پدر ومادرم در آن مج می زند . و دل تنگیم را برای شهر مادری ام کم و زیاد می کند ."خیلی دوسِش داروم اساسی اهل آبودانی"  

  

شش|پلاک 66|  

 

یک عکس چند جمله شاعرانه  

 

هفت| صفیر هرمزگان|  

سید علی علوی دبیر خانه مطبوعات استان  است که تازه وبلاگ ش را راه اندازی کرده . و در یک پست اساسی اوضاع مطبوعات را شرح داده است . "  سید به جمع وبلاگ نویسان استان خوش آمدی " 

  

من عدد هفت را دوس دارم ! اما خیلی وبلاگ های دیگر هم هست که دوست دارم  وهر روز می خوانم 

مثل دیونه خونه ی من   درخت نشین  لاتیدان  سیاورشن  سی سی یو  پیرمرد ودریا کیوسک  راز سربه مهر  و....

امیدوارم همه دوستان وبلاگ نویسم  نویسا باشند وسبز

 

وقتی قرار است هادی آرمین باشی!

هادی آرمین خواننده ی که امید موسیقی هرمزگان است به تازگی دو اثر به صورت تک آهنگ

منتشر کرده است.که بهانه ایی شد برای نوشتن این یادداشت از یک مخاطب عام حداقل در زمینه موسیقی.. 

آشنای من با موسیقی هادی آرمین به سالهای نه چندان دور می رسد.وقتی که صدای زنده ودلنشینی با (صلا ت ظهر اش) از وبلاگ سیاورشن شنیده شد .یک صدایی که میان تای ابرهیم منصفی وناصر عبد اللهی بود برایم البته با جسارت  فوق العاده ای در آهنگ سازی واجرای خاصی از ساز عود! آمدن آرمین در حافظه شنیداری ما یک ادای دین بود به سازهای منحصر به فرد جنوب .وآوایی موسیقایی گویش هرمزگانی و البته ادبیات هرمزگان چرا که وقتی حرف از آرمین می شود ناگریزیم از آوردن نام مجید ذاکری .ترانه سرای که جای از او با عنوان ترانه سرا ی  "ترانه های صوتی تصویری"  نام برده  شده بود! و بارها ازاو به عنوان یکی از نقاط قوت موسیقی آرمین یاد شده است.حالا دیگر همه   او را  یک ترانه سرا خاص در استان می داند.اما من هنوز مجید ذاکری  را  در "عصر داستان " چهارشنبه های فرهنگ سرای آوینی به یاد می آورم.مجید ذاکری داستان نویسی که یکی از بانیان انجمن داستان نویسان چهار شنبه ها بود.یعنی که شناخت جدی از ادبیات دارد مطالعه دارد ومثل خیلی از ترانه سرا ها بیگانه نیست با ادبیات جدی و روز! امکانات تازه در زبان را می شناسد وقریه داستان نویسی هم دارد.یعنی قاعده بازی را کاملا بلد است. برای همین است که ترانه اش می شود ترانه صوتی تصویریی والبته روایتی !  

خوب هادی آرمین با این همه جسارت تازه آمده بود روی گود و با این همه شناخت ودغدغه وتوانایی !خیلی زود ازهمین دنیای مجازی وبدون یک کاست وکنسرت آمد توی فایل های صوتی مردم و توانسته بود عام وخاص را راضی نگه دارد

موسیقی هرمزگانی که سقفش منصفی شدن بود! موسیقی که می گویم صرفا موسیقی پاپ مد نظرم است.همان که با ابرهیم منصفی شروع می شود و بعد یک سرش می شود مابولیوا و ناصر عبداللهی و آن طرف آب اش هم می شود محمد روهنده و مهرشاد بهرامی .شخصا ناصر عبدالهی را تا آنجایی که ترانه وموسیقی اش دلی است و ترانه مناسبتی نمی خواند .دوست می دارم البته تمام موسیقی ناصر عبداللهی هم فاخر نیست اما نمی توان  منکر صدای فوق العاده ش شد.خوب ناصر عبداللهی مخاطبش را مشخص می کند. از رسانه ملی بگیرید تا  مردم هرمزگان ومخاطب خاصی که هر موسیقی گوش نمی دهد البته نه درهمه قطعاتش. محمد روهنده ومهرشاد هم که تکلیف خودشان را با مخاطب روشن کرده اند.این که قرار است   چه از آنها شنیده شود وسقفش شان چیست .و اینکه چه جایگاهی در موسیقی هرمزگان و اساسا موسیقی  دارندومن با احترام به اینکه همه قرار نیست بتهون باشند وموسیقی ارزشمند ارایه بدهند و اینکه مردم شب هیش هم موسیقی مناسب اش را میخواهند از این  بخش از موسیقی هرمزگان میگذرم . 

اما تکلیف مخاطب هادی آرمین چیست؟ 

دوست هنرمندی بود که می گفت کافی است رضا کیانیان شوی دیگر بقیه اش راحت است.اما من نظرم این نبود " هنرمند بزرگ ماندن سخت تر ازهنرمند بزرگ شدن است" والبته آسان می شود  اگر فراموش نکنی که چقدر زحمت و وسواس به خرج دادی برای معرفی شدن  وحالا مخاطب را  انتظاراتش را  توقع اش را فراموش نکنی.

من به عنوان کسی که دلم به یک جا برای نشستن روی زمین توی کنسرت آرمین خوش می شود .با اینکه اجرا ی کنسرتش نصف اجرای ضبط شده اش نبود.تمام ساعت اجرا زیر تشویق می گرفتم اش. نگران امید موسیقی ام هستم. نمی خواهم خارج از گود بایستم وچشمم را ببندم ودهانم را باز کنم چرا که قطعات آرمین در حافظه  موسیقی من ارزشمند و ماندگارند.    

امانمی خواهم باور کنم که عمر هنری هادی آرمین به سر رسیده و حالا دارد خودش را کپی می کند.حالا دارد بی کیفیتی آثارش را لای تجربه گرا ی به خورد مخاطب می دهد. امروز که هر پسر بچه ی با یک قطعه ضبط شده توی استدیو   و دو سه نسخه ی بلوتوثی دست دوستانش می شود خوانند! تکلیف آرمین با مخاطبش سخت تر است دیگر! نمی دانم مشکل فنی این آثار تازه چیست فقط می دانم که به  دل ام ننشست و نمی شیند! اینکه آرمین با مهرشاد بهرامی هم خوانی می کند.قرار است یک اتفاق باشد برای موسیقی کدامی شان؟کدام قرار است سمت وسو بدهد اجرا را؟ قطعا برای مخاطب مهرشاد که از موسیقی چیز دیگری می خواهد.چنگی به دل نخواهد زد!اما آرمین چه چیز تازه ی به موسیقی اش اضافه شد ؟ اصلا هدف از این تجربه چیست؟ مثل این می ماند که مسعود فرح برود با مریم حیدر زاده هم گویی کند! اصلا مگر مخاطب آرمین ومهرشاد یکی هستند ویا سنخیتی باهم دارند!

گفته بودم که این یاد داشت کسی است که هیچ شناختی از مبانی موسیقی ندارد .منتظر نشستم تا دیگرانی که شناخت دارند حرفی بزنند! اما از این سکوت ترسیده ام.

ازاینکه لای  رو در واسیتی ها  ورفاقت ها و دوستی ها وکف زدن های الکی   امید موسیقی من از دست برود می ترسم

که سرما سخت سوزان است !

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
 سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد
 پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
 نگه جز پیش پا را دید نتواند،
 که ره تاریک و لغزان است.
 وگر دست محبت سوی کس یازی،
 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.
                                     مهدی اخوان ثالث